کد خبر : 55400 تاریخ : 1401/2/26 گروه خبری : دین و اندیشه |
|
چرا خودکشی حرام است؟ |
|
در جلسه سابق اشاره کردیم که شیطان پایهگذار اومانیسم است و روح اومانیسم «پیروی از خواستههای درونی و ترجیح خواست خود بر خواست خداوند» است؛ در این شماره میخواهیم برخی از نتایج «خدامحوری» و «خودمحوری» را تشریح کنیم: مالکیت حقیقی و اعتباری ریشه پاسخ را باید در «مالکیت مطلق خداوند» جُست؛ مالکیت به معنای «سلطه داشتن بر چیزی» است. سلطه داشتن بهطور کلی به دو قسم قابل تقسیم بوده: سلطه حقیقی و سلطه اعتباری. انسان حقیقتاً بر اعضای بدن خویش تسلط دارد؛ یعنی میتواند اعضای بدن خود مانند دستوپا و چشم را به هر نحو که اراده میکند، بهکار بگیرد. میتواند چشمان خود را ببندد یا باز کند، با دست خود کتابی را بردارد و بخواند یا برندارد، با پای خود به مسجد برود یا نرود. او بر اعضای بدنش تسلط دارد، اما بدنش بر او تسلطی ندارد. در اینجا گفته میشود روح انسان مالک بدن اوست؛ بنابراین، مقصود از مالکیت روح نسبت به بدن آن بوده که روح انسان حقیقتاً اعضای بدن را در اختیار دارد و میتواند آنها را به هر شکلی که بخواهد، بهکار گیرد. همچنین انسان بر بسیاری از تصورات ذهنی خویش، احساسات و عواطف درونی و همه تصمیماتش تسلط دارد؛ برای مثال، میتواند از رفتار کسی خشمگین شده، تصمیم به انتقام بگیرد و یا آنکه بر عواطف خود مسلط شده و او را ببخشد. مالکیت اعتباری به معنای «اجازه تصرف در چیزی» است. انسان ممکن بوده به طرق مختلف نسبت به چیزی مالکیت اعتباری پیدا کند؛ برای مثال، شخصی با یک معامله مالک زمین میشود، اما مالکیت او نسبت به زمین حقیقی نیست، یعنی زمین با اراده آن شخص به حرکت درنمیآید، اما این شخص نسبت به زمین مالکیت اعتباری بهدست میآورد؛ یعنی او حق تصرف در آن زمین بدون اذن دیگران را دارد، اما دیگران حق تصرف در آن زمین بدون اذن وی را ندارند. انسانها همواره از طریق معاملات مختلف مالکیت اعتباری نسبت به امور مختلف پیدا میکنند و درآن صورت دیگران حق استفاده از آن اشیا را بدون اجازه مالکانشان ندارند. ممکن است این مالکیت از طریق معامله به دیگری منتقل شود، در آن صورت مالک سابق نیز بدون اذن مالک جدید نمیتواند در آن دخل و تصرف کند. مالک حقیقی و اعتباری همهچیز خداست همه میدانیم که اختیار همهچیز در ید قدرت خداست. حیات و ممات همه موجودات به دست خداست: «کَیفَ تَکفُرونَ بِاللهِ و کُنتُم اَمواتاً فَاَحیاکُم ثُمَّ یُمیتُکُم ثُمَّ یُحییکُم ثُمَّ إلَیهِ تُرجَعُون» چگونه به خدا کفر میورزید، درحالی که شما مرده بودید و او شما را زنده کرد، سپس شما را میمیراند و بار دیگر زنده میکند و به سوی او بازگردانده میشوید (بقره، 28). خداوند است که بیماری را برای مصالحی ایجاد میکند و اوست که شفا میدهد: «فَإذا مَرِضتُ فَهُوَ یَشفِینِ» هنگامی که بیمار شوم، مرا شفا میدهد (شعراء، 80). در جایی به صراحت بیان میکند «قُل أرَأیتُم إن أصبَحَ ماءُکُم غَوراً فَمَن یَأتِیکُم بِمَاءٍ مَعِینٍ» اگر همه آبها در زمین فرو رود، چه کسی میتواند آب گوارا در دسترس شما قرار دهد (مُلک، 30)؟ بر این اساس، خدا مالک همهچیز ازجمله جان انسانها است. انسان مِلک خداوند بوده، انسان حتی مالک و صاحب اختیار خود نیست. خداوند است که از وجود مقدسش به انسان افاضه میکند. انسان از خود هستی ندارد و هستی خود را از خداوند عاریه میگیرد؛ این مطلب عمیقی است که اختلاف شیعه و اهل سنت را نیز میتوان در آن ریشهیابی کرد. هیچکس در مقابل خداوند مالک چیزی حتی مالک هستی خویش، نوع قوانین موضوعه یا جانشین پس از پیامبر نیست. از سوی دیگر، خداوند در جایجای قرآن مجید تأکید میکند که او مالک همهچیز است: «لَهُ ما فِیالسَماواتِ وَ ما فِیالأرضِ وما بَینَهُما» آنچه در آسمانها و آنچه در زمین و آنچه در میان آنهاست، برای اوست (طه، 6). خداوند هرگونه که بخواهد، مجاز است در موجودات تصرف کند، اما هیچکس حق تصرف در هیچ چیزی بدون اذن خداوند را ندارد؛ (البته دستورات خداوند براساس حکمت و مصالح واقعی صادر میشود) زیرا کسی مالک چیزی در مقابل خداوند نیست و برای استفاده از هرچیزی لازم است از صاحب و مالک اصلی آن اجازه بگیرد؛ ازاینرو، انسان حق خاتمه دادن به زندگی خود را ندارد؛ چراکه مالک جانش نیست. حق ظلم و ستم و حتی دستور دادن به همسر خود (بدون رضایت الهی و از روی تَحَکُّم) را ندارد؛ چراکه مالک مطلق همسرش نیست. مالکیت وی نسبت به همسرش مشروط است، ازاینرو، با همان شرایط و درهمان حیطه که خداوند اجازه داده است، حق اعمال مالکیت دارد؛ به همین مناسبت، اجازه ندارد همسرش را کتک بزند، به او درشتی یا اخم کند، او را از حقوق خویش منع کرده و تحت فشار قرار دهد، او را در عسر و حرج و تنگنای اقتصادی قرار دهد یا بنا بر آیات و روایات درصورت بروز خطا، حق ندارد او را نبخشد! نگاه توحیدی هرگونه مالکیت حقیقی و اعتباری را از مخلوقات سلب میکند. اگر انسان بر اعضای بدن خود تسلط دارد، بهدلیل آن است که خداوند چنین قدرتی را به او ارزانی داشته است و هرگاه که بخواهد و مصلحت بداند و بهاصطلاح حکمتش اقتضا کند، آن نعمت را از او سلب میکند؛ به همین دلیل انسان حتی مالک لذت و خشم خود نیست. یعنی مجاز نیست از چیزی لذت ببرد که برای جسم یا روح وی مضر است؛ برای نمونه، مجاز به مصرف مواد مخدر یا مشروبات الکلی نیست، زیرا اولی جسمش را نابود میکند و دومی عقلش را زایل میکند. بنابراین، اسلام مدافع آزادی مشروط انسان است، نه آزادی مطلق و بیحدوحصر او. انسان آزاد است از همه مواهب طبیعی بهرهمند شود، اما مشروط بر آنکه محیطزیست را تخریب نکند، مشروط بر آنکه حق دیگران را به ناحق از آنِ خود نکند. او میتواند نیازهای عاطفی و غریزی خود را رفع کند، اما مشروط بر آنکه بهصورت قانونی و رسمی خطبه عقد میان او و کسی که واجد شرایط است، منعقد شود. همچنین میتواند تجارت پُرسودی راه بیندازد، اما مشروط بر آنکه یکپنجم سودی که مازاد بر مخارج سالیانه است، بهعنوان خمس بپردازد. کسانی که در ظاهر مسلمان هستند اما از پرداخت خمس امتناع میورزند و بهانه میآورند که چرا باید کار کنیم و سود حاصله را به دیگران اهدا کنیم؟ یا پول خودمان است و دلمان نمیخواهد خمس آن را بپردازیم، اینها درحقیقت همانند شیطان «خودمحوری» را ملاک رفتار خود قرار دادهاند. چنین کسانی را نمیتوان به معنای واقعی کلمه موحد نامید، اینان به جای «خدا» «خود» را میپرستند. در شماره بعد گستره بیشتری از لوازم «مالکیت الهی» را تشریح خواهیم کرد. |
لینک | |
https://sepehrnewspaper.com/Press/ShowNews/55400 |