کد خبر : 42752 تاریخ : 1400/4/9 گروه خبری : فرهنگی |
|
ناگفتههای حاج نصرت شهیدی از مبارزات انقلابیون همدان |
|
همدان یکی از شهرهای پیشگام در عرصه شکلگیری انقلاب اسلامی است؛ شهری که در دهه 30 و برای نخستین بار مجسمه شاه را پایین کشید و داغی به دل نیروهای شاهنشاهی گذاشت که دو سال تمام صرف تعمیر مجسمه کردند تا حیثیت بر باد رفته خود را در مرکز شهر احیا کنند. در خلال مبارزات که عمده آن را نیروهای جوان و نوجوان برخاسته از مثلث «بازار، مسجد و مدرسه» به رهبری علمای مبارز تشکیل میدادند جانبازان و شهدای بسیاری تقدیم انقلاب شد؛ بر هیچ کس پوشیده نیست که ایستادن در مقابل استبداد و طاغوت به دانشگاهی تبدیل شده بود که ظلمستیزی را به جوانان آموزش میداد آن هم نه در عرصه حرف و نظر بلکه در عرصه عمل و جنب و جوش جوانان مسلمان که کمک شایانی به اقدامات انقلابی میکرد، چه اینکه جوانان به انگیزههای مضاعف، ایدههای جدیدی برای مبارزه طرح میکردند. حاج نصرت شهیدی از مبارزان جوان آن دوران است که در یک روز تابستانی مهمان ما بود و به بیان بخشی از فعالیتهای خود و همرزمانش در آن دوره پرداخت؛ از راهپیماییها و اجتماعات و تظاهرات، برای مقابله با رژیم شاه تا کار فرهنگی و حتی نظامی برای مقابله با دم و دستگاه ظلم و استبداد. نکته بارز شخصیت او این است که او قبل از انقلاب راننده تریلی بوده و با همان تریلی اعلامیههای حضرت امام را جابجا میکرده، این یعنی ایستادن در برابر ظلم به هیچ قشر و حزب و گروه خاصی محدود نمیشده و فضای خفقان آن دوره همه آحاد مردم را به ستوه آورده بود. البته که در جهتدهی این حرکت نیروی ایمان نقش مهمی داشته و حاج نصرت شهیدی هم متاثر از همین معنا در این راه قدم گذاشته است. صحبتهای او کوتاه اما بسیار دلچسب است، ابتدای صحبتهایش هم حجت را بر خودش تمام میکند؛ او که سالها در همه حوادث پر فراز و نشیب انقلاب سهم داشته میگوید: من برای این انقلاب هیچ کاری نکردهام، فقط از آن ارتزاق کردهام... خوردهام و خوابیدهام... ما که میدانیم او سالها در میدان مبارزه بوده اما واقعا یک نفر در سنین میانسالی و پیری به چه مرتبهای از خودشناسی و خودسازی میرسد که این طور قید همه تعلقات را زده و خاضعانه اظهار میکند که کاری برای این انقلاب نکرده است؟ روایت خواندنی حاج نصرت از آن روزها را فقط باید شنید، آنچه میخوانید بخشی از صحبتهای اوست که میآید. *دلخوشی آن روزهایمان شعار «مرگ بر شاه» بود بسم الله الرحمن الرحیم؛ همدان در مبارزات انقلابی و مقابله با رژیم شاهنشاهی پیشگام بوده و خیابان شهدا مرکز تظاهرات بود. بالای کاخ دایی قاسم (هتل یاس فعلی) مقر نظارت پلیس بود و اعتراضات هم غالبا در خیابان شهدا صورت میگرفت. در اواخر دهه 50 و سالهای منتهی به پیروزی، بچههای ما مدام به دنبال بهانه بودند که «مرگ بر شاه» بگویند تا جاییکه یک بار ماشینی که بارش آهن بود و آهن هایش به زمین ریخت، بچهها سریع و منسجم شروع به شعار دادن کردند. در واقع بهانه ما برای استمرار مبارزات و دلخوشیمان در آن روزها تظاهرات بود، مسجد پیغمبر (ص) واقع در خیابان باباطاهر هم مرکز مبارزات بوده و یکی از علمای وقت این مبارزات را راهبری میکرد. *حمل اعلامیه و نوار با تریلی! من در آن دوران با تریلی اعلامیه و نوار سخنرانی امام را جابجا میکردم و معمولا به خاطر اینکه راننده بیابان بودم کسی به من شک نمیکرد و با من کاری نداشت. یک بار در این رفت و آمدها، به سقز رفتم که 5 نفر از علمای شاخص از جمله آیت الله احمدی اصفهانی، آیت الله علی تهرانی، آیت الله دستغیب و آیت الله نوری در آنجا بودند یکی از نوارهای امام را که گذاشتم آقای اصفهانی گفت درنگ جایز نیست باید به خیابانها برویم و قیام کنیم... منظورم این است که این سخنرانیها واقعا شور و حرکت ایجاد میکرد، اما این علما تحت نظر بودند و واقعا نمی شد در آن شرایط کاری کرد. *تا حکومت اسلامی نشود استارت ماشین را نمیزنم سال 47 تا 57 جلسات گردشی سهشنبهشبهای انقلابیون در همدان برگزار میشد، در این جلسات مباحث مختلفی طرح میشد؛ یک بار به علی آقا محمدی گفتم ما چه کار کنیم؟ حرف میزنیم زبانمان را میبرند، دست میزنیم دستمان را میبرند، نمیتوانیم هیچ کاری بکنیم، یک حرف عجیبی زد، گفت باید دست به دست هم بدهیم تا جمهوری اسلامی برپا شود؛ این جمله او نقطه عطفی شده و در ذهن من ماند و از آن به بعد بود که محکمتر قدم برداشتم؛ همان جا بود که با خودم گفتم تریلی را میخوابانم و تا حکومت، اسلامی نشود استارتش را نخواهم زد. *ساخت نارنجک بحث دیگر موضوع ساخت و تولید نارنجکهای دستی است؛ آقای اشتاد آن زمان کارمند آموزش و پرورش بوده و مدیریت ساختمان سجادی (حوزه علمیه خواهران فعلی) را بر عهده داشت، حاج محمد افتخاری هم از مبارزان بود و بنده؛ ما سه نفر تصمیم گرفتیم با مواد منفجره نارنجک دستی تولید کنیم تا از این طریق هم بتوانیم مقابل رژیم شاه بایستیم و جوابی برای تیراندازیها و گازهای اشکآور که در زمان تظاهرات میزدند، داشته باشیم. البته این را هم بگویم که من قبل از تریلی، کامیون داشتم و با کار در معدن و باروت و دینامیت آشنا بودم، همین امر منجر به این شد که برای انجام عملیات علیه ساواک دست به تولید و ساخت سه راهی انفجاری بزنیم. اتفاقا تولید این نارنجکها هم که در مدرسه سجادی انجام میشد موفقیت آمیز بود، یک بار که مقدار زیادی را بار تریلی کرده بودیم گفتیم بد نیست آنها را امتحان کنیم؛ برای این کار به جاده ساوه رفتیم و وقتی یکی از آن را روشن کردیم صدای مهیبی داد و به واسطه ترکش هایش لاستیکهای جلوی تریلی پاره شد. به هر حال این نانجکهای دستی بسیار کارساز بود و گروهی از قم میآمدند و اینها را از همدان میبردند که یکی از مراکز نظامیان وابسته به شاه با همین نارنجکهای دستساز زده شد. خاطرم هست قمیها میگفتند شما در تظاهرات شرکت نکنید، آسیب میبینید، این کار شما مهمتر بوده و این نارنجکها را برای مبارزات بسازید که کارآمدتر است، بعد هم چند عملیات انفجار با این نارنجکهای دستساز علیه گارد شاهنشاهی انجام شد. *یک نفر هم یک نفر است... برنامهها به اینجا ختم نمیشد ما در کانون تربیتی برنامههای فرهنگی هم داشتیم، از تئاتر و سرود گرفته تا جلسات سخنرانی و شعارنویسی؛ یکبار میخواستیم برای یکی از برنامهها رنگ تهیه کنیم که برای خرید آن باید به ابتدای خیابان باباطاهر میرفتیم؛ آقا کاظم اولیایی راهی شد که رنگ تهیه کند، علی آقامحمدی که او را در راه دیده بود مانع شده بود که نمیخواهد بروی، ما هم ناراحت بودیم که همه نقشههایمان نقش بر آب شد این چه کاری بود ایشان انجام داد؟ بعدا برایمان توضیح داد آن روز رونمایی از مجسمه شاه در میدان امام بوده و معتقد بود حضور حتی یک نفر که جمعیت را زیاد کند به نفع رژیم شاه است و ما نباید در این کار سهیم باشیم. تا این حد در بحث مبارزات جزئیات را در نظر میگرفتند. *و العاقبه للمتقین حرف بسیار است و مجال نیست، ما برای این انقلاب هیچ کاری نکردهایم امیدوارم خداوند عاقبت همه ما را ختم بهخیر کند که چه بسا انسانهای مبارزی بودند که بعدها به منافقان پیوستند. ادامه دارد... |
لینک | |
https://sepehrnewspaper.com/Press/ShowNews/42752 |