کد خبر : 36160 تاریخ : 1399/11/13 گروه خبری : فرهنگی |
|
جواد محقق در گفتوگو با سپهرغرب مطرح کرد: شگفتی گستره وسیع ارتباطی سیدهادی خسروشاهی با چهرههای جهان اسلام |
بخش دوم |
سپهرغرب، گروه فرهنگی - فاطمه فراقیان: به بهانه نخستین سال درگذشت استاد سیدهادی خسروشاهی با جواد محقق، معلم، شاعر و نویسنده همدانی که بیش از چهار دهه با آن استاد ارجمند آشنایی و ارتباط داشته است، گفتوگویی کردهایم؛ بخش نخست این مصاحبه را در تاریخ 11 دیماه در روزنامه سپهرغرب خواندید و اکنون بخش دوم خاطرات محقق از جناب خسروشاهی که بخشی از تاریخ انقلاب اسلامی در همدان و ایران را هم وضوح بیشتری میبخشد، میخوانید: ولی آخر و عاقبت آن حزب نشان داد که در جهت مخالفت با جمهوری اسلامی حرکت میکرد و آخرش هم منحل شد. بله، درست است. خودتان هم اشاره کردید: «آخر و عاقبتش نشان داد!» ولی بحث ما هنوز به آنجا نرسیده و ما در ابتدایش هستیم نه آخرش! و فعلاً داریم درباره نیت مؤسسان و آغاز تشکیل حزب جمهوری خلق مسلمان حرف میزنیم، نه عاقبتش! در ضمن انحلال آنهم توسط خود هیئت مؤسس انجام و اعلام شد، نه دولت و شورای انقلاب و امثال آن. پس قبول دارید که حزب خلق مسلمان به انحراف کشیده شد؟ بله، متأسفانه خیلی هم زود این اتفاق افتاد. چون در میان اعضای هیئت مؤسس و مخصوصاً شورای مرکزی کسانی هم بودند که خیلی همنظر آقای خسروشاهی و دیگر دوستانشان نبودند، اما تأثیرگذار بودند. من خودم بعضی از شمارههای نشریه آنها را که دیدم، با توجه به اینکه شمارههای اولیه را آقای خسروشاهی سردبیری میکردند، اسم و عنوان کسانی را در صفحات روزنامه حزب خلق مسلمان دیدم که شاخ درآوردم. کسانی که نهتنها بیدین و لائیک که حتی گاه، چپ و مارکسیست و ضد دین هم بودند! برای همین نامه اعتراضی به آقای خسروشاهی نوشتم و به خیال اینکه ایشان آنها را بهدرستی نمیشناسند، هشدار دادم. یکی دو هفته بعد جواب کوتاهی از ایشان رسید که متنی به این مضمون داشت: آن نشریه دست ما نیست و من هم دیگر با آنها همکاری ندارم. بهزودی اطلاعات تازهای درباره این حزب و عناصر نفوذی انحرافی و ضد انقلابی در آن خواهید شنید. آنوقت بود که فهمیدم پشت پرده مسائلی بوده و هست که من نمیدانستم و بهزودی خبرهایی خواهد شد. مگر چه اتفاقی افتاده بود؟ من هم نمیدانستم، ولی خیلی طول نکشید که معلوم شد بعضی از اعضای هیئت مؤسس با ساختوپاختی که با مهندس حسن شریعتمداری پسر آقای شریعتمداری کردهاند، طی یک کودتای بیسروصدا بقیه اعضا را کنار گذاشته و خودشان روزنامه حزب و بقیه اهرمهای آن را بهدست گرفته و آدمهای معلومالحال غیر متدین و حتی چپ تودهای و گروهکهای دیگر را که عموماً ضد خدا و قرآن و اسلام بودند وارد کار کرده و به توصیه و تذکرهای بقیه اعضا هیئت مؤسس هم توجهی نمیکردهاند. بدون هیچ پیشزمینهای؟ مگر میشود! پیشزمینهاش را قبلاً آقای خلخالی معروف بهوجود آورده بود! او در اوایل اردیبهشت سال 58 با نوشتن مقالهای با عنوان «بهانهها را از دست خائنان بگیرید» در روزنامه اطلاعات ضمن مخالفت با تأسیس حزب خلق مسلمان از آیتالله شریعتمداری خواسته بود که بهانهای به دست خائنان و ایادی رژیم سابق ندهد که زیر پرچم حزب خلق مسلمان به سینهزنی بپردازند. این موضعگیری بیوقت و عجولانه باعث شد که تعدادی از هواداران ساده و عام آقای شریعتمداری سخت ناراحت بشوند و شبهروشنفکران چپ و لیبرال هم آن را تهدید آزادی و نوعی تلاش برای تکصدایی جا بزنند و بعضی از علمای منطقه نیز این حرفها را اهانت به مرجع تقلیدشان قلمداد کنند و به اعتراض در خیابانهای تهران و تبریز راهپیمایی کنند. همزمان با این حرکتهای وحدتشکن در قم هم عدهای به پشتیبانی از آیتالله شریعتمداری سروصدا کردند و شب در اقدامی مشکوک نگهبان منزل ایشان، بالای پشتبام آیتالله شریعتمداری با گلوله ناشناسی کشته شد. این حادثه نیز مثل بنزینی بود که روی آتش ناراحتی هواداران آیتالله شریعتمداری ریخت و مقدمات آشوبهای خیابانی بیشتری را فراهم کرد. آقای خسروشاهی نوشتهاند وقتی من خبر مقدمات یک راهپیمایی بزرگ در آذربایجان آنهم با تحریک عوامل مشکوک را شنیدم، بلافاصله به دیدن آقای شریعتمداری رفتم و خواستم که طی اعلامیهای این راهپیمایی را لغو کنند تا دشمن سوء استفاده نکند. آقای شریعتمداری جواب دادند مگر من اعلام راهپیمایی کردم که لغو کنم؟! این نتیجه رفتار آقایان است که به ریختن خون آن جوان بیگناه منجر شد. من گفتم: این یک توطئه ممکن است باشد، چون معلوم نیست که چه کسی این شلیک را کرده است. اما ایشان گفت بگذارید امشب فکر کنم ببینم چه کاری میشود کرد، فردا جواب میدهم. استاد خسروشاهی مینویسد: آقای دکتر ابراهیم یزدی هم که عضو کابینه آقای بازرگان در دولت موقت بود، به من زنگ زد که من برای کاری به قم آمدهام و لازم است شبانه آیتالله شریعتمداری را ببینم، من زنگ زدم منزل ایشان و با توجه به دیروقت بودن گفتند ایشان رفتهاند اندرونی، فردا بیایید. مرحوم خسروشاهی میگویند به دکتر یزدی گفتم اگر امشب اعلامیه آقا علیه راهپیمایی را نگیریم، فردا پسرش از تهران میآید و مانع نوشتن اعلامیه میشود. بههرحال ایشان و دکتر یزدی همان شب موفق میشوند آقای شریعتمداری را ببینند و با تفصیلاتی که شرحش در حوصله بحث ما نیست، اعلامیه منع راهپیمایی تبریز را بگیرند که شبانه از رادیو و تلویزیون به اطلاع مردم برسد. ظاهراً حضرت امام هم بیانیهای دادند و مردم را به هشیاری و آرامش دعوت کردند و موقتاً فتنه خوابید، اما کدام فتنه است که آرام بخوابد و خواب آشفتهاش را به جامعه نکشاند؟ این حوادث، بهانه و پیشزمینه آن حرکات منافقانه پسر آیتالله و دوستانش در خودسریهای داخل حزب بود. البته شورای انقلاب هم هیئتی شامل آیتالله مهدویکنی، مهندس بازرگان، دکتر سحابی، هاشمی رفسنجانی و سیداحمد خمینی را مأمور پیگیری قضیه کرد. آقای شریعتمداری در مسائل انقلاب با امام خمینی همراه و همدل نبود؟ قبل از انقلاب و در ماجراهایی مثل نهضت 15 خرداد و اعتراض و تبعید امام چرا، حتی پس از حمله گارد شاه به فیضیه، ضمن اعلام انزجار و محکوم کردن عوامل حمله، حساب مشترکی با حضرت امام برای جمعآوری کمکهای مردم باز کردند. در موارد متعددی هم همراهی و همدلی داشتند، ولی به نوشته استاد خسروشاهی حضرت امام و آیتالله شریعتمداری اصولاً ازلحاظ فکری و مشی سیاسی در یک مسیر نبودند و مخصوصاً در حوزه سیاسی و اجتماعی هرکدام عقیده خود را داشتند و بهاصطلاح امروزی هم در تاکتیک و هم در استراتژی باهم اختلاف نظر داشتند. مثلاً زمانی که حضرت امام صحبت از «شاه باید برود» میکرد، آقای شریعتمداری پسرش مهندس حسن را همراه آقای بازرگان به پاریس میفرستند که امام را قانع کنند که شاه بماند اما قول بدهد که طبق قانون اساسی فقط سلطنت کند و دخالتی در امور مملکت نداشته باشد. مثل انگلستان مثلاً! ولی امام نپذیرفته بودند و گفته بودند: نه. شاه باید برود! بههرحال اختلافات میان اعضای هیئت مؤسس در شرکت یا عدم شرکت در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی و اصل همکاری یا عدم همکاری با حزب جمهوری اسلامی و مسائلی ازایندست، بهخصوص بعد از آن ماجراهایی که گفتم (مقاله آقای خلخالی و راهپیمایی عدهای در تهران و تبریز و قم و کشته شدن نگهبان منزل آقای شریعتمداری و...) بهانهای به دست میدهد که اختلاف نظرها در میان هیئت مؤسس حزب خلق مسلمان و شورای مرکزی بیشتر شود و پسر آقای شریعتمداری و دوستانشان بهنوعی کودتای داخلی در حزب راه میاندازند و از اینجاست که رسماً حزب خلق مسلمان عوض میشود و به سراشیبی انحراف میافتد. این انحرافها مشخصاً چه چیزهایی بود و نقش مرحوم خسروشاهی در این میان چه بود؟ شما این روزها را به قول بعضیها زیستهاید، اما نسل ما اطلاع دقیقی و درستی از آن ندارد. آقای خسروشاهی میفرمودند و در خاطرات مستندشان هم آمده است که ما بهشدت مشغول فعالیتهای رسمی و قانونی خود برای شرکت در رفراندوم قانون اساسی و انتخاب نامزدهای حزب برای مجلس خبرگان و چاپ و نشر روزنامهای بودیم که خودم مدیرمسئول و سردبیر آن بودم و محتوایی سالم و انقلابی و روشی وحدتطلبانه داشت. این مسائل در شورای مرکزی حزب هم طرح و بحث میشد و البته مثل هر شورایی موافقان و مخالفانی داشتیم که نظرشان را میگفتند و رأیگیری نهایی میشد اما ناگهان دیدیم بیانیهای در بعضی از روزنامهها منتشر شد که حزب خلق مسلمان در انتخابات مجلس خبرگان شرکت نمیکند و خواهان تشکیل مجلس مؤسسان است! هنوز از دعوای این اتفاق فارغ نشده بودیم که دیدم در شماره 6 روزنامه حزب بدون اطلاع من که مدیرمسئول و سردبیر آن بودم مطالب مربوط به بزرگداشت مفصلی که با شرکت مردم و علمای بزرگ مشهد که برای شهید نواب صفوی گرفته بودیم حذف شده و مقالات دیگری با اسم و امضای آدمهای دیگری درباره مصدق چاپ شده و عکس ایشان هم جایگزین عکسهای آیتالله کاشانی و شهید نواب صفوی شده است! در شماره 7 هم که صفحاتش بسته شده بود باز تعدادی از مقالات در مرحله چاپ نشریه حذف و به جایش مطالبی از آدمهای معاند یا مخالف جمهوری اسلامی جایگزین شده است. این مقالات یا مطالب یادتان هست که مربوط به چه چیزهایی و از چه کسانی بود؟ تقریباً. اکثر نویسندگان این مطالب سابقه ملیگرایی غیر دینی داشتند یا چپهای سوسیالیست و مارکسیستهای روسی حزب توده و لائیکهای بیدین و ایمانی از کانون نویسندگان و خلاصه کسانی بودند که هیچ نسبتی با اسلام و خلق مسلمان نداشتند و ظاهراً هم زیر علم مصدق سینه میزدند و محتوایشان هم عموماً این بود که مثلاً نمیگذاریم انقلاب ما را بدزدند! یا نمیگذاریم فرصتطلبان ایران را دوباره به سوی استبداد ببرند و از این حرفها. آنهم کی؟ زمانی که هنوز کشور نه قانون اساسی داشت، نه مجلس و نه کار خاصی انجام شده بود! یعنی سن انقلاب 22 بهمن 57، هنوز به یک سال هم نرسیده بود فقط چند ماه از عمر آن میگذشت! شما آن موقع تهران که نبودید؟ نه. هنوز ساکن همدان بودم و به کار معلمی خودم مشغول بودم. البته به دعوت آقای علی آقامحمدی مسئول بخش نشریات حزب جمهوری اسلامی همدان هم در اوایل تأسیس بودم و همچنان با محافل علمی، ادبی، روحانی و مطبوعاتی فرهنگی قم و تهران هم ارتباط شخصی داشتم و تقریباً هر هفته پنجشنبه و جمعه را در این شهرها میگذراندم که عمدهترین کانونهای انقلاب و حوادث مربوط به آن بودند. گفتید که مسئول بخش نشریات حزب جمهوری اسلامی همدان بودید، با توجه به شناخت و ارتباط و علاقهای که به مرحوم آقای خسروشاهی داشتید، عضو حزب خلق مسلمان هم بودید؟ اصلاً این حزب در شهرهایی مثل همدان هم که آذریزبان نیستند، شعبهای داشت؟ بله. حزب خلق مسلمان هم در شهر ما شعبهای داشت که البته خیلی فعال نبود. یعنی مردم استقبال زیادی از آن نکردند. با اینکه یکی از پُرجمعیتترین شاخههای زبانی در منطقه ما زبان ترکیست، ولی مردم این حزب را تقریباً یک حزب آذری یا بهتر بگویم منطقهای میدانستند و چون هواداران امام خمینی (ره) هم قابل مقایسه با طرفداران مراجع دیگر نبودند و حزب جمهوری اسلامی هم حول محور شاگردان یا اطرافیان ایشان مثل بهشتی، باهنر، هاشمی رفسنجانی، آقای خامنهای و... تشکیل شده بود و زودتر هم اعلام حضور کرده بود، مردم اکثراً به این سمت گرایش داشتند. من البته بهدلیل ارادتم به آقای خسروشاهی به حزب خلق مسلمان بدبین نبودم، ولی عضو آن هم نبودم. همانطوری که رسماً عضو حزب جمهوری هم نبودم و یادم نمیآید فرم پر کرده و کارت عضویت گرفته باشم. صرفاً بهدلیل امر و اصرار آقای آقامحمدی که از دوستان و آشنایان قبل از انقلاب من بود و از فعالان مذهبی و زندانیان سیاسی شهر ما هم به حساب میآمد، آن کار را در حزب جمهوری پذیرفته بودم. البته شناخت دیرینهام از امثال دکتر بهشتی، دکتر باهنر، آقای خامنهای، آقای هاشمی و ارادتم به امثال اینها مثل هاشمینژاد مشهد و خیلیهای دیگر که در این حزب بودند، باعث ارتباط مستقل من با روزنامه جمهوری اسلامی ارگان این حزب در تهران بود که تا سالها ادامه داشت و بیشترین آثار من در دهه اول انقلاب در این روزنامه و ضمایم آن منتشر میشد ولی با دفتر مرکزی آن در تهران هم ارتباطی نداشتم. درضمن مطلبی هم به روزنامه خلق مسلمان برای چاپ ندادم و با شعبه همدانش هم ارتباطی نداشتم، با وجودی که دفترش نزدیک منزل ما بود. البته برای رفع کنجکاوی 3- 4 جلسهای به کلاسهای آموزش سیمکشی ساختمان و اینجور چیزها که این حزب احتمالاً به نیت جذب نیرو راه انداخته بود رفتم که دیدم اتفاقاً هیچ بحث سیاسی موافق یا مخالف در آن نمیشود و من هم خیالم راحت شد و دیگر نرفتم آن کلاسها را. پس آن نامه اعتراضی که به آقای خسروشاهی نوشتید... آن نامه پس از دیدن شمارهای از نشریهشان بود که رگههای نفوذ و انحراف را در آن دیدم. بعد از آن انحرافهایی که به بعضی مواردش اشاره کردید، چه اتفاقی افتاد؟ داستانش مفصل است ولی سعی میکنم خلاصه بگویم و علاقهمندان را به همان کتاب استاد که قبلاً اسمش را آوردم ارجاع بدهم. آقای خسروشاهی در ابتدا سعی میکند با تذکرات ضمنی و غیر مستقیم و بعد با نصیحتها و تذکرات مستقیم و بعد از علنی شدن انحرافات با کشاندن جروبحثها و انتقادات به هیئت مؤسس و شورای مرکزی و اخطار قانونی به عملکرد غیر قانونی پسر آقای شریعتمداری و اطرافیانش از ادامه این کارها جلوگیری کند. حتی میفرمودند چندبار صراحتاً با خود آقای شریعتمداری پدر هم صحبت کردم و تذکر دادم اما ظاهراً ایشان کمتر از من فرزندشان را میشناختند و بیش از من به او اعتماد داشتند! درنتیجه هرچه ما میگفتیم با صحبتهای بعدی آقازاده توجیه و خنثی میشد! آقای خسروشاهی که اینطور میبینند موضوع را هم به دوستانشان در حزب جمهوری اطلاع میدهند و هم به عرض امام میرسانند و طی جلسهای با هیئت مؤسس تصمیم به استعفای دستهجمعی میگیرند که متن استعفا هم در روزنامهها چاپ شد. این اتفاقها دقیقاً در چه تاریخیست؟ همه این حوادث، از نوشته آقای خلخالی تا استعفای هیئت مؤسس در فاصله چهار ماه یعنی اردیبهشت تا مرداد سال 58 اتفاق افتاده! یعنی دقیقاً دو ماه بعد از پیروزی انقلاب شروع شد و سه چهار ماه بیشتر طول نکشید! و این تنها یکی از صدها مسئله مشکلساز کشور در نیمه نخست سال اول انقلاب مظلوم اسلامی بود که تبعات بسیاری داشت و قلب امام و اکثریت ملت ایران را به درد آورد و البته باعث هوشیاری، عبرتآموزی و روشنگریهای خوبی هم شد چون منحرفین دست از کجرویهایشان برنداشتند و با جایگزینی عدهای بهجای هیئت مؤسس قبلی که استعفایشان قانوناً به معنای انحلال حزب خلق مسلمان بود همان راه طیشده را ادامه دادند که آقای خسروشاهی هم بهعنوان سخنگو و عضو هیئت مؤسس حزب یک نامه تند و افشاگرانهای نوشت و در روزنامه اطلاعات چاپ شد و بعد هم که کودتاچیان حزب که پسر آقای شریعتمداری سردمدارشان بود، جوابیهای نوشتند و آقای خسروشاهی اینبار با صراحت بیشتری به افشاگری پرداخت و با معرفی بعضی از عوامل نفوذ، عامل اصلی را تهدید به افشاگری بیشتر کرد و همانجا وعده کرد که افشاگریهای بیشتر را با سند و مدرک در نشریه بعثت که نشریه مخفی حوزه علمیه قم در زمان شاه بود و خود آقای خسروشاهی ادارهاش میکرد بعد از انقلاب هم بهصورت هفتگی چاپ میشد، منتشر خواهد کرد. من البته آن شماره بعثت را ندیدم ولی بههرحال ارادت و علاقه و اعتمادم به حضرت آقای خسروشاهی بیشتر از پیش شد. زندگی شخصی و شرایط خانوادگی شما طوری بوده است که توفیق آشنایی، دیدار و همنشینی با بسیاری از بزرگان حوزوی و دانشگاهی را داشتهاید و همچنین نویسندگان و هنرمندان، آنهم از طیف ملی مذهبی و حتی گاهی چپ و لائیک و بهاصطلاح روشنفکران، اما به نظر میآید که آقای خسروشاهی جایگاه خاصی در ذهن شما دارد. تقریباً همینطور است که میگویید. ایشان ازنظر خانوادگی جزء خاندانهای علمی خطه آذربایجان بودند که حدود 300 سال سابقه مشخص انقلابی در آن دیار دارند. پدر و برادرشان هردو در زمان رضاخان دستگیر و تبعید شدند در زمان پهلوی دوم هم، زمانی که فرقه دموکرات که نوکران روسیه در ایران بودند، قدرت را در آذربایجان به دست گرفتند و اعلام استقلال کردند پدر و برادر بزرگ ایشان آیتالله سیداحمد خسروشاهی جلوی زورگویی و مظالم آنها ایستادند و بعدها معلوم شد که نامشان در لیست سرخ قرار گرفته و قرار بوده در عید خون یا به قول خودشان «قان بایرامی»، به اتفاق جمعی از علمای آذربایجان یکجا دستگیر و اعدام شوند که با قیام مردم آذربایجان آن فرقه وابسته به بیگانه شکست خورد و سرانشان به دامن ارباب گریختند و دمدستیها طبق معمول قلعوقمع شدند، پدر و برادر آقای خسروشاهی در کنار دیگر علمای بلاد آزاد و در میان استقبال مردم پیروزمندانه وارد شهر شدند. شاه پس از ختم غائله با حمایت ارتش وارد شهر شد تا پیروزی بهدستآمده را به نام خودش سند بزند. ارتش و مقامات دولتی تعدادی از آخوندهای شهر را به دیدار شاه بردند، اما پدر و برادر آقای خسروشاهی حاضر به شرکت در این مراسم و ملاقات با شاه نشدند. پس از قیام 15 خرداد هم آیتالله قاضی و آیتالله حاج سیداحمد خسروشاهی پرچمدار حمایت از امام خمینی در آذربایجان بودند که عاقبت هم با عدهای از علمای دیگر دستگیر و در زندان قزلقلعه تهران به بند کشیده شدند، ایشان یک مجتهد رسمی صاحب رساله بودند. ایشان تا چه سالی در قید حیات بودند؟ همانطوری که قبلاً اشاره کردم، ایشان در اواخر خرداد سال 56 از دنیا رفتند. من در آن تاریخ در تبریز بودم. با وجود حکومت شاهنشاهی سه روز عزای عمومی اعلام شد و شهر به حالت تعطیل درآمد. همین وضعیت تقریباً در همدان ما هم در همان سالها بهخاطر درگذشت آیتالله آخوند همدانی اتفاق افتاد که جرقه تظاهرات علنی مردم علیه شاه شد. اینها نشانه محبوبیت و قدرت نفوذ عالمان بزرگ دینی در اقصا نقاط ایران، مخصوصاً در مراکز استانهاست. آیتالله سیداحمد آقا خسروشاهی از دوستان و همدرسان حضرت امام بودند و بعد از ماجرای کشتار 15 خرداد نامهای هم در تقبیح اقدام رژیم شاه صادر کردند. مدارک بخشی از مبارزات ایشان در اسناد ساواک موجود است. در ضمن علامه امینی صاحب الغدیر هم یکی از شاگردان پدر ایشان سیدمرتضی خسروشاهی به حساب میآید. اینهایی که گفتید عموماً درباره اصالت خانوادگی ایشان بود، خود آقای استاد سیدهادی خسروشاهی چه ویژگیهایی داشتند که به نظر شما قابل تأمل است؟ ویژگیهای ایشان را در چند بخش میتوان طبقهبندی کرد، یکی همان اصالت خانوادگی که تا حدودی عرض کردم. ویژگی دیگر ایشان استادان نامداریست که دیده بودند. چون آقا سیدهادی مرحوم، توفیق شرکت در درس خارج مراجع بزرگ چون آیات عظام بروجردی، خویی، شاهرودی، مرعشی نجفی، شریعتمداری، سیدهادی میلانی حکیم و امام خمینی و درس فلسفه علامه طباطبایی را داشتند و از همه آنها و بزرگان دیگری مثل آیتالله سیدصادق روحانی، شیخمرتضی حائری یزدی و شیخآقابزرگ تهرانی اجازههای علمی و فقهی متعددی داشتند. اهل حوزه میدانند که این اجازه به معنای تأیید علمی و عملی صاحب اجازه است و عمدتاً در سه حوزه امور مالی یا حسبیه، نقل روایات و تأیید مراتب اجتهاد صادر میشود. دومین ویژگی آن مرحوم گستره ارتباطی او بود که به دایره حوزههای علمیه محدود نمیشد، بلکه بسیاری از چهرههای شاخص علمی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی جهان اسلام در چند قاره را دربرمیگرفت. از ابوالعلا مودودی در پاکستان و نجمالدین اربکان در ترکیه و برهانالدین ربانی در افغانستان و امام موسی صدر در لبنان و سیدمحمدباقر صدر در عراق تا روژه گارودی در فرانسه و بن بلا و دهها چهره فعال و انقلابی دیگر در آفریقا و اروپا و تقریباً اکثر چهرههای شاخص علمی و فرهنگی در ایران از آیتالله طالقانی و ناصر مکارم و شهید مطهری و استاد محیط طباطبایی و مهندس بازرگان و مهندس سحابی و دکتر سیدجعفر شهیدی و دکتر مهدی محقق و دکتر شریعتی و بسیاری دیگر که واقعاً شگفتانگیز است. ویژگی دیگر ایشان آرامش و طمأنینهای بود که داشتند و ضمن فعال و انقلابی بودن، بسیار خلیق و متعادل بود و حرکتهای افراطی یا تفریطی نداشت. به همین دلیل معتقد بود و میتوانست با جریانهای فکری گوناگون و متفاوتی با محور ایران و اسلام، کار کند. ویژگی دیگر آن بزرگوار کارهای تحقیقی و تألیفی یا ترجمه در حوزه کتاب و مطبوعات بود که در این زمینه هم کارنامه درخشانی داشتند و دارند. علاوهبر صدها مقاله و بیش از 150 کتاب برای جوانان و بزرگسالان، دهها مجله و نشریه فارسی، عربی، انگلیسی، آلمانی و ایتالیایی را در ایران و اروپا و آفریقا مدیریت و منتشر کرد و باعث روشنگری زیادی در میان مخاطبان قارهای آنها شد. بدون مبالغه میگویم هیچ روحانی دیگری را نمیشناسم که به اندازه ایشان در جریانشناسی افکار و اندیشههای فرهنگی و مطبوعاتی شناخت داشته باشد، بینظیر بود در این موضوع! چاپ چند ترجمه خوب از قرآن و نهجالبلاغه به زبانهای انگلیسی، آلمانی و ایتالیایی را هم باید به این فعالیتها افزود. از دیگر ویژگیهای آقای خسروشاهی عزیز، پرداختن به چاپ و نشر آثار پراکنده یا منتشرنشده یا کمتر منتشرشده بسیاری از بزرگان ایران و اسلام بود. یعنی فقط به چاپ و نشر آثار شخص خودش قناعت نمیکرد و بسیاری از آثار علامه طباطبایی، آیتالله طالقانی، استاد غلامرضا سعیدی، استاد محیط طباطبایی، سیدجمالالدین اسدآبادی و حتی محمد نخشب رهبر خداپرستان سوسیالیست ایران! در کارنامه این روحانی کمنظیر ثبت است. برای اطلاع از حجم عظیم این کار بگذارید اشاره کنم که آثار فقط علامه طباطبایی در 20 جلد و آثار سیدجمالالدین اسدآبادی در 10 جلد قطور به عربی است که البته من خودم این دومی را هنوز ندیدهام چون در مصر چاپ شده است. اینها جدای از آثار دیگر ایشان درباره سیدجمال است. در کنار اینها با دهها نشریه داخلی و خارجی هم همکاری داشته است. فعالیتهای علمی و عملی او بیش از 15 کشور را در قاره آسیا، اروپا و آفریقا دربرمیگیرد. ایشان در ضمن همواره یکی از پیشقراولان و فعالان تقریب بین مذاهب اسلامی هم بود و در برقراری صلح میان پیروان آنها تلاش میکرد. برای اینکه دامن گفتوگو را جمع کنیم اگر اجازه بدهید یکی دو سؤال آخر را هم بپرسم و بیش از این مزاحمتان نشوم. این گفتوگو برای نسل من خیلی ارزشمند است ولی متأسفم که بگویم نسل ما چنان که بایدوشاید چهرههایی مثل مرحوم خسروشاهی را نمیشناسد، چون بهقولمعروف خیلی روی پرده نبودند اما چرا بعضیها میگویند ایشان خیلی انقلابی نبوده است؟ البته من نمیدانم بعضیهایی که شما میگویید چه کسانی هستند اما بله، من هم گاهی این حرف را شنیدهام و اگر آن را غرض و مرض گوینده ندیدهام و محصول کمدانشی و یا بیاطلاعی او فهمیدهام، سعی کردهام روشنگری کنم و توضیح بدهم. بههرحال باید دید درک و فهم گوینده از انقلاب چیست؟ اگر انقلاب را در حد پخش چند تا اعلامیه و دادن مقداری شعار و چند سخنرانی احساساتی تحریکآمیز و یا حداکثر هفتتیر دست گرفتن و ادای چریکبازی و مبارزه مسلحانه درآوردن بدانیم، نهتنها آقای خسروشاهی که بسیاری از علما و بزرگان حوزه و دانشگاه هم انقلابی نبوده و نیستند. اما اگر بنا را بر کار فکری و فرهنگی و گسترش علم و آگاهی و مقابله شعورمند و درازمدت و ماندگار بدانیم، اتفاقاً مبارزه اصلی همین است که امثال آقای خسروشاهی و علامه طباطبایی و شهید مطهری و شهید بهشتی انجام میدادند. شور انقلابی مثل شعله در خس و خاشاک، یکمرتبه به قول ما همدانیها گُر میگیرد و بالا میرود، اما به همان زودی هم خاموش و خاکستر میشود، اما شعور انقلابی مثل آتش درخت گردو و بلوط است که شاید شعله آنچنانی ندارد، اما دوام و ماندگاری بیشتری دارد. من نمیخواهم خدایناکرده انگیزه و ایمان آن شورمندان را نفی کنم، بلکه میخواهم تأثیر کوتاهمدت آن نوع نگرش را گوشزد کنم. وگرنه گاهی آن شورمندی هم لازم است. ولی بسنده کردن به آن قطعاً خطرناک است. البته آقای خسروشاهی هم ضمن و شعورمندی درست و بالا، از آن شور یا عمل انقلابی، بیبهره نبودند و از همان روزگار جوانی در کنار یا در مسیر بزرگانی مثل آیتالله کاشانی در مبارزات ملی شدن صنعت نفت و آیتالله طالقانی و نواب صفوی در فعالیتهای فدائیان اسلام و در کنار دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد و امام موسی صدر در مسائل مربوط به فلسطین و حضرت امام (ره) در انقلاب اسلامی و همچنین در ارتباط با اکثر آزادیخواهان قاره آفریقا از مصر و تونس و الجزایر و غیره حضور فیزیکی داشتند. برای همین هم بارها دستگیر، زندانی و تبعید شدهاند که آخرین تبعید ایشان به همراه آیتالله مکارم شیرازی و حاجآقا پسندیده برادر بزرگتر حضرت امام در انارک یزد است. شاید آنهایی که ایشان را مبارز نمیدانستند، هنوز هم اطلاع نداشته باشند که به استاد سیدهادی خسروشاهی در زمان حضور چندسالهاش در ایتالیا، با فرستادن یک بسته انفجاری از طریق پست سفارشی توسط منافقین مستقر در پاریس سوء قصد شد و اگر نبود هوشمندی ایشان، علاوهبر شهادت خودش، کل ساختمان هم منفجر میشد. گزارش همین نمونه در مطبوعات اروپا، خود شاهد کینه و نفرتیست که ضد انقلاب فراری از شخصیت مبارز و تأثیرگذار و البته مستقل ایشان داشت. نمونه دیگر، مقاله نشریه ساندیتایمز لندن است که اگر اشتباه نکنم در سال 1984 ایشان را متهم به تربیت و رهبری به قول خودشان تروریستهای خمینی در کل اروپا کرد و در بسیاری از روزنامههای اروپایی بازچاپ شد. چرا؟ چون درحال مبارزه بود. اما نه با شعار و هیاهو و از راههای غیر قانونی! بلکه مبارزهای متین، علمی، فرهنگی و درعینحال قانونی که مراکز سیاسی ایتالیا و اروپا نمیتوانستند جلویش را بگیرند! به همین دلیل او را به رهبری کامیکازها متهم کردند تا خلع سلاحش کنند. جالب است بدانید که مرحوم آقای خسروشاهی پاسخ این اتهامات را هم با قلم آرام و مستدل خودش داد و ضمن آن با پیگیری قانونی و به دادگاه کشاندن مسئولان روزنامه ساندیتایمز، آنها را محکوم کرد و علاوهبر دریافت خسارت مالی از مؤسسه روزنامه، باعث عذرخواهی رسمی آنها شد که مجموع اینها در بسیاری از نشریات اروپایی منتشر شده است. اگر اینها مبارزه نیست، پس چیست؟ آخرین دیدارهایتان با مرحوم استاد خسروشاهی کی و کجا بود؟ آخرین دیدارهایم یکی در ماه رمضان سال گذشته بود که در انجمن مفاخر ایران اتفاق افتاد. آخرش هم عکسی به اتفاق ایشان و مسئول انجمن آقای دکتر مهدی محقق و همسرشان خانم دکتر نوشآفرین انصاری گرفته که جزء اسناد تصویری انجمن است و باید یادم باشد نسخهای از آن را بگیرم و به یادگار نگهدارم. وقتی از آنجا بیرون آمدیم استاد پرسید، خیلی کم پیدایید و دیگر نمیبینیم شما را؟ جز اظهار شرمندگی چیز قابلی نداشتم بگویم، البته گاهی تماس تلفنی برای احوالپرسی داشتم ولی چون وقت کار و خواب و استراحتشان را دقیقاً نمیدانستم، طبق عادت، خیلی مزاحمشان نمیشدم. بهخصوص که هفتهای دو سه روز قم بودند و دو سه روز تهران. استاد پرسید شما وسیله دارید، گفتم نه. گفت کجا میخواهید بروید؟ گفتم طرف خانه، اما مزاحم شما نمیشوم. فرمودند: چرا تعارف میکنید، من دارم میروم همان سمتها. لااقل تا یک جایی که هم مسیریم، میبرمتان. سوار شدیم، رانندگیاش را تا آنوقت ندیده بودم. بین راه پرسید چه خبر تازه؟ گفتم: یک جایی خیلی یادتان کردم. پرسید کجا؟ گفتم: سر قبر سیدجمالالدین اسدآبادی! با تعجب گفت: کی رفته بودی افغانستان؟ جواب دادم: چند ماه پیش. گفتم: شما که احتمالاً مکرر رفتهاید سر مزار ایشان؟ فرمود: اتفاقاً نه، اصلاً ندیدهام آنجا را. خیلی تعجب کردم و گفتم: باور نمیکنم. چطور میشود شما مزار سید را ندیده باشید؟! گفت: هیچوقت پیش نیامد. مختصری برایشان درباره محل و شکل بنای آرامگاه سیدجمال توضیح دادم و گفتم: پس من عکس آن را برایتان میفرستم. فرمود: عکسش را چند سال پیش برهانالدین ربانی رئیسجمهور سابق افغانستان برایم فرستاده بود، اما خود مزار را ندیدهام. حالا رسیده بودیم به حدود خیابان شهید بهشتی. گفت: نشانی دقیق منزل را بدهید تا برویم آنطرفها عرض کردم مزاحمتان نمیشوم. گفت: من امروز افطار جایی مهمانم، ولی هنوز وقت داریم. گفتم: اتفاقاً من هم مهمانم و خلاصه معلوم شد هردو مهمان آقای چینیفروشان در دفتر نشر فرهنگ اسلامی هستیم و باهم رفتیم آنجا. بقیه راه را هم ایشان درباره کتابخانه با ظرفیت 100 هزار جلد خودش صحبت کرد که با اهدای کتابهای خود و پدر و برادرش و بعضی از علمای دیگر در پردیسان قم ساخته بود و برای سومینبار دعوت کرد که یک روز به قم بروم و آن را ببینم. بعد هم لبخندی زد و گفت: البته قبلاً هم قول داده بودی گاهی بیایی به روزنامه اطلاعات و یکدیگر را ببینیم، ولی نیامدی! باز جوابی جز شرمندگی نداشتم. نمیتوانستم به آدمی به پرکاری او بگویم کارهایم زیاد است و نرسیدم! خندهدار بود واقعاً. گفتم بگذارید به حساب تنبلی و کمسعادتی سالهای اخیر من! آخرین باری هم که دیدمش اسفند سال پیش بود. قبل از درگذشت ناگهانیاش. دوستان بنیاد شعر و ادبیات داستانی، چهره تازهای برای سخنرانی در اختتامیه دوازدهمین دوره جایزه جلال میخواستند و من ایشان را پیشنهاد دادم. گفتند پس دعوتش با خودت. گفتم نه. خودتان زنگ بزنید. نمیخواستم به اصرار یا رودربایستی من بیاید. خب، سنشان بالا بود و کارشان زیاد و وقتشان ارزشمند. اما حدسم درست بود. نپذیرفته بود و به اصرار دوستان ناچار شدم خودم زنگ بزنم. رویم را زمین نینداخت و قول آمدن داد، اما شرط کرد بهدلیل شرایط جسمی بعد از سخنرانی برگردانیمش منزل. قول دادم و روز موعود خودم رفتم سراغش. از منزل تا محل برنامه در کتابخانه ملی را حرف زدیم. خیلی شکستهتر از آن دیدمش که چند ماه پیش دیده بودمش. سخنرانیاش را که حاوی دو سه خاطره درباره جلال بود، انجام داد. دستش را گرفتم و همانطوری که با احتیاط از پلههای جایگاه بالا برده بودمش، پایین آوردم و گفتم: برویم منزل یا میمانید؟ فرمود حالم بهتر است. چنددقیقهای مینشینم و بعد میروم. عرض کردم مجبور نیستید بمانید. فرمودند: نمیخواهم به آقای دکتر صالحی (وزیر ارشاد) بیاحترامی کرده باشم. نام به آن نشان که هروقت نگاه نگرانم را میدید، با همان لبخند ملایم میگفت: حالم خوب است، شما نگران نباشید. شگفتا که تا آخر جلسه هم صبوری کرد و ماند. بعد از ختم جلسه و پذیرایی خواستم تا خانه مشایعتش کنم. به اصرار تمام نگذاشت و با اتومبیل یکی از همکاران راهیاش کردم. هنوز آخرین جملهاش در گوشم زنگ میزند: چون مدتی است بهخاطر خستگیام دیگر هر هفته قم نمیروم، برای دیدن کتابخانه پردیسان تلفنی با من هماهنگ کن! دردا و دریغا که این توفیق هرگز دست نداد. تا اینکه خبر درگذشت ناگهانیاش را از طریق پسرم سجاد شنیدم که یکی دو بار همراه من به دیدنش نایل شده بود. چه غربت قشنگی داشت این مرد که حتی بهدلیل شرایط کفنودفن فوتشدگان بیماری کرونا، آخرین وصیتش هم عملی نشد. از دوستان قم شنیدم که قرار بوده مثل آیتالله مرعشی نجفی در ورودی کتابخانه تازهتأسیسش به خاک سپرده شود که ممکن نشد اما وقتی جنازه مرد محبوبش سیدجمال را دهها سال بعد میشود از قبرستان شیخلر از استانبول به دانشگاه کابل انتقال داد، شاید با امکانات حملونقل جدیدی که نبش قبر را منتفی میکند، امکان این جابهجایی قابل بررسی باشد، والله اعلم به حقایقالامور. |
لینک | |
https://sepehrnewspaper.com/Press/ShowNews/36160 |