کد خبر : 52169 تاریخ : 1400/11/19 گروه خبری : اقتصادی |
|
پژوهشگر ادبیات تطبیقی دانشگاه حکیم سبزواری مطرح کرد: روانشناسی ادبیات، شیوه درک بهتر اثر ادبی با درک احوال درونی هنرمند |
عضو هیئتعلمی دانشگاه حکیم سبزواری: دنیای آینده از آنِ مطالعات میانرشتهای است |
دنیای آینده از آنِ مطالعات میانرشتهای است، این عقیده مهیار علویمقدم، عضو هیئتعلمی دانشگاه حکیم سبزواری بوده که میگوید: در دنیای سنت، هرکسی میتوانست بر اساس توانایی خود، معارف و علوم را «زنجیروار» از آغاز تا پایان فرا گیرد. پیامد چنین فرآیندی، «حکیمپروری» و تسلط بر همه دانشها (حتی اگر به قدر ذرهای و اندکی) بود. تسلط افراد بر فلسفه، حکمت، کلام، طب، طبیعیات، حساب و هندسه، علم هیئت و نجوم و غیره، برآیند چنین رویکرد سنتی بود که علوم را از بن تا فرابن و از ریشه تا ساقه و همه شاخهها و تا انتها فرا میگرفتند تا درنهایت به حکیمپروری و علامهپروری میانجامید؛ اما در دنیای مدرن، در مسیر عبور از «دانشمند شدن» به «متخصص شدن»، لازم است اهل فن به جزئیات مسائل بپردازند و در یک رشته و یا زمینه، تخصص یابند و همین موضوع ضرورت روی آوردن به مطالعات میانرشتهای را دوچندان میکند. شاخهشاخه شدن دانشها و برپایی رشتههای دانشگاهی و تأسیس دانشگاهها، ازجمله گامهای مرتبط با رشتهرشته شدن تخصصی دانشگاهها و گسترش مطالعات میانرشتهای بوده و ازاینرو بوده که دنیای آینده در همه عرصهها، از آنِ مطالعات میانرشتهای و بینارشتهای است. ازجمله بایستگیهای مطالعات میانرشتهای در عرصه دانش و دنیای مدرن عبارتاند از: ارتقای سطح خلاقیت افراد، پیدایش عرصههای جدید علمی، واکاوی و شناخت خطاهای طرفداران رشتههای علمی، حل بسیاری از مشکلات فکری، اجتماعی و علمی، بالا بردن سطح انعطافپذیری پژوهشگران، زدوده شدن شکافهای ارتباطی بین متخصصان رشتههای تخصصی، گسترش سطح عقلانیت و عدالت اجتماعی در جامعه، فرآیند تبدیل وحدت و یکپارچگی علوم به تجزیه آن و تکثرگرایی، تخصصی شدن دانشها در پی رشد و پیشرفت علوم. ازاینرو است که امروزه مطالعات میانرشتهای به ضرورتی بایسته و اجتنابناپذیر تبدیل شده است. این پیوند بینارشتهای صرفاً به حوزه علوم انسانی محدود نمیشود و در عرصههای علوم پایه و فنی و مهندسی نیز با دانشهای نوبنیادی در حوزه مکاترونیک، بیوشیمی، علوم پزشکی، هیئت و نجوم، زیستشناسی، معماری و فناوریهای نوین روبهرو هستیم؛ اما در این میان توجه و اهتمام به جایگاه مطالعات میانرشتهای در حوزه علوم انسانی بهویژه ادبیات، چشمگیرتر است، چراکه پیوندهای تنگاتنگی بین ادبیات با بسیاری از دانشها وجود دارد و مطالعات میانرشتهای، امروز به نیازی اساسی در رشتههای دانشگاهی و ضرورتی اجتنابناپذیر در ایجاد پیوند بین ادبیات با جامعهشناسی، علوم سیاسی، روانشناسی، حقوق، فلسفه و غیره، پیوند ادبیات با انواع هنرها و دانشهای بشری و علوم طبیعی تبدیل شده است و موجب غنای هر دو حوزه میشود. از آنجایی که مطالعات ادبیات تطبیقی با مطالعات میانرشتهای ارتباطی تنگاتنگ و دوسویه دارد، بیگمان ادبیات تطبیقی در ارتقای سطح مطالعات میانرشتهای نقش بسزایی دارد. پیوند بین ادبیات و دانشهایی مانند روانشناسی و جامعهشناسی و پیوند بین ادبیات با هنرهای گوناگون مانند سینما، تئاتر، نگارگری و نقاشی، پیکرتراشی و مجسمهسازی، موسیقی، معماری و شهرسازی و مطالعات فرهنگی موجب غنای هر دو حوزه میشود. مطالعات میانرشتهای در حوزه ادبیات، در چارچوب مکتب آمریکایی ادبیات تطبیقی جای میگیرد و بیگمان باید گفت دنیای ادبیات نیز در آینده از آنِ مطالعات میانرشتهای خواهد بود. بر اساس نظریات استاد عالیقدر مهیار علویمقدم در رابطه با ادبیات تطبیقی و بین رشتهای، بر آن شدیم تا چندین شماره از صفحه درهای دری روزنامه سپهرغرب را به این موضوع و پژوهشگران این حوزه اختصاص دهیم؛ بنابراین در نخستین شماره به سراغ پژوهشگر ادبیات تطبیقی دانشگاه حکیم سبزواری رفتیم تا با ما از پیوند و ارتباط ادبیات و روانشناسی بگوید. سیدهصدیقه موسویمقدم با بیان اینکه روانشناسی مطالعه علمی رفتار و فرآیندهای ذهنی است، گفت: تاریخ آغاز روانشناسی را برخی 1879 میدانند، سالی که ویلهلم وونت نخستین آزمایشگاه روانشناسی را در شهر لایپزیگ دینپ آلمان بنا نهاد. وی با اشاره به تاریخ آغاز روانشناسی در ایران، ابراز کرد: روانشناسی در ایران از سال 1340 به بعد بهعنوان یک رشته مستقل دایر شد و محمد صناعی رونق خاصی به آن بخشید. البته روانشناسی از قرنها پیش با عنوان عالمالنفس یا اخلاق، مورد توجه دانشمندان بوده است؛ اما روانشناسی جدید در ایران با تلاشهای علیاکبر سیاسی، محمدباقر هوشیار، محمد صناعی و عدهای دیگر از روانشناسان شروع شده است. پژوهشگر ادبیات تطبیقی دانشگاه حکیم سبزواری با بیان اینکه به نظر فرمالیستها بررسی متون ادبی علم است و بنابراین اصطلاح علم یا نظریه ادبیات را بهکاربردهاند، اذعان کرد: چنان که اسم کتاب رنه ولک تئوری ادبیات است؛ مسائل علم ادبیات گسترده بوده و دامنه آن بلاغت، سبک، نقد ادبی و انواع ادبی و غیره را دربرمی گیرد که به چند مورد اشاره میشود. موسویمقدم ابراز کرد: با ضمیمه شدن روانکاوی به روانشناسی یعنی مطالعه وجدان ناهوشیار از روی نمادهایی که از خود بروز میدهد، ادبیات بهطور فزاینده به دانشی تمسک جسته که از تفحصات زیگموند فروید در شروع قرن حاضر درباره روان انسان حاصل آمده است. وی با بیان اینکه اگر ادبیات جزء علوم انسانی است به یک اعتبار به سبب آن بوده که محصول ذهن آدمی است، گفت: چه علمی برای مطالعه ذهن آدمی و فرآوردههای آن شایستهتر از روانشناسی است؟ کافکا در خاطراتش نوشته روانشناسی بس است؛ اما او خود نویسندهای درونگرا بوده و در بررسی آثار او روانشناسی ابزاری کارآمد است. هنر منطقه بینابین واقعیت ناکامانه و دنیای خیالی کامروایی پژوهشگر ادبیات تطبیقی دانشگاه حکیم سبزواری با بیان اینکه فروید روانکاو اتریشی متخصص بیماریهای روانی و مؤسس مکتب روانکاوی است که در نظر او شاعران و نویسندگان در حکم بیماران عصبی هستند! افزود: فروید معتقد است که اثر شاعران و نویسندگان در حقیقت گزارشی از بیماری آنان است. موسویمقدم با بیان اینکه فروید معتقد بود که هنر نشانگر کوششی است در جهت ارضای برخی امیال هنرمند، اظهار کرد: فروید میگوید هنر نوعی عشقبازی با جهان و جستوجویی برای مقبول و پذیرفته شدن است؛ اما هنرمند بهنوبه خود برخی از خواستههای همگانی مخاطبان خود را ارضا میکند. به این ترتیب فروید مفهوم کاتارسیس (روانپالایی) را بسط داد، در نظر فروید هنر منطقه بینابین واقعیت ناکامانه و دنیای خیالی کامروایی است؛ اما او همواره تأکید میکرد که روانکاوی نمیتواند اسرار خلاقیت را تبیین کند. نقد روانشناسانه (psychological): وی با اشاره به نقد روانشناسانه که یک نوع آن نقد فرویدی و نقد صور مثالی یا اسطورهگرا است، گفت: ریچاردز در کتاب اصول نقد ادبی از قول مخالفان نقد روانشناسانه میگوید که بحثهای فروید در باب لئوناردو داوینچی و بررسی یونگ در باب گوته نشان میدهد که از روانکاوان کاری در زمینه نقد ادبی برنمیآید؛ اما باید انصاف داد که نقد روانشناسانه حوزههای وسیع و کاملاً ناشناختهای را در ادبیات بررسی کرده است. نقد روانشناختی شیوه جدیدی از مطالعه و سنجش ادبی بوده که در نیمه دوم قرن 19 و نیمه اول قرن 20 متفکران روانشناس و روانکاو مانند زیگموند فروید، کارل گوستاو یونگ، آلفرد آدلر و دیگران با دیدگاههای روانشناختی خود به مطالعه ادبیات و ادبیات نمایشی روی آوردند و از آن برای اثبات نظریه خود سود جستند و بر این اساس نقد روانشناختی پدید آمد و کمکم به تمام ملتها رسید. مشاهدات انسان درباره جهان درون خود و هیجاناتش به قدمت زمان ارسطو است وی بیان کرد: از ابتدا تا به امروز نقد روانشناسی و ادبیات همواره با یکدیگر تعامل داشته است، بهگونهای که روانشناسی نوین بسیاری از مفاهیم روانکاوی که به کار میبرد را یا از ادبیات گرفته و یا آن اصطلاحات ریشهای ادبی دارد. این دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی با بیان اینکه روانشناسی در ادبیات بهعنوان یک شیوه درک بهتر اثر ادبی جریان باطنی و احوال درونی شاعر و نویسنده را ادراک و بیان میکند، گفت: درواقع قدرت استعداد هنری و ذوق و قریحه او را میسنجد و نیروی عواطف و تخیلات وی را تعیین میکند؛ از این راه تأثیری را که محیط، جامعه، سنتها و مواریث در تکوین این جریانها دارند، مطالعه میکند. موسویمقدم با اشاره به اینکه برخی از بهترین تفاسیر ادبی در باب آثار پیشرو ادبی جنبه روانشناسانه دارد، افزود: نقد روانشناسانه با طرح مطالبی در باب ناخودآگاه شخصی و جمعی، صور مثالی و امثال اینها در آثار ادبی، به نقد ادبی عمق و نوعی جنبه پیشگویانه و رازآمیز بخشیده است. فروید و ادبیات وی با اشاره به اینکه فروید از همان ابتدا با ورود به عرصه ادبیات برای توضیح برخی بیماریها بخشی از فعالیتهای خود را به بررسی ادبیات و هنر اختصاص داد و با بهرهگیری از بعضی شخصیتهای اسطورهای ادبی سعی کرد مضامین و مفاهیم روانشناختی را مطرح کند، ابراز کرد: فروید منابع ادبی و هنری را سرچشمههایی برای شناسایی و پرداختن به روانشناسی میپنداشت. پژوهشگر ادبیات تطبیقی دانشگاه حکیم سبزواری گفت: فروید در مقالهای در باب داستایوفسکی و تفسیر برادران کارامازوف میگوید که روانکاوی دو مطلب را روشن نمیکند؛1- خاستگاه هنر چیست؟ روانکاوی منشأ طبیعت هنر را نمیتواند توضیح بدهد، شاید به نظر برخی منشأ هنر غریزی باشد، اما هنر غریزی نیست و در همه وجود ندارد. 2- فنهای هنری را نمیتواند توضیح بدهد؛ بنابراین بیشتر به خود نویسنده میپردازد، اما یونگ دراینباره آرای دیگری دارد، ازجمله اینکه فرایند آفرینندگی عبارت است از جان دمیدن ناخودآگاه بهصورت مثالی، بسط و گسترش دادن آن و ساخت و پرداختش تا آنکه اثر بهطور کامل تحقق یابد. موسویمقدم با بیان اینکه ازنظر فروید آدمی در طول زندگی خود مکرراً دچار وازدگی میشود و این وازدگیهای پیاپی ایجاد عقده میکند، افزود: از معروفترین عقدهها که میتوان در ادبیات هم ملاحظه کرد، عقده ادیپ (حسادت پسر به پدر و گرایش او به سمت مادر) و عقده الکترا (حسادت دختر نسبت به مادر و گرایش او به سمت پدر) است. همانگونه که قبلاً ذکر شد، فروید مفاهیم و اصطلاحات روانشناسی خود را بیشتر از ادبیات میگرفته؛ مثلاً اُرست (اورستس) پسرآگاممنون به همدستی خواهر خود الکترا، مادر خود کلوتامنسترا را کشت تا انتقام خون پدر را بگیرد. داستان الکترا از اساطیر یونانی گرفته شده است و چندین نفر ازجمله سوفکل آن را بازسازی کردهاند؛ اما عقده ادیپ طبق نمایشنامه سوفکل بوده، ادیپ پسر لایوس پادشاه تِب یا تِبس و یوکاسته بود که دچار تقابلی با پدرش شد و او را کشت و با مادرش ازدواج کرد. وی با اشاره به اینکه به این ترتیب در برخی از شاهکارهای ادبی و روایات اساطیری میتوان جلوههایی از عقدههای روانی را مشاهده کرد، اذعان کرد: همین تقابل پدر و پسر یکی از طرحهای قدیمی در ادبیات بسیاری از اقوام است. در شاهنامه جلوههای آن را در اسفندیار و گشتاسپ، سیاوش و کیکاووس، رستم و سهراب میتوان دید و شاید بهمناسبت این داستانها بتوان برعکس، عقده پسرکشی گفت. فروید این عقده را علاوه بر نمایشنامه سوفکل در هملت و برادران کارامازوف هم میبیند؛ فروید در جایی دیگر میگوید «این من نبودم که ضمیر ناخودآگاه را کشف کردم، بلکه کاشف حقیقی شعرا و هنرمندان هستند». به نظر او دو غریزه بر انسان تسلط کامل دارد؛ یکی «اروس» که غریزه حیات و زندگی و عشق است و دیگری «تاناتوس» که غریزه مرگ و شکست بوده، یکی از بزرگترین انتقادهایی که به فروید شده، تأکید بیشازحد او برلیبیدو (نیروی لذات) است. این دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی ابراز کرد: بعد از فروید افراد بسیاری با توجه به یافتههای او به بررسی آثار ادبی پرداختند؛ ازجمله دکتر ارنست جونز که متخصص اعصاب بود و شرح زندگی فروید را در سه جلد نوشته است. جونز در کتاب هملت و ادیپوس میگوید در هملت هم با همان عقدهای مواجهیم که در ادیپوس شاه سوفکل دیده میشود. ویلیام امپسون هم بخشهایی از آلیس در سرزمین عجایب را از دیدگاه فروید تحلیل کرد. ناهشیار جمعی موسویمقدم با بیان اینکه در بین نظریات روانشناسان غیرعادیترین و بحثبرانگیزترین جنبه نظام یونگ است، عنوان کرد: یونگ میگوید همانطور که ما تمام تجربیات خود را در ناهشیار شخصی انباشته و بایگانی میکنیم، نوع بشر نیز بهصورت جمعی تجربیات گونه انسان را در ناهشیار جمعی اندوخته و نسل به نسل منتقل میکند و این تجربیات با الگوهای تکرارشونده (کهنالگوها) جلوهگر میشوند. وی اظهار کرد: با توجه به نظریه یونگ دو کهنالگوی آنیما و آنیموس در روان مردان و زنان (همه انسانها) وجود دارند و باعث بروز ویژگیهای مختلف در شخصیت آنها میشوند. شناخت کهنالگوها در آثار ادبی بهویژه ادبیات داستانی به انسانها کمک میکند که خود و دیگران را بهتر بشناسند و درنتیجه تعامل بهتری با یکدیگر داشته باشند. نقد روانشناسانه قدیم و جدید وی با اشاره به اینکه در نقد روانشناسانه قدیم از مسائلی چون وجدان نویسنده، جذبه و الهام و در نقد روانشناسی جدید از مسائلی چون ضمیر ناخودآگاه فردی و جمعی و آرکیتایپ بحث میشود، گفت: اما بهطور کلی میتوان گفت نقد روانشناسانه چنانکه در بادی امر به نظر میرسد، فقط بررسی روانکاوان و روانشناسان از ادبیات نیست؛ بلکه ادبا هم مثل هربرت رید و ویلیام امپسون در این زمینه آثار مهمی آفریدند. هربرت رید مطالعاتی در باب وردزورث و خواهران برونته انجام داد، او کوشید توضیح بدهد که چرا نبوغ گاهی در اوایل جوانی و در دوره بلوغ ظاهر میشود. ادامه مطلب را در سایت روزنامه سپهرغرب به نشانی مطالعه کنید. |
لینک | |
https://sepehrnewspaper.com/Press/ShowNews/52169 |