کد خبر : 47747 تاریخ : 1400/8/10 گروه خبری : متنزندگی |
|
حمزه علی کاظمی از یاران آیت الله فاضلیان در نخستین سالگرد ارتحال او رمز ماندگارش اش را تشریح کرد: اشک و ناله به درگاه خدا و عدم توجه به دنیا |
سید رضا ذرهای از غیر خدا نمیترسید |
سپهرغرب، گروه متنزندگی - سمیرا گمار : پنجم آبانماه سال 1399 آیتالله سید رضا فاضلیان پس از 92 سال مجاهدت و عبودیت در دار فنا، به عالم باقی کوچ کرد و برای همیشه دل دوستداران و شاگردان خود را داغدار کرد. برای صحبت کردن در مورد شخصیتهای ممتاز آنچه ابتدا لازم است، علم و آگاهی است که یا از طریق خود فرد بهدست میآید یا از طریق اطرافیان، نزدیکان و دوستان. البته یکی از ویژگیهای آیتالله فاضلیان این بود که درباره خودش اصلاً با کسی صحبت نمیکرد و سکوت مطلق بود اما هستند کسانی که سالهای طولانی مجالس و مصاحب ایشان بودهاند و از سیره و سبک او تا حدودی مطلع هستند. او مصداق «کن فیالناس و لا تَکُن مَعَهم» بود که در کلام مولا آمده است با مردم بود اما از دنیای مادی منقطع بود و اشکهای گرم و تکان شانههایش در نماز نشانه این ادعاست. مردی که به وقت جهاد در میدان نبرد بود، در دفاع از مظلوم همواره پیشگام مبارزه با ظلم و طاغوت و در سیر و سلوک شورآفرین بزم محبت و ولا. بندهای از بندگان خدا که عمر شریف خود را صرف بندگی کرد و با سبکباری به اجداد طاهرینش ملحق شد. با ذکر این مقدمه و برای پرهیز از اطاله کلام آنچه در ادامه میخوانید گفتوگوی خبرنگار سپهرغرب با یکی از یاران آیتالله فاضلیان است که از روزگار جوانی در معیت این عالم ربانی و حسنه دهر بوده است. آیتالله فاضلیان جان تشنهام را سیراب کرد حمزهعلی کاظمی در ابتدای سخنان خود با اشاره به سابقه آشناییاش با آیتالله سید رضا فاضلیان عنوان کرد: بنده اصالتاً آذری هستم، سال 1354 برای ادامه تحصیل به همدان آمدم. همان سال ازدواج کردم و همسرم را هم به همدان آوردم؛ شب عاشورای همان سال به همسرم گفتم دخترعمو! من نمیتوانم در خانه بمانم، هوا بسیار سرد و منفی 20 درجه بود. من هم با یک عینک تهاستکانی که خیابانهای همدان را هم بلد نبودم در سرمای هوا راه افتادم، به مسجد جامع رفتم، دیدم سخنران حرفی برای گفتن ندارد، از آنجا به مسجد حاج احمد رفتم آنجا هم دیدم چنگی به دل نمیزند، به یک نفر گفتم جایی را میخواهم که خطیب آنجا در رابطه با روشنگری علیه ظلم و ستم صحبت کند! گفت به مسجد یا حسینیه فاطمیه خیابان کرمانشاه برو. پرسانپرسان رفتم وارد مسجد که شدم عینکم بخار گرفته بود، به قفسه کفشها تکیه دادم و سخنانی که شنیدم با خودم گفتم این همانی است که من به دنبالش بودم، میخواستم کفشهایم را دربیاورم که دیدم سخنران گفت السلام علیکم و رحمتالله و برکاته و آمد پایین. روحانی مسجد میخواست از مسجد بیرون بیاید که قصه را برایش گفتم و هر دو گریه کردیم، با مهربانی پرسید خانه شما کدام طرف است؟ در نهایت تا میدان با ایشان آمدم و از خانواده و چند و چون کارهایم پرسید. او کسی نبود جز سید رضا فاضلیان رحمتالله علیه که محبتش اسیرم کرد. بعد از فرمود من در حسینیه ملاجلیل هستم هر موقع خواستی بیا؛ بعد از آن طوری با هم مأنوس شده بودیم که من همزمان با آغاز تحصیل در اداره کل وزارت تعاون هم استخدام شدم و در همه کارها حتی گرفتن مرخصی هم با ایشان مشورت میکردم. بهاری که خزان را کنار میزد وی افزود: جلسات سخنرانی ایشان مطالب اخلاقی صرف نبود که دیگران میگفتند بلکه روشنگری علیه طاغوت بود، من با روحیهای که از نوجوانی داشتم دنبال این مسائل بودم، ابتدا تفکرات تند مرحوم شریعتی را داشتم ولی مرحوم فاضلیان آنچنان بزرگمنش بود که یک کلام علیه دیگران حرفی نمیزد، بلکه اسلام ناب را در ذهن و جان آدم میریخت این رفتار او مثل بهاری بود که پاییز را کنار میزد؛ همین رفتار او هم باعث شده بود که افراد کمنظیری در مکتب ایشان تربیت شوند که بعضاً به شهادت رسیده یا با خدماتی که به انقلاب کردهاند نام نیک از خود به یادگار بگذارند. من خاطرات برخی را تحت عنوان «معلم هنر تربیت» یادداشت کردهام. حاج محمد افتخاری از همهچیز برای انقلاب گذشت شاگرد آیتالله فاضلیان ادامه داد: ایشان سعه وجودی افراد را در حرفهایی که میخواست بزند میسنجید؛ در جلسات عمومی که حرفها بر اساس فهم همگانی گفته میشد اما در جلسات خصوصی مثلاً حرفی که به حاج محمد افتخاری میگفت به من نمیگفت؛ این حاج محمد افتخاری هم از آن انسانهای خوب روزگار است که به حق تربیت شده مکتب فاضلیان است؛ خالی از لطف نیست بدانید در اوایل پیروزی انقلاب سالیان سال ارزاق مردم کوپنی بود و اداره بازرگانی یک انسان مدیر میطلبید که حاج محمد افتخاری آنجا را اداره کرد و در طول آن سالها یک ریال حقوق نگرفت. ایشان شرکت داشت و آلومینیوم تولید میکرد پدرش حاج اسحاق و برادرش حاج علی از بازاریان مشهور بودند حاج محمد از همهچیز گذشت سه فرزندش در یک بمباران شهید و خودش هم مجروح شد اما هیچوقت طلبکار نبود؛ از همهچیز برای انقلاب گذشت چون آقای فاضلیان او را تربیت کرده بود. حتی یک ریال حقوق نگرفت! یکی دیگر از بزرگ شدههای مکتب حاج آقا حاج غلامعلی شعبانلو بود؛ ایشان در کوچه آخوند در یک مغازه با کسی شریک بود بعد در خیابان شهدا یک مغازه بزرگ خرید داد اما به پسرداییاش داد که تازه از روستا آمده بود و به کسب و کار واقف نبود. خودش به کمیته امداد رفت و سالیان سال خدمات بزرگی انجام داد بدون اینکه حقوقی دریافت کند تا اینکه پسرانش جوان شدند و برگشت سر کار قبلی حق و حقوق پسردایی را داد و کارش را در دست گرفت. این افراد و شهیدان صباغزاده، سه شهیدان بیات، دو شهیدان سیفی، شهید هوشنگ کریمی و... تربیتشدگان آقای فاضلیان بودند که هر یک عالَمی دارند. جلسات را از مسجد ملاجلیل به خانهاش برد وی در ادامه خاطرنشان کرد: قبل از پیروزی انقلاب وقتی سختگیریها نسبت به انقلابیون بیشتر شد مرحوم فاضلیان جلساتی که در مسجد ملاجلیل برگزار میشد را به خانهاش برد، سفارش هم کرده بود که هر موقع پرسیدند کجا بودید بگوییم خانه دوستان بودیم. یک جلسه مکتب قرآن هم تشکیل میشد که بیشتر با حضور بازاریان بود، من آنجا هم میرفتم. در هیئت مکتب قرآن شرط این بود که یک رقم میوه برای پذیرایی تهیه کنند تا همه توان برگزاری جلسات را داشته باشند. بعد از انقلاب هم که از ملایر به همدان میآمد و در جلسات هفتگی یاران را دور خود جمع میکرد. نباید نامههای مردمی بیجواب بماند شاگرد آیتالله فاضلیان تصریح کرد: بعد از پیروزی انقلاب من از اداره تعاون به جهاد سازندگی رفتم و در بخش فرهنگی مشغول بودم، آنقدر کار داشتیم که صبح تا شب موفق نمیشدم به زیارت ایشان بروم، بعد از اینکه شهید مدنی به تبریز رفت وی به امامت جمعه منصوب شد، بلافاصله تعدادی از دوستان و آشنایان را که در ادارات بوده و کار نامهنگاری کرده بودند را دعوت کرد و فرمود: در روزهای معین شده به اینجا بیایید، نامههایی را که میتوانید جواب دهید و هر کدام را که نمیتوانید به من بدهید تا جواب بدهم. من آن جلسات را برای خواندن نامه میرفتم اما منظم نمیتوانستم به مسجد ملاجلیل بروم. بعد از آن هم که ایشان به ملایر رفتند، مسئولان جهاد میدانستند من دلبسته ایشانم وقتی گفتم میخواهم به ملایر بروم گفتند کارهایت میماند، در نهایت نماینده ولی فقیه در جهاد نامهای نوشت که هفتهای دو بار حقداری به دیدار آقای فاضلیان بروی، مجوز را داد و هر موقع امکانش بود به ملاقات ایشان میرفتم. در اجتماع بود اما منقطع از دنیا کاظمی متذکر شد: آقای فاضلیان اینطور نبود که در خانه بنشیند، عبادت کند و کاری به حسین و یزید نداشته باشد! ایشان درعینحال که در اجتماع بود اما منقطع از دنیا بوده و به دنیا عدم توجهی نداشت، او زاهد حقیقی بود، چراکه هم اهل تهجد و سلوک الیالله بود هم در صحنه مبارزات و روشنگری و نیروسازی حضور فعال و اثرگذار داشت. خاطرم هست یک روز خدمت ایشان بودم یک مرد روستایی با یک جعبه انگور آمد، ایشان بلافاصله گفت اگر این انگور را آوردهای که فردا از من برای فلان اداره نامه بگیری، بردار برو نمی خواهم! مرد روستایی گفت نه هدیه آوردهام و ایشان پذیرفت، سیاق او این بود که اول شرط طمعورزی افراد را قطع کند و با هیچ کس در این زمینهها تعارف نداشت. توصیهای به مبلغان وی اظهار کرد: در ماه مبارک رمضان روحانیونی به نام «سفیران نور» به همدان میآمدند، تعدادی از آنها محضر ایشان رسیدند که حرفهایش را با آنان اینگونه شروع کرد: شما میخواهید به روستاها و مساجد بروید و دین خدا را تبلیغ کنید آنجا طلابی هستند که آنها را کنار نزنید، حرف خود را بزنید ولی شأن آنان را نشکنید (با اینکه میدانست تعدادی از آنها انقلابی هم نیستند اما) سیره تربیتی او اینطور کریمانه بود. ذرهای ترس از غیر خدا در وجود او راه نداشت وی ابراز کرد: ایشان زمانی که امام جمعه ملایر بود سایر روزهای هفته را در ماه مبارک رمضان به مسجد بابالحوائج میآمد، ما هم علیرغم اینکه جهاد سازندگی امام جماعت داشت، وقتی ایشان میآمد خودمان را به مسجد بابالحوائج میرساندیم یک بار که اوج ترور منافقان در سال 60 بود ایشان نماز را شروع کرد، نماز اول یا دوم بود یادم نیست ناگهان یک خشاب از اسلحه خالی شد! همه نماز را با اضطراب و ترس اینکه حاج آقا شهید شده رها کردیم، تنها کسی که نماز را تا پایان ادامه داد خود حاج آقا بود با همان حالت اشک و ناله، ذرهای تغییر در حالت او رخ نداد. آن حادثه هم بهخیر گذشت، پاسدار همراه مرحوم فاضلیان گفت دستم روی اسلحه رفت، ضامن آماده بود که شروع به شلیک کرد که خوشبختانه به سمت درختان شلیک شده بود و اتفاقی برای حاج آقا رخ نداد. ذرهای ترس در وجود ایشان راه نداشت چه در مقابل ساواک، چه نیروهای بعثی، چه حوادث و اتفاقات؛ یک بار دستور ساخت یک کتابخانه را در مسجد ملاجلیل دادند که ساواک بسیار سخت میگرفت اما ایشان تردید به خود راه نداد، یا مثلا میدیدیم رساله امام را با جلد رساله آیتالله خویی در مسجد میگذاشت و ترس اینکه دستگیر شود یا چه اتفاقی بیفتد نداشت، کاری که میدانست درست است و تکلیف انجام میداد. هر بار هم که به جمع رزمندگان در جبههها میرفت میگفت من را به خط مقدم ببرید؛ بعضاً میگفتند که برای شما خطرناک است میگفت فرقی بین من و آن رزمنده نیست، خون من که از او رنگین تر نیست و معمولا در خط مقدم برای رزمندگان سخنرانی میکرد. *فلانی سگ کی باشد! شاگرد آیتالله فاضلیان اضافه کرد: یک روز حاج محمد افتخاری بعد از اینکه نماز جماعت تمام شد عرض کرد آقا دوستی دارم که آدم مسلمانی است ایشان فهمیده خانه شما سند ندارد (ایشان باید مالیات میداد تا سند میدادند اما مالیات دادن به طاغوت را حرام میدانست) گفته حاج آقا سند را بیاورد من مالیات را حذف میکنم و سند رسمی میدهم. آقای افتخاری با عشق و ارادت این را گفت حاج آقا هم خیلی حاج محمد را دوست داشت اما نگاه کرد و صریح گفت ایشان سگ کی باشد؟ تا این حد به خدا توکل داشت و به اسباب مادی چشم نمیدوخت. در اوج انقلاب وقتی 20 نفر از سران انقلاب را دستگیر کرده و به ارتش بردند ایشان از غذای آنجا نخورد میگفت شما میخواهید من زنده بمانم؟ اما من نان کفر را نمیخورم. سید رضا فاضلیان چشم به دست دیگران نداشت، دست پر در دست دیگران میگذاشت و خالی برمیگرداند شبانه علی وار کیسههای غذا و ارزاق را در خانه مستمندان میبرد و تمام تلاشش این بود که غمی از غمهای مردم رنجدیده را کم کند. اشک و آه داشت و به دنیا بی توجه بود کاظمی اذعان کرد: این مطلب را که میخواهم بگویم بسیار مهم است؛ آقای فاضلیان از دو طریق به بندگی خدا رسید؛ نخست عدم توجه به دنیا و دیگری داشتن اشک و آه؛ اهل ناله بود و معمولا در قنوت «اللهم کن لولیک...» را با اشک میخواند کمتر نمازی را میخواند که گریه نکند. به مداحیها با دقت گوش میداد اگر میدید مداح (ولو اینکه خودش او را دعوت کرده باشد) چرت و پرت میگوید مجلس را ترک میکرد اما اگر میدید مدیحهسرایی جهتدار و در راستای اسلام ناب است یک دستمال یزدی داشت که آن را از جیبش درمیآورد و امان نمیداد... آنچنان گریه میکرد این دستمال خیس میشد. فاضلیان این طور فاضلیان شد که نام نیک و رسم نیکو از او به جای مانده است که «عاش غریبا و مات سعیدا» به شهدای مکتب فاضلیان سوگند منِ کاظمی ذلیلترینم، یک زمانی آدمی حرف میزند که بزرگ شود والله این طور نیست که من از روی بزرگی و تواضع بگویم؛ واقعاً ذلیلم... حاج آقا یک جمله داشت که «خدایا اگر خواستی مرا به جهنم ببری از دری نبر که دوستانم ببینند» من هم عرضم این است «خدایا شفاعت آیتالله فاضلیان را شامل حال من بگردان و اگر نتیجه نداد کاری کن ایشان نفهمد من به جهنم رفتم...» انشاالله به احترام فاطمه زهرا سلامالله علیها عاقبت بخیر باشید. |
لینک | |
https://sepehrnewspaper.com/Press/ShowNews/47747 |