کد خبر : 38215 تاریخ : 1399/12/28 گروه خبری : جامعه |
|
این 56نفر در تاریخ ایران ماندگار میشوند/ پاداشمان را با دیدار آقا میگیریم |
|
روز شروع فاز اول تست انسانی واکسن کرونا، از دفتر آقا تماس گرفتند و از طرف ایشان پیغام دادند: «به دوستان بگویید که من دعایشان کردم. از این اتفاق خوشحال شدم و به طور مرتب برایشان دعا خواهم کرد.» رییس ستاد اجرایی فرمان حضرت امام (ره) که این مژده را میدهد، قند توی دل 56داوطلب فاز اول آب میشود. این جمع برای تکمیل زنجیره خوشبختیشان، حالا فقط دیدار آقا را کم دارند. مریم شریفی؛ بهتر از این نمیشد سختترین سال قرن کهنه را به پایان ببرند. حالا به عقب که نگاه کنند، دستکم یک کار بزرگ در کارنامه زندگیشان دارند؛ یک حرکت ماندگار با اهمیت و اثرگذاری در مقیاس حداقل 80 و چند میلیون نفر. از 56 مرد و زن عاشقپیشهای میگویم که از همه ترسها و تردیدها عبور کردند و شجاعانه بر سر معاملهای نشستند که یک سرش سلامتی و جان شیرین خودشان بود و سر دیگرش، موفقیت و پیشرفت ایران عزیز. بدون شک نام 56 هموطن شجاع و فداکاری که با داوطلب شدن برای تزریق اولین واکسن ایرانی کرونا، کمک بزرگی به تکمیل فرایند ساخت این واکسن کردند و ایران را یک قدم به تولید انبوه واکسن کرونا نزدیکتر کردند، برای همیشه در تاریخ این آب و خاک ماندگار خواهد بود. آغاز همزمان فاز 2 و 3 مطالعات بالینی واکسن کووایران برکت، مجال مغتنمی بود برای تقدیر از این 56 خط شکن فاز اول. شما لشکری بودید که به مردم پیام پیروزی داد «شاید خودتان هم نتوانید عظمت اتفاقی که رقم زدید و نقشی که ایفا کردید را تصور کنید. خیلی کار بزرگی کردید. شما یک مستند از نظرات حضرت آقا هستید. ایشان چند مطلب در این زمینه بیان کردهاند. اول، نگاه به درون و تکیه بر تواناییهای داخلی. دوم، اعتماد به انگیزه و توانمندیهای جوانان کشور. در تمام این مراحل، من شهادت میدهم که نقش اساسی را همین جوانان داشتند؛ چه آنهایی که تحقیقات را انجام دادند، چه آنهایی که واکسن ساختند، چه آنهایی که شجاعانه برای تست انسانی واکسن ایرانی داوطلب شدند. این کار، با توجه به استرس و نگرانیهای فردی و خانوادگی و بالاتر، با توجه به حجم تبلیغاتی که درباره کلیت واکسن در تمام دنیا وجود داشت، شجاعت بسیار بالایی میخواست که شما از خود نشان دادید.» این مطلع صحبتهای رییس ستاد اجرایی فرمان حضرت امام (ره) در جلسه تقدیر از داوطلبان فاز اول تست انسانی واکسن کووایران برکت است که با جملات دلگرمکننده دیگری تکمیل میشود: «یک وقتی جنگی به ایران تحمیل شد و تقریباً تمام دنیا در آن جنگ علیه ما متحد شد. تمام مرزهایمان مورد تجاوز قرار گرفت. زندگی مردم در بعضی مناطق کشور، ظرف چند ساعت کاملاً از بین رفت. در آن موقعیت، یک عده از سراسر کشور همت کردند و داوطلبانه به میدان جنگ رفتند و این آب و خاک و جمهوری اسلامی را حفظ کردند. ویروس کرونا هم مثل یک جنگ است؛ وسیعتر، کشندهتر و با تلفات بیشتر. شما لشکری بودید که این دلقرصی را به مردم دادید که انشاءالله این جنگ با پیروزی برای ما به پایان خواهد رسید. توصیه میکنم نگذارید این گروه پراکنده شود. من به همکارانم در روابط عمومی ستاد اجرایی فرمان امام هم تاکید کردهام باید یک کتاب تدوین شود که شامل زندگینامه این 56 داوطلب فاز اول واکسن باشد. از ابتدا هم قرار بوده فرآیند تولید و تست واکسن را تبدیل به فیلم مستند کنیم. این جمع باید در آن فیلم هم، برجسته شوند. چون به اعتقاد من، این 56 نفر باید در تاریخ جمهوری اسلامی ایران، ماندگار شوند.» دعا کنید کرونا ریشهکن شود، همگیتان را به دیدار آقا میبرم نوبت به حرفهای داوطلبان که میرسد، یکی از میان جمع میکروفون به دست میگیرد و میگوید: «ما فقط یک درخواست از شما داریم و آن اینکه ما را به دیدار حضرت آقا ببرید»، صدای تشویق 55 داوطلب دیگر، نشان میدهد این حرف دل تمام حاضران است. «محمد مخبر» هم اشتیاق آنها را بیجواب نمیگذارد و میگوید: «در این مدت مرتب برای سلامتی و موفقیت تیم پزشکی پشت ساخت واکسن ایرانی؛ از خانم دکتر محرز تا آقایان دکتر صالحی، طبرسی، حسینی، جمشیدی و تمام دوستان صدقه میدادم. به آقا هم گفتم برایشان دعا کنند. برای این جمع 56 نفری هم، همینطور. خدا شاهد است تا آخرین نفر از جمع شما که واکسن را تزریق کرد، به ازای هر نفر، 2 قربانی کردم تا با لطف خدا در صحت و سلامت باشید. حالا هم میگویم دعا کنید این بحث کرونا را پشت سر بگذاریم، خودم همگیتان را پیش آقا میبرم.» همین جمله آخر کافی است تا سالن با فریاد شادی و صدای تشویقهای داوطلبان منفجر شود. صداها که فروکش میکند، یکی از حاضران قدرشناس از ته سالن میگوید: «فقط خودمان، نه. خانوادههایمان هم در این دیدار باشند.» حرفهای آقای رییس اما هنوز تمام نشده. بخش پایانی جملات دکتر مخبر، هوای چشمهای حاضران را بارانی میکند: «خود آقا هم مشتاق هستند این جمع را ببینند. همان روزی که تزریق انجام گرفت، تا من به دفتر برسم، شاید دو سه نوبت از دفتر ایشان تماس گرفتهبودند. نماینده آقا از طرف ایشان اعلام کردند: «به دوستان بگویید که من دعایشان کردم. از این اتفاق خوشحال شدم و به طور مرتب برایشان دعا خواهم کرد.» «بهاره بختیاری» میگفتند نکند همسرت دوستت ندارد که مانع داوطلبیات نمیشود! خوشوبشها و شیطنتهای جمع شاداب 56 نفری داوطلبان فاز اول تست انسانی واکسن کووایران برکت موقع گرفتن عکس یادگاری با رییس ستاد اجرایی فرمان امام و دستاندرکاران اجرای طرح اولین واکسن ایرانی کرونا که فروکش میکند، به سراغشان میروم تا از نمایی نزدیکتر آنچه در روزهای پرماجرای قبل، حین و بعد از تزریق واکسن بر آنها گذشت را برایمان روایت کنند. قرعه اول به نام «بهاره بختیاری» میافتد؛ کارشناس حقوق 35 سالهای که بعد از خانم «مخبر»، دومین خانم و پنجمین نفر دریافتکننده واکسن ایرانی در این جمع بوده. از جرقه اولیه ثبتنام در سامانه 4030 که میپرسم، پای کادر درمان به میان میآید: «همسرم پرستار است و از ابتدای شیوع کرونا مدام با بیماران مبتلا به کرونا در ارتباط بودهاست. من در یک سال گذشته، شاهد خستگیهایش بودم و لحظاتم با نگرانی برای سلامتی او و تمام کادر درمان میگذشت. واقعاً دلم میخواست برای سبک شدن بار زحمات آنها و حفظ سلامتیشان کاری انجام دهم. تا اینکه شنیدم واکسن ایرانی کرونا به مرحله تست انسانی رسیده و علاقهمندان میتوانند برای فاز اول آن داوطلب شوند. اول ثبتنام کردم و بعد به همسرم گفتم. برخلاف برخی اطرافیان که میگفتند: «این کار را نکن. نمیدانی چه عوارضی ممکن است داشتهباشد»، همسرم از تصمیمم استقبال و حسابی تشویقم کرد. شاید برایتان جالب باشد بدانید بعضیها میگفتند: «نکند همسرت دوستت ندارد که با داوطلبیات برای واکسن جدید مخالفت نمیکند!» گوش من اما به این حرفها بدهکار نبود. اتفاقاً موافقت و حمایت همسرم، باعث قوت قلبم بود چون او بهعنوان یکی از اعضای کادر درمان، با علم به کیفیت بالای واکسن ایرانی، مرا برای این داوطلبی تشویق میکرد. با اینهمه، اصلاً امیدی نداشتم که جزو منتخبین نهایی باشم. با خودم میگفتم: بین اینهمه داوطلب، خیلی بعید است اسم من اعلام شود. اما این اتفاق به شکلی ویژه رقم خورد و من بهعنوان پنجمین نفر، واکسن ایرانی کرونا را دریافت کردم.» لحظه تزریق واکسن، اشهدم را خواندم...! تا میپرسم در لحظه تزریق اولین دوز واکسن چه حسی داشتی؟ میخندد و میگوید: «با تمام اعتمادی که به دانشمندانمان داشتم، با وجود انگیزه بالای خودم و قوت قلبی که از حمایت همسرم گرفتهبودم، در لحظه تزریق واکسن اولین کاری که کردم این بود که اشهدم را خواندم!» و قبل از اینکه بخواهم تفسیری از جملاتش داشتهباشم، ادامه میدهد: «این از نگاه من اصلاً معنای منفی ندارد ها. با خودم گفتم ممکن است وارد شدن این واکسن ناشناخته به بدنم، با عوارض شدیدی همراه باشد که منجر به مرگم شود. بنابراین اشهدم را خواندم و گفتم: توکل بر خدا. یعنی من بدترین حالت ممکن را تصور کردم و آن را پذیرفتم و به استقبالش رفتم.» مشتاقم بدانم چه چیزی توانستهبود چنین انگیزهای به بهاره بدهد. میپرسم و او بدون مکث میگوید: «انگیزههای مختلفی وجود داشت اما آن لحظات بیش از همه به مادرم فکر میکردم. من پدرم را از دست دادهام. دلم میخواهد بگویم اگر مشارکت من در تست بالینی اولین واکسن ایرانی - که با نیت کمک به مردم عزیز کشورم انجامش دادم- ثوابی داشته، آن را تقدیم روح پدرم کردم. حالا تمام دلخوشی ما، مادرمان است؛ مادری که ناراحتی قلبی دارد، تنهاست، در این یک سال در خانه حبس شده و مدام از راه دور نگرانش هستیم. دلم میخواست زودتر واکسن ایرانی به ثمر برسد و با تولید انبوهش، مادرم و تمام مادران و پدران کشورم واکسینه شوند تا در برابر این ویروس نحس مصونیت پیدا کنند و خیال ما بابت سلامتی آنها راحت شود.» «راحله بیدویی نژاد» این 56 نفر با تمام تفاوتهایشان، یک عشق مشترک دارند «راحله بیدویی نژاد»، از آن کرمانیهای باصفایی است که حالا مدال افتخار همشهری سردار سلیمانی بودن را با دنیا عوض نمیکنند. سر صحبت را با تبریک به او باز میکنم؛ تبریک بابت شجاعتی که به خرج داده و کار بزرگی که کرده. اما نمیگذارد جملهام به انتها برسد و میگوید: «یک نکته بگویم؟ از نظر شما که از بیرون به ماجرا نگاه میکنید، این کار بزرگی است. اما از نظر خود ما 56 نفر، این فقط یکجور انجام وظیفه برای وطن بوده. همین.» اما فقط همین نیست. بانوی جوانی که با کارشناسی ارشد کسبوکار، یکی از تحصیلکردههای جمع داوطلبان است، مکثی میکند و میگوید: «در جمع 56 نفری ما، افرادی از اقشار مختلف، با افکار و اعتقادات متفاوت وجود داشتند اما یک ویژگی و هدف مشترک همه ما را به هم پیوند داد. همه ما برای کمک به کشورمان در این مسیر قدم گذاشتهبودیم و موفقیت ایران برایمان مهم بود. یک نکته دیگر هم هست. دلم میخواهد بگویم ظاهر افراد را ملاک قرار ندهید؛ همه حاضران در این جمع، با جان و دل پشت رهبرشان ایستادند. فراموش نکردهایم این تاکید آقا بود که باید از واکسن تولید داخل حمایت شود و این داوطلبان با تمام وجود به این دغدغه رهبری عمل کردند.» تیروئید سر ناسازگاری گذاشت اما گفتم 2 هفته بعد برمیگردم راحله معطلمان نمیکند. دستمان را میگیرد و میبرد به روزهایی که تلخ و شیرین ماجرای واکسن را در فاصلهای کوتاه چشید و خاطرهای ماندگار برای او ثبت شد: «شرکت در فعالیتهای جهادی و مشارکت در بزنگاههایی مثل ماجرای واکسن کرونا، یکی از شروط ازدواجم بود. بنابراین همسرم کاملاً در این زمینه حمایتم کرد. از آن طرف، تمام آزمایشات را هم انجام داده و با خیال راحت آماده تزریق شدهبودم اما دقیقه 90 یک مشکل کوچک، همه نقشههایم را نقش بر آب کرد. آقای دکتر وقتی برگه آزمایشم را مرور کرد، دست گذاشت روی عدد مقابل تیروئید و گفت: شما شرایط تزریق ندارید! عدد استاندارد فاکتور مربوط به تیروئید 4.3 بود اما عدد درجشده روی برگه آزمایش من عدد 5.8 را نشان میداد. باورم نمیشد. به همین سادگی داشتم فرصت مشارکت در تست بالینی واکسن ایرانی کرونا را از دست میدادم. دیگر اختیار اشکهایم را نداشتم اما در همان حال، باز هم ناامید نشدم و رو به آقای دکتر گفتم: من 2 هفته دیگه برمیگردم. و این اتفاق افتاد. به خانه برگشتم اما آنقدر به برگشتنم به محل قرنطینه داوطلبان اطمینان داشتم که دست به ساکم نزدم. از همان روز یک برنامه دارویی سخت منطبق بر طب سنتی را شروع کردم. باورکردنی نبود اما در پایان 2 هفته وقتی برگه آزمایشم را گرفتم، در قسمت مربوط به فاکتور تیروئید نوشتهبود: 1.32» نمیپرسم اما بانوی 31 ساله داستان ما، از راز این تغییر عجیب اینطور پرده برمیدارد: «اثرگذاری طب سنتی به جای خود اما من برای بازگشت به شرایط تزریق واکسن ایرانی، به حضرت زهرا (س) توسل کردم و یقین دارم عنایت خانم (س) بود که ورق را برگرداند... خلاصه برگشتم و به لطف خدا توانستم واکسن را تزریق کنم و در این اتفاق بزرگ سهیم باشم.» از سمت راست: شعبانی، رضایی پناه، حسینخانی آقا! نکند در واکسن، مواد انرژیزا ریختهاید؟! چهرههای جدیشان را باور نکنید. هرچه سر و صدا از جمع 56 نفری داوطلبان فاز اول واکسن کوو ایران برکت بلند میشود، زیر سر آنهاست. لقب «بمب انرژی» گروه بدون شک تعلق میگیرد به این 3 نفر؛ «مرتضی شعبانیفر»، «حمیدرضا رضایی پناه» و «حسینخانی». البته به قول خودشان، 5 تفنگدار بودهاند و 2 نفر از گروهشان امروز غایباند؛ «محسن ترابی» و سردار «محمدی». از شیطنتهای جلسه تقدیر هم معلوم بود این جمع 5 نفری در ایام قرنطینه از سوزاندن هیچ آتشی فروگذار نکردهاند. اما اگر از خودشان بپرسی، نظر دیگری دارند و از خودشان رفع مسئولیت میکنند. مرتضی شعبانی با خنده میگوید: «باور کنید این از اثرات تزریق واکسن است. ما قبل از آن، اینجوری نبودیم. اتفاقاً خودمان هم از دستاندرکاران پرسیدیم: آقا! چیزی توی این واکسن ریختهبودید که ما اینطور هایپر و بیشفعال شدیم؟!...» اصل ماجرا اما این است که این جوانان پرنشاط و باروحیه از همان روز اول شروع قرنطینه تصمیم گرفتند هر کاری از دستشان برمیآید، انجام دهند تا دوره 28 روزه تزریق واکسن ایرانی به همه گروه خوش بگذرد؛ از برگزاری مسابقه شهروند و مافیا گرفته تا دستانداختن اعضای گروه با تغییر صدا از پشت تلفن و... دایره باحالها البته به این 5 نفر محدود نمیشود و باقی داوطلبان هم با فعالیتهایی مثل برگزاری مسابقات فوتبال، تلاش کردند انرژی خود را در اوج نگه دارند. «مرتضی شعبانی» خدا این گروه را انتخاب کرد برای خدمت به مردم «در یک سال گذشته، دلم میخواست در جهاد علیه کرونا، کاری برای کشورم و مردمم انجام دهم. اینطور بود که وقتی خبر دعوت از داوطلبان تزریق واکسن ایرانی را دیدم، بدون فوت وقت ثبتنام کردم. چند روز بعد، ما را فراخواندند و بعد از انجام موفقیتآمیز انواع آزمایشات، مصاحبه روانشناسی و...، مجوز تزریق واکسن برایمان صادر شد. اینها البته ظاهر قضیه است. نگاه من این است که ما 56 نفر از طرف خدا انتخاب شدیم برای خدمت به مردم. این سعادتی بود که به لطف خدا نصیب ما شد.» اینها را «مرتضی شعبانیفر»، کارشناس 39 ساله برق میگوید که چراغخاموش و دور از چشم خانواده داوطلب تزریق واکسن کرونا شدهبود: «در خانه اعلام کردهبودم دارم برای مأموریت میروم زنجان. 3، 4 روز بعد از تزریق واکسن، بالاخره تلفنی پدرم را در جریان قرار دادم؛ البته به شیوه خودم. گفتم: حاج آقا! اگر من بروم بیمارستان به بیماران مبتلا به کرونا کمک کنم، از نظر شما اشکال دارد؟ گفت: نه. خیلی هم خوب است. گفتم: خب، پس من یکی از آن 56 نفری هستم که واکسن ایرانی کرونا را تزریق کردهاند!...» باورم نمیشود آقا ما را بهطور خاص دعا کردهاند جوابهای آقای پرانرژی به همه سئوالها، همینطور با چاشنی طنز همراه است. این بگو و بخندها اما تا قبل از سئوال آخر است. میپرسم: در جلسه با رییس ستاد اجرایی فرمان امام، مشخص شد تنها درخواست گروه شما، دیدار با رهبر انقلاب است. ماجرای این درخواست چیست؟ اینطور به نظر میرسد که فقط در این صورت حس میکنید به پاداش واقعی مشارکت در کار بزرگ تست انسانی اولین واکسن ایرانی کرونا رسیدهاید. درست است؟ سری به تأیید تکان میدهد و میگوید: «بله. این آرزوی ماست. به هر حال، همه ما ادعا میکنیم سرباز رهبر هستیم. خب، درخواست قلبیمان این است که فرماندهمان را ملاقات کنیم. امیدواریم آقای مخبر و دوستانشان کمک کنند تا ما به آرزویمان برسیم.» یاد نکته ویژه جلسه امروز میافتم و میگویم: «راستی وقتی شنیدید آقا بهطور ویژه دعایتان کردهاند، چه حسی پیدا کردید؟ حالت چهره مرتضی شعبانی تغییر میکند. چشمهایش پر از اشک میشود و میگوید: «خوشحال شدم خدا این لیاقت را به ما داده...» بغض، راه کلمات آقا مرتضی را سد میکند و در یک چشم برهم زدن صورتش با باران اشک، خیس میشود. غافلگیر شدهام. 2 دوستش هم که از دور حالات او را مشاهده میکنند، نزدیکش میآیند و تا میفهمند موضوع چیست، احوال آنها هم دگرگون میشود. ماندهام چه بگویم! عاقبت خود آقا مرتضی به حرف میآید و بریدهبریده میگوید: «هنوز هم باورم نمیشود مشمول دعای آقا شدهایم...» «حسینخانی» هم با لحن بغضآلودی میگوید: «در دوران قرنطینه تزریق واکسن، مدام در این فکر بودیم نامهای تنظیم کنیم و درخواست کنیم ما را به دیدار حضرت آقا ببرند تا آنجا بگوییم آقا! جان ما فدای شماست. امروز وقتی آقای مخبر آن مژده را دادند، شوکه شدیم و دیگر نتوانستیم احساساتمان را کنترل کنیم. واقعاً باورمان نمیشود قرار است به دیدار آقا برویم.» «حمیدرضا رضایی پناه» به نام پدر، به عشق کادر درمان «پدرم از پرستاران سازمان تأمین اجتماعی بود و علاوهبر 30 سال خدمت رسمی، 10 سال هم از پدر و مادرش پرستاری کرد. به همین دلیل، یکی از مهمترین اهداف من از داوطلب شدن برای تزریق واکسن ایرانی، شادی روح پدرم بود. مطمئنم اگر پدرم در کنارم بود، از این کار من، خوشحال میشد و در این راه حمایتم میکرد.» صحبتهای «حمیدرضا رضایی پناه» 36 ساله، دانشجوی مقطع دکتری رشته حسابداری از همان ابتدا رنگ و بوی قدرشناسی میگیرد. او که خودش هم کارمند سازمان تأمین اجتماعی است، آسیبهای تلخ کرونا را از نزدیک لمس کرده: «میدیدم همکارانم در کادر درمان با چه شرایط سختی دستوپنجه نرم میکنند و هر روز یکی از آنها را در اثر ابتلا به کرونا از دست میدهیم. دوست داشتم کاری برای کمک به آنها انجام دهم. وقتی شنیدم برای فاز اول تست انسانی واکسن ایرانی کرونا به داوطلب نیاز است، انگار راه برایم باز شد. یک نکته که در این زمینه به من اطمینان قلبی میداد، صحبتهای رهبر انقلاب در همان مقطع بود. ایشان واکسن آمریکایی را رد کردند و با تاکید فرمودند ما اطمینان داریم این واکسن ایرانی به ثمر خواهد نشست. این سخنان برای من قوت قلب بود چون ایمان راسخ دارم هر موضوعی که ایشان مطرح میکنند، محقق خواهد شد. بنابراین با اطمینان کامل برای تزریق واکسن ایرانی داوطلب شدم.» تزریق با چاشنی امید «لحظه تزیق واکسن، تنها حسی که در درونم وجود داشت، امید به آینده بود. یک دلگرمی و خوشحالی خاصی در من ایجاد شدهبود که تا آن موقع در زندگی تجربه نکردهبودم. از نگرانی و استرس خبری نبود و مثل نوزادی که تازه متولد شده، احساس سبکی میکردم.» میپرسم: شما مسئولیت مادر، همسر و فرزندتان را بر عهده دارید. نگران نبودید با عوارض احتمالی این واکسن ناشناخته، شاید دیگر به زندگی عادی برنگردید؟ آقای دکتر مکثی میکند و در جواب میگوید: «متخصصان تیم تحقیقاتی درباره عوارض احتمالی واکسن، توضیحات کامل را به ما دادهبودند. من میدانستم و پذیرفته بودم این واکسن ممکن است برایم عوارض داشته باشد. با این حال، با جان و دل برای تزریق آن اعلام آمادگی کردم. مگر مدافعان حرم که به سوریه و عراق میرفتند، نمیدانستند این راه مجروحیت و شهادت دارد؟ یا این وجود، داوطلبانه وارد میدان میشدند. البته این مقایسه نادرستی است. ما کجا و آن مجاهدان راه خدا، کجا؟...» «سکینه انصاری» منتظر کتاب زندگی 56 خط شکن باشید وقتی در جلسه تقدیر از داوطلبان فاز اول، رییس ستاد اجرایی فرمان امام پیشنهاد کرد با نوشتن کتاب زندگی این 56 نفر خط شکن، نام آنها به بهترین شکل در تاریخ ایران اسلامی ثبت و ماندگار شود، انگشت اشاره حاضران به سمت یک چهره از میان خودشان برگشت؛ «سکینه انصاری»، دانشجوی مقطع دکتری رشته الهیات. از ماجرای این کتاب میپرسم و خانم دکتر در پاسخ میگوید: «از هفته دوم قرنطینه تصمیم گرفتم شرح زحمات کادر تحقیقاتی فاز اول تست انسانی و داستان زندگی 56 داوطلبی که با ورود به این عرصه بر سر جانشان معامله کردند را در قالب یک کتاب ثبت و ضبط کنم. موضوع را مطرح کردم و با استقبال اغلب دوستان مواجه شد. امیدوارم با همکاری همه گروه بتوانم این مأموریت بزرگ را به بهترین شکل انجام دهم.» خانه و ماشین کجا بود؟! ما فقط به عشق پیشرفت ایران داوطلب شدیم از نکات جالب و البته عجیب مطرح شده در جلسه صمیمانه دکتر مخبر با داوطبان فاز یک، ماجرای شایعاتی بود که پشت سر این جمع 56 نفری درست شده. شایعاتی که سراپا بوی پول میدهد؛ «شنیدهایم یک خانه در زعفرانیه هدیه گرفتهاید»، «پس ماشین شاسیبلندی که در ازای تزریق واکسن گرفتید، کجاست؟» و... خانم انصاری هم این گفتوگو را غنیمت میشمارد تا در همین زمینه با مردم درد دل کند: «ما نه از تزریق واکسن جدید ترسی داشتیم و نه نگران عوارض احتمالیاش بودیم. اما یک موضوع، ما را بسیار آزار داد. بعضیها یا از سر ناآگاهی یا از سر خصومت و دشمنی با ایران، تلاش کردند با انتشار شایعات، موفقیت بزرگ واکسن ایرانی را کمرنگ کنند. متاسفانه در هفتههای اول تزریق واکسن شایعه کردند به این گروه 56 نفری داوطلبان، هدایای مالی سنگینی داده شده که راضی شدهاند یک واکسن ناشناخته داخلی را تزریق کنند. این صحبتها برای ما بسیار ناراحتکننده بود. آن روزها یاد مظلومیت رزمندگان مدافع حرم افتادم. دلم میخواهد به مردم عزیز کشورم بگویم مراقب این قبیل شایعات باشند، هر چیزی را باور نکنند و بازنشر ندهند. باور کنید آنقدر این شایعه، گسترده شده بود که خانواده خود من به شوخی و جدی میپرسیدند: «چقدر بهتون دادن؟!» به دشمن هم میگویم: شما در ایران هیچ کاری نمیتوانید بکنید. این کشور با این قبیل فضاسازیها، سست نمیشود. این 56 نفر، نمونهای از مردم ایران هستند. فراوانند از این افراد که حاضرند جانشان را فدا کنند برای یک قدم پیشرفت ایران.» «مهدی شرقی» و دخترش «هلیا» گفتم مرا بستری نکنید، پدرم نوبت تزریق واکسن دارد نمیشود از داوطلبان فاز اول بگوییم و از یک پدر و دختر خاص یاد نکنیم؛ پدری که داوطلب تزریق واکسن بود و دختر نوجوانی که پابهپای پدرش در قرنطینه ماند. میخواهم گفتوگو را با «مهدی شرقی» شروع کنم اما میگوید: «کار اصلی را دخترم کرده. او در دوران تزریق واکسن، یک لحظه از من دور نشد. 20 روز در هتل کنار من بود و درسهایش را هم همانجا خواند. آخه ما فقط همدیگر را داریم. متاسفانه مادرش پارسال از دنیا رفت...» «هلیا» اما نمیگذارد فضای گفتوگو را غم بگیرد و فوری میگوید: «خودم هم میخواستم داوطلب شوم اما یک سال کم آوردم. برای واکسن از افراد 18 سال به بالا ثبتنام میشد و من 17 ساله هستم.» برایم سئوال است که وقتی در غیاب مادر، تنها تکیهگاه هلیا پدر است، چطور با قدم گذاشتن او در این مسیر ناشناخته و پرمخاطره کنار آمده؟ پاسخ هلیا، در خودش هم غم دارد و هم غرور و افتخار: «آخه مادرم هم جزو کادر درمان و پرستار بود. به همین خاطر در یک سال کرونایی گذشته، کاملاً شرایط کادر درمان و خانوادههایشان را درک میکردم و دلم میخواست کاری برای حفظ سلامتی آنها انجام دهم. بنابراین وقتی پدرم داوطلب تزریق واکسن ایرانی شد، فارغ از نگرانیهای معمول، از این اتفاق خوشحال شدم. گذشت تا شبی که فردایش قرار بود بابا برای تزریق واکسن برود، من به دلیل خونریزی معده کارم به بیمارستان کشید. آن شب پزشک دستور بستری داد اما من مخالفت کردم! صحبت کردیم و قرار شد یک شستوشوی معده ساده بدهند و ما به خانه برگردیم.» نگاهش میکنم. سئوالم را از نگاهم خوانده که در جواب میگوید: «آخه برنامه تزریق واکسن بابا، مهمتر بود. برای انجام آزمایشات موردنیاز از او کلی زمان صرف شده بود و اگر بابا در وقت تعیینشده برای تزریق واکسن نمیرفت، کار از برنامه زمانبندیشده عقب میافتاد. بنابراین احساس مسئولیت کردم. بالاخره در مراحل اولیه باید یک عده پیشقدم شوند و واکسن بزنند تا شرایط برای واکسیناسیون عمومی فراهم شود. خلاصه، بابا سر موقع توانست واکسن تزریق کند. در آن لحظه خاص، حس خیلی خوبی داشتم. افتخار میکردم پدرم یکی از افراد منتخب برای چنین اتفاق بزرگی است. نگرانی دختر برای پدر، به جای خود اما دلم قرص بود چون واقعاً به واکسنی که دانشمندان کشورم تولید کردهاند، اعتقاد و اعتماد داشتم.» دلم میخواست از رفقای شهیدم جا نمانم حالا نوبت پدر 43 ساله هلیاست که برایمان بگوید چه اتفاقی افتاد که پایش به جمع 56 داوطلب شجاع تزریق واکسن ایرانی کرونا باز شد. مهدی شرقی لبخندبرلب میگوید: «بعضیها گفتند در غیاب همسرت، تو باید بالای سر دخترت باشی. چرا داوطلب شدی؟ گفتم: اگر زمان دفاع مقدس هم رزمندهها میخواستند به این بهانهها توجه کنند، جبههها خالی میماند و در آن جنگ تحمیلی پیروز نمیشدیم. اما خیلیها با وجود داشتن 3، 4 فرزند به جبهه رفتند و به قیمت شهید و جانباز شدن، در مقابل دشمن ایستادگی کردند. من با این نگاه برای تزریق واکسن ایرانی داوطلب شدم و موقع تزریق هم کاملاً آرامش داشتم. میدانید، حس خیلی خوبی بود. همینکه احساس میکنی در زندگیات بالاخره یک قدم برداشتهای که برای کشورت و همنوعانت مفید است، حالت خوب میشود. خدا را شاکرم که این افتخار را نصیب من کرد. اگر این کار ثوابی دارد، آن را به روح همسرم تقدیم میکنم.» اما نمیشود به عوارض احتمالی یک واکسن ناشناخته فکر نکرد. آقای شرقی تأیید میکند و در ادامه میگوید: «اتفاقاً در مصاحبه روانشناسی قبل از تزریق همین نکته را مطرح کردند. آقای دکتر گفت ممکن است در اثر تزریق واکسن، قسمتی از بدنت فلج شود. گفتم: من عاقلانه انتخاب کردهام و پای تمام عواقبش میایستم. جان من، کف دستم است. البته در مقابل رزمندگانی که کیلومترها دور از وطن جنگیدند و پیکرهای بیسرشان برگشت، ما کاری نکردهایم. دوستان خودم ازجمله این رزمندگان شجاع بودند. من هم با آنها همراه شدم، تا مرز هم رفتم اما قسمت نشد مدافع حرم باشم. فرمانده لشکر تا فهمید همسرم بیمار است، با اعزامم مخالفت کرد. اما خودش رفت و به آرزویش رسید و شد شهید حسین اسداللهی.» «مریم قدس» بعد از شهادت شهید فخریزاده، با وجود 3 فرزند داوطلب شدم تکتک افرادی که با شجاعت برای تزریق واکسن ایرانی داوطلب شدند، دست به کار بزرگی زدند اما وقتی مادر 3 فرزند باشی و قدم به این میدان پرخطر بگذاری، حکایت دیگری دارد. نشستهام به تماشای «مریم قدس» که با داشتن دو دختر 22 و 17 ساله و یک پسر 5 ساله و داشتن داماد، گوی سبقت را از بسیاری از مدعیان پرحرف و کمعمل ربوده و اسم خودش را در فهرست طلایی 56 نفری داوطلبان اولین واکسن ایرانی کرونا ثبت کرده. طاقت نمیآورم و میپرسم: چی شد؟ چه اتفاقی شما را به این تصمیم بزرگ رساند؟ مادر شجاع و آگاه داستان ما با همان لبخند آرامشبخشش در جواب میگوید: «وقتی تحقیقات دانشمندان ایران در زمینه واکسن کرونا داشت با سرعت پیش میرفت و در آستانه ورود به فاز تست انسانی بود، شهید فخریزاده ترور شد. با شهادت ایشان، من اطمینان پیدا کردم تحقیقات محققان ما به ثمر رسیده. بنابراین مصمم شدم با مشارکتم در تست انسانی، به تکمیل این چرخه و رسیدن به مرحله واکسیناسیون عمومی کمک کنم.» اما تکلیف خانواده چه میشود؟ واکنش همسر و فرزندان در مقابل این تصمیم بزرگ چه بود؟ مریم قدس با اطمینان خاصی میگوید: «همه موافق بودند و تشویقم کردند. همسرم نهتنها مخالفتی نکرد، بلکه میگفت: اگر ناراحتی قلبی نداشتم، من هم داوطلب میشدم. اما برادرم بعد از من ثبتنام کرد.» ذهنم رفته به لحظه تزریق. به اینکه در ذهن مادری که 3 فرزندش را گذاشته و مثل یک سرباز از جان گذشته وارد خط مقدم شده، چه میگذشت. میپرسم و این مادر 42 ساله باز هم غافلگیرم میکند: «در جامعه ما متاسفانه نسبت به محصولاتی که در داخل کشور تولید میشود، نگاه و تبلیغات منفی زیاد است؛ چه واکسن چه محصولات دیگر. در لحظه تزریق واکسن، فکرم مشغول این موضوع بود. آرزو کردم کاش میتوانستم کاری کنم این ذهنیت اصلاح شود و همه مردم جامعه از تولیدات داخلی حمایت کنند. الحمدلله این اتفاق در میان اطرافیان خودم افتاده. خواهرانم وقتی دیدند من واکسن ایرانی زدم و دچار هیچ عوارضی نشدم و در سلامت کامل هستم، گفتند: «ما هم صبر میکنیم واکسن ایرانی تولید انبوه شود تا واکسن خودمان را تزریق کنیم.» دعا میکنم زودتر فرآیند تولید واکسن ایرانی به نتیجه نهایی برسد و در تولید واکسن کرونا خودکفا شویم چون هیچ کشوری در این زمینه دلسوز ما نخواهد بود.» |
لینک | |
https://sepehrnewspaper.com/Press/ShowNews/38215 |