جسارت این جمله تحت لوای طرح بیش از حد آن در مجامع مختلف و عادیسازی آن به نحوی خاص، تا حدی پنهان شده و کمتر مورد توجه قرار میگیرد؛ اما طرح مسئله خستهکننده بودن خانهداری در گرو غفلت از ریشه و اساس این مسئله است. یعنی طرح سؤال «آیا به واقع خانهداری خستهکننده است؟» که در صورت مثبت بودن پاسخ، ضرورت روشن کردن ابعاد ساحتی که به خستهکننده بودن خانهداری منجر میشود، رخ مینماید. به باور نگارنده یکی از ریشههای بیان خستهکننده بودن خانهداری از منظری خاص که منجر به نتایجی خاص مبنی بر ضرورت حضور زنان در موقعیتهای شغلی میشود ایجاد دوقطبی «اشتغال-خانهداری» است. دوقطبیسازی که در بسیاری موارد به نتایجی نامناسب و غیرمنطقی منجر میشود و در هیاهوهای رسانه ای بر تقابل جدی این دو مسئله افزوده میشود. در واقع با پذیرش اصلی مبنی بر وجود خستگی روحی و جسمی در هر کار و فعلی و تلاش برای شناخت ابعاد آزاردهنده و کاهش آن عوامل و نتایج، میتوان گفت طرح مسئله خستهکننده بودن خانهداری در بسیاری مواقع لزوما به معنای تلاش جهت شناخت موارد آسیبزای این پدیده نیست، و تلاش برای ابطال ادعای تقویت دوقطبی «اشتغال-خانهداری» و دمیدن در کوره این آتش از سوی بسیاری مصلح نمایان، بی نتیجه و بیهوده است. ورود کارشناسان مصلح و لزوم دقت موشکافانه جهت حل مسائل و مشکلات مختلف این عرصه است که میتواند خانهداری را چون پدیدهای عادی و نه در مقابل اشتغال بررسی کرده و آسیبها و فرصتهای آن را بیان کند. سوی دیگر مشخص کردن نوع تفریحاتی که میتواند در میانه روز فرد را از کلافگی رهانیده و او را در لذتی مناسب از اعمال خود قرار دهد از اهمیتی به سزا برخوردار است. میتوان این تفریحات را از دل فرهنگها و نسلهای مختلف استخراج کرد خانهداری خستهکننده نیست! قرار دادن این جمله بهعنوان تیتر بند دوم از نوشتار حاضر گویای میزان اهمیت جمله فوق در میان این سطور است اما معنای جمله فوق تنها در گرو یک اصل مهم و تأثیرگذار است که در صورت غیبت آن هر فعلی میتواند با میزانی از خستگی و حتی انزجار همراه شود. به دیگر سخن خانهداری تنها زمانی خستهکننده نیست که همراه با برنامهریزی و هوشیاری مداوم باشد. این برنامهریزی را میتوان بر مبنای کارهای کوتاه مدت، میان مدت و بلندمدت قرار داده تا با حجم قابل قبولی از کارهای منزل مواجه بود. نکته اینکه مغز انسان همواره در مقابل برنامهریزیهای کیفی و کلی موضعگیری کرده و دچار سردرگمی ویژه ای میشود، حال آنکه با طبقهبندی زمانی بهجا و بهاندازه میتوان این سردرگمی را از مغز دور کرد. مدعای این سطور بروز خستگی روحی در قبال پدیدهای به نام خانهداری است که بدون مشخص کردن اجزای این پدیده آن را به وزنهای سنگین و غیرقابل هضم برای روح تبدیل میکند. پس در قدم نخست باید به مشخص کردن اجزای کلی خانهداری و طبقهبندی آن با توجه به اهمیت و حجم کارها پرداخت. یعنی مشخص کردن کارهای کوتاه مدت و فوری مانند آشپزی روز، کارهای میان مدت مانند گردگیریهای دو روز در میان و جارو کشیدن و کارهای بلند مدت مانند شستن فرشها و خانهتکانی و دیگر کارها و اعمال مربوط به امور خانه است! با این برنامهریزی است که مغز با اعمالی مشخص مواجه شده و از موضعگیری در مقابل آن میپرهیزد. از سوی دیگر مشخص کردن نوع تفریحاتی که میتواند در میانه روز فرد را از کلافگی رهانیده و او را در لذتی مناسب از اعمال خود قرار دهد از اهمیتی به سزا برخوردار است. با توجه به سطور فوق میتوان این تفریحات را از دل فرهنگها و نسلهای مختلف استخراج کرد. طبیعی است که یک زن جوان تحصیلکرده از طبقه متوسط شهری (که میتوان مدعی شد مخاطب این سطور نیز هست!) با استفاده بهجا از اینترنت، خواندن کتاب، تماشای فیلم و صحبت با دوستان به پربارسازی اوقات خود مشغول شده و راه فرار از کلافگی را برای خود ایجاد کند. اما درمیان زنان نسل قبل میتوان به جمع شدن ایشان در خانه یکی از همسایهها و مشغول شدن به تمیز کردن سبزیهای خود و انجام کارهای عمده مانند پاک کردن حجم زیادی از برنج برای بازه زمانی طولانی، خورد کردن کله قندهای خانه و صحبت کردن با یکدیگر از تفریحاتی است که به کم کردن فشار کار خانه منجر میشود، اشاره کرد. اما فارغ از تمام این مسائل میتوان سوال موجود در این سطور را مورد تأکید قرار داد که کدام الگو برای زنان امروز جامعه ما و تسهیل و جذاب نمودن امر خانهداری مناسب و جالب توجه است؟
|