آنچه میخوانید گفتگو دربارۀ تهدیدها و فرصتهای زیست اکنون در زمانه فرارسیدن عصر متاورس، واقعیت مجازی یا کهکشان پنجم ارتباطات است؛ توماس فریدمن روزنامهنگار آمریکایی در کتاب «جهان مسطح است» درباره سفر کریستف کلمب میگوید که از سالهای 2000 به بعد شرکتهای آمریکایی از هند به عنوان کالسنتر خود استفاده میکنند و این مفهوم «جهان مسطح است» را برجستهتر میکند. از این مثال برسیم به این که مفهوم ارتباطات از زمانی که شکل کاغذی آن و روزنامهها بدل شدند به در اختیار گرفتن امواج (تولد رادیو)؛ رویکر و فعالیت رسانهای زیست دیگری را تجربه کرد. در نگاه به آن زیست چه پوستاندازی را سیطره کهکشانی در جهان تجربه کرد؟ در اینجا به ابزاری که منجر به توسعه فرهنگی میشود، اشاره میکنیم و آن ابزار، رسانه و آن روش، ارتباطات است که تبدیل به یک علم میان رشتهای شد. مارشال مکلوهان ارتباطشناس مشهور سه کهکشان ارتباطی را توصیف کرده که اولی عصر ارتباطات شفاهی و دومی عصر گوتنبرگ است که طی آن جهان وارد صنعت چاپ میشود و سومی عصر مارکونی است که از نام یک مهندس برق ایتالیایی گوگلیمو مارکونی که او را مخترع رادیو میشناسند، گرفته شده است؛ عصری که ارتباطات به مثابه یک علم به تدریج وارد دانشگاه میشود. دکتر مهدی محسنیان راد در کتاب «چهار کهکشان ارتباطی» به درستی به کهکشان چهارمی به نام «دارمانی» برای ایران اشاره میکند که تلفیقی از «داریوش» و «ایرانی» است و میگوید سدهها قبل از جهان ما در زمان داریوش مدلهای خاص ارتباطی خود را داشتهایم؛ از جمله شکلی که به واسطه رمزگذاری آتش و دود در تپهها منتقل میشد یا چاپارها یا مانی که مدعی پیامبری و طبیب زبردستی بود که نقاشیهایش از منظر ارتباطات نیز قابل بحث است اما هرچه هست در یونان باستان، مصر و ایران و حتی قبل از آن در دوران انسانهای اولیه، آنها ابتدا با مقوله ارتباط درگیر شدند. در واقع ارتباطات موضوعی بنیادین و چالشبرانگیز و همواره مهم برای انسان بوده است؛ به ویژه اینکه هرچه انسان جلوتر رفت، آرمانهایی برای خود متصور شد و آن را پیشرفت تلقی میکرد و این موضوع فرهنگ را به تدریج شکل داد. انسانها از ابزاری استفاده کردند و شکلهایی را به کار بستند که بتوانند قلههای رفیع فرهنگ خود را بر آن ترسیم کنند و فرهنگ جمعی را شکل دهند. اگر از این عصرعبور کنیم و به دوران مارکونی برسیم، باید بگوییم که جهان در جنگ جهانی دوم دستخوش تغییر بزرگی شد. بر این اساس فرهنگهای بومی پیش از این معنای گستردهتری داشتند اما بعد از اختراع گوگلیمو مارکونی که حوالی 1920 میلادی رخ داد، جهان دستخوش تغییرات زیادی شد؛ امواج رادیویی اذهان و افکر عمومی را میتوانست بعد از این جهتدهی کند. تبلیغات در این دوران امری مهم بود. برای مثال آلمانها گوبلز را داشتند که مبتنی بر تبلیغات پروپاگاندا، ایدئولوژیک، یک طرفه و احساس هیجان بود اما آمریکاییها از سویی دیگر در امر تبلیغات در جنگ جهانی دوم نوعی هوشمندی به خرج دادند که جای توجه دارد. زیرا بعدها دست برنده آنها را در معادلات جهانی رقم زد و آن امر، توجه به مقولهای به نام سرمایه انسانی بود که آلمان نازی نسبت به آن غفلت داشت. آلمان گمان میکرد میتواند انسان را به سیطره جبر خود درآورد و این رویکرد او متعارض با دین مبین اسلام و نگاهی فاشیستی هم بود اما آمریکاییها دانشمندان فراری از هیتلر را که از فرانکفورت آمده بودند، جذب خود کردند. این دانشمندان وارد دانشگاههای اروپایی شده بودند و نظریهپردازان دوران بعد شدند. که مهمترین نظریه آنها نیز صنعت فرهنگ است؟ بله، اندیشمندانی نظیر گابریل تارد، گوستاو لوبن، جامعه شناسان روانشناسان، دانشمندان سیاسی و دیگر شاخههای علوم انسانی بر موضوع رادیو و تاثیرش بر فرد و افکار عمومی مطالعاتی با زمینه میان رشتهای شکل دادند. با همت ویلبر لانگ شرام که خود لکنت زبان داشت و از کودکی مقوله علم ارتباطات برایش جذابیت داشت، رشته ارتباطات در دانشگاههای آمریکا تاسیس شد و زمینه مطالعات آن منجر به این شد که ازابزار رسانه جمعی رادیو و بعدها تلویزیون استفاده شده و به هژمونیک کردن فرهنگ برسد. این ابزار در سالهای بعد و دورانی که آن را به نام جنگ سرد میشناسیم و رویارویی دو قطب جهانی بلوک شرق به زمامداری شوروی سابق و بلوک غرب به زمامداری آمریکا است، با روشی که منجر به پیروزی آمریکا و فروپاشی شوروی شد، به کار رفت. البته باید از منظر حوزه اقتصاد و سیاست نیز به این فروپاشی نگریست اما آنچه باعث درهم شکستن دیوار و مسلط شدن فرهنگ آمریکایی از دهه 1990 میشود، به تعبیر جوزف نای اهمیت قدرت نرم است وعامل مهم آن رسانه و روشش علوم ارتباطات بود. رویکرد تقسیمبندیکننده جهان به دورههای مختلف در فضاهای متعدد، اشکال گوناگونی نیز مییابد؛ مثلا الوین تافلر از دوران شکار، ملوکالطوایفی و صنعتی یاد میکند. در واقع رابطهای بین صنعت و رسانه در عصر صنعتی رخ میدهد که با تفکرات فلسفی همسو میشود. از اندیشه فیلسوفانی از جان لاک و آدام اسمیت در حوزه سیاست و اقتصاد گرفته تا نیچه که جهان مدرن را زیر سوال میبرد و نقد میکند. وقتی به دوران آشفتگی میرسیم و میانه دو جنگ جهانی اتفاقاتی در ایران نیز میافتد که ترکشهایش را از زمان احمدشاه تا سال 1330 و جنگ جهانی دوم حس میکنیم. اهالی مکتب فرانکفورت معتقدند نگاه اشرافیگری در فضای هنری ارزش بالایی دارد و به نوعی قرن نوزدهمی به ماجرا نگاه میکنند. آنها رسانههایی نظیر سینما و رادیو را ابزار تحقیر تودهها نشان میدهند اما ما وقتی از رسانه صحبت میکنیم، موضوع «مس مدیا» یا «ارتباطات تودهوار»است، وقتی از قدرت نرم در رسانه صحبت میکنیم، این که مخاطب چطور در آن دیده میشود، اهمیت دارد. اینکه آیا مخاطب توده بیشکلی است که ما میتوانیم به آن شکل بدهیم یا میتوانیم با یک هدفگذاری، به سراغش برویم؟ در امتداد سیری که از تاریخ ارتباطات گفته شد، مارشال مک لوهان پیشبینی کرده بود که جهان وارد دهکده جهانی میشود و جهان پا از این فراتر نیز گذاشت و وارد «جهان شبکهای» شد. از زمانی که موضوع وب و شبکههای اجتماعی شکل گرفت معادلات در جهان تغییر زیادی کرد. این از سویی فرصت است و از سویی دیگر آفتهایی دارد که به نقد ابزار ارتباطی وارد است؛ در واقع نگاه صفر و صد و رادیکال همیشه به رسانه وجود داشته است. عدهای یا آن را تخطئه کرده و یا ستایش کردهاند. به هر حال یک ابزار در عین حال که فرهنگی به مثابه روش استفاده در خود و ذاتش نهفته دارد، ذاتی غیرقابل تغییر نیست. شاید همین باعث میشود تا من به شهید سیدمرتضی آوینی که خود را شخصا مدیون نگاه او میدانم، نقدی داشته باشیم. به این که او معتقد است سینما اساسا ذاتی مغایر با آرمانهای دینی و گفتمان انقلابی ما دارد اما مک لوهان میگوید رسانه، پیام است و اگر قرار باشد پیامی با رسانه فراگیر شود، حتما آن پیام باید به زبان رسانه مورد نظر ترجمه شود برای مثال در یک فیلم سینمایی یک حالت این است که پیام را به صورت مستقیم منتقل کنیم و تعبیری شعارزدگی به آن نسبت داده شود که این روش غلطی است اما اگر بخواهیم عالیترین مفاهیم را در سینما به مثابه پیام منتقل کنیم، باید در قالب رنگ، نور، دکوپاژ و میزانسن ارائه شود. حتی لازم است ظریفترین سطوح نظیر بافت را بشناسیم و اگر ریتم در اثر هنری را ندانیم، در واقع جمله معروف مکلوهان را درک نکردهایم. اما متفکران در دهه 60 عمدتا از این یاد کردهاند که نمیتوانیم ذات رسانهها را تغییر بدهیم و باید مضامین خود را به همان شکل درون آن جای دهیم. امروزه حذف یکسویگی و پنهانکاری و عصر زندگی در فضای شیشهای در عصر رسانهها به وجود آمده است که هم فرصت و هم تهدید میتواند باشد. مهم این است فرهنگی متناسب با آرمانهای خود داشته باشیم و به این واسطه ابزار رسانهای را تسخیر کنیم. متاسفانه ما در کشور خود در این امر موفق نبودهایم اما همسایگان ما موفقیتهایی در این زمینه داشتهاند. در قدرت نرم کره در قرن 21 تبدیل به یک پدیده شد و موج کرهای یا «هالیو» در قالب «کی دراما» و «کی پاپ» و فیلم و موسیقی خاص کرهای در جهان موجی را ایجاد کرده که باعث شد واشنگتن پست اعتراف کند بر اساس شاخصههای آماری کره موفقیت زیادی در صنایع فرهنگی خود به دست آورده است. باید یادآوری کنیم حدود نیم قرن است که کره جنوبی در کنار این سریالسازی و ابزارهای فرهنگی بر صنعت خودروسازی و اقتصاد خود نیز برنامهریزی کرده است و این پیشرفت در این کشور همه جانبه بوده است. این توسعه همزمان و همه جانبه در دورهای اواخر دهه 60 و اوایل دهه 70 این بحث را پیش آورد که اگر توسعه مبتنی بر یک محور باشد، فربهگی یک بخش باعث عدم توازن اجتماع میشود اما دلیل موفقیت کرهایها در هزاره سوم در توسعه یافتن همین همزمانی ابعاد آن است. سادهترین مثال در کلیدواژه مهم «توسعه متوازن» ویژگی یک چرخ است که برای خوب حرکت کردن باید همه ابعادش دایرهگون باشد و اگر نقصی در یک بخش باشد، موتور حرکت را خاموش خواهد کرد. در اینجا مقوله مدیریت فرهنگی اهمیت زیادی مییابد. نقبی بزنیم به این که ارتباطات با پیدایش رادیو تبدیل به یک علم در دهه 1920 میلادی شد اما سوال اینجاست که علم چیست؟ علم ایدهای است که در قالبی سازمانیافته تبدیل به نظریهای اثباتپذیر میشود، فرضیه تبدیل به نظریه شده و روشمند و در نهایت تبدیل به علم و اثبات میشود. علم را میتوان به دو دسته کلی فیزیکی و متافیزیکی تفسیم کرد. علوم فیزیکی علوم محض و پایه و تجربی، قاعدهمند و استقرایی هستند و از جز به کل میرسند. بدون اهانت به این علوم باید گفت علوم انسانی که «متافیزیکی» هستند و فرامادی و از کل به جز میرسند، نسبت به علوم متافیزیکی، علوم بسیار سختتر و صنایعی خلاق و کیمیا هستند. در حوزه علوم انسانی به ویژه در عصر فعلی نمیتوان میان رشتهای عمل نکرد و باید بگویم ما در حق حوزه علوم انسانی کملطفی کردهایم. اساسا از میانه قرن 19 به بعد، سه متفکر یعنی مارکس، نیچه و فروید شخصیتهای برجستهای هستند که تفکراتشان مقوله پیشرفت را بررسی میکند. در همه حوزههای علوم انسانی این سه اندیشمند پایههای آن را در جهان رقم زدهاند اما من از روش دکتر محسنیانراد استفاده کرده و میگویم در حق دانشمندان ما نظیر سهروردی، ملاصدرا و... اجحاف شده است. زیرا ما در دوران طلایی خود به نوعی خلاء ارتباطی دچار شدیم و بعد از افول دوران صفوی دیگر ترجمه آثار ما به سایر کشورها و برعکس رقم نخورد. در واقع سد عثمانی و انحطاط داخلی و هجوم افغانها و نیاز به احیای سیاسی کشورمان همگی باعث شد تا از یک آسیب ارتباطی تا سالها رنج ببریم و علوم انسانی دامنه لازم را در ایران پیدا نکند اما پیش از آن ملاصدرا را در ایران داشتهایم که در فلسفه جهان هنوز چهرهای مطرح است و اندیشههایش میتواند بن بستهای غرب را باز کند. در دوران انقلاب اسلامی نیز گفتمانی شریف ماحصل هزاران سال تجربه زیسته برای ایران رقم خورد اما چقدر دامنهاش را وارد فضای دانشگاهی کردیم؟ چقدر متون دانشگاهی و علمی ما در علوم انسانی به روز است؟ آنها اکثرا متون کهنهای است که با جهان جدید تناسب ندارد. اکنون نظریهپردازانی نظیر مانوئل کاستلز با نظریه جامعه اطلاعاتی که صرفا به شبکههای اجتماعی توجه ندارد و از مناظر مختلف اقتصاد سیاسی به توسعه مینگرد اما آیا ما نیز میتوانیم در ایران ارتباط شناسی را معرفی کنیم که متناسب با گفتمان جدید در عصر شبکههای اجتماعی نظریه پردازی کرده باشد؟ آنچه باعث قدرت نرم میشود، این است که رسانهها میتوانند به بازنمایی رخدادهایی بپردازند که برای مردم باور پذیر باشد. در فیلم سینمایی «سگ را بجنبان»یک کاندیدای ریاست جمهوری با تهیه کننده هالیوودی جنگی راه انداخته و بازمانده جنگ را به مثابه قهرمان به جامعه نشان میدهد و در واقع اینجا سینما، قهرمان فیلم است نه آن بازمانده. سینما قهرمان است چون به راحتی میتواند به هر جایی ورود کرده و مخاطبان را مرعوب خود کند اما ما بر این امر سرمایهگذاری نکرده و رسانهها را به لحاظ مالی تقویت نکردهایم. البته سرمایه شرط لازم است اما کافی نیست. سرمایه را باید با دیدی کلانتر ببینیم. ما با توجه به علوم انسانی را در سطح خانوادهها نیز پایین آوردهایم مثلا در دهههای گذشته عمدتا رشتههای علوم انسانی انتخاب آخر خانوادهها برای پیشنهاد دادن به فرزندانشان برای تحصیل بود این در حالی است که بودجه فرهنگی در کشور ما کم نیست. صداوسیما بزرگترین شبکه دنیا از نظر تعداد نیروی انسانی و بودجه محسوب میشود اما در دنیای امروز مدیریت به معنای جامع آن اهمیت زیادی دارد. «سگ را بجنبان» فیلم بسیار قابل تاملی از نظر عملیات روانی است. یکی از مهم ترین نظریههای ارتباطی؛ نظریههای هنجاری در دنیای امروز است. به این معنا که من به عنوان رسانه در جایگاهی قرار دارم که نسبت به پیام، آرمانها، هویت، فرهنگ ملی و مصلحت میتوانم مورد بررسی قرار گیرم. آن سوی طیف پدیده گیرنده پیام و مخاطب وجود دارد که نیاز یا میل او معنا مییابد. زمانی که قدرت او با وجود شبکههای اجتماعی بیشتر شده است، دیگر مخاطب یک کاربر است و حق انتخاب و آزادی عمل بیشتری دارد و کار صاحب رسانه سختتر میشود. اینجاست که یک مدیر رسانه کار بسیار مهمی را در پیش دارد. همچنین لازم است فارسی گویی را پاس بداریم که خود از شاخصههای توسعه فرهنگی است. ما در جامعه نیاز به مدیرانی حکیم داریم که باید در سطح حکمای بزرگ تاریخ باشند و عمل کنند. افرادی که هم علوم میان رشتهای را بشناسند و هم ضرورتهای فرهنگی زمانه را درک کنند و در جایگاه تصمیمگیرنده چرخ توسعه را متوازن سازند و ساختارهای اجتماعی را به گونهای شکل بدهند که توازن و تعادل به آنها راه یابد. حال مخاطبی که به کاربر تبدیل شده و در فضای رسانهای تعامل دارد، صرفا از ما خوراک نمیگیرد. تکلیف در اینجا چیست؟ این تفاوت مخاطب امروز گذشته به اوج قدرت تلویزیون برمیگردد. در همان عصر مارکونی خاصیت این دوره ارتباطات یکسویه بود. بدین ترتیب که یک مدیر ارتباطی اگر میخواست یا نه، پیامی را مخابره میکرد یا مانع از آن میشد. فیلمی قابل تامل به نام «ترومن شو» با بازی جیم کری داستان فردی به نام ترومن را روایت میکند که در یک استودیو متولد شده و کارگردانی همه ابعاد زندگی او را هدایت کرده و پیش میبرد. این فیلم به لحاظ فلسفی و ارتباطاتی، اثری قابل تامل است و ترومن در یک ماجرای عاشقانه به این فریب پی برده و خود را کشف میکند. در عصری که جامعه شبکهای نام دارد، هر شخص یک رسانه است و این هم میتواند مزایا و هم معایبی داشته باشد. این حالت تبدیل به یک آنارشیسم میشود. کلید واژه سانسور در جامعه ما و دنیا بار منفی دارد و بسیاری آن را با فاشیسم گره میزنند اما ریشه آن به یونان باستان بازمیگردد. دلیل این است در دورهای که فلاسفه یونان ابزار فرهنگ را برای ایجاد یک آرمانشهر به خدمت میگرفتند، جایگاهی را برای هنرهای نمایشی تحت عنوان سانسورچی متصور شده بودند که به فیلسوفان بزرگ اختصاص داشت تا آنها به تماشای نمایشها، به نوعی هنرهای نمایشی را کنترل کنند و مراقب باشند این آثار پیش برنده باشند. هنرهای نمایشی از دل آیین بیرون آمده و آیینها نمادهایی فرهنگی بودند. بنابراین سانسورچی فردی بود که توازن نمایشها را رعایت میکرد. این که آزادی به معنای مطلق آن یک فضیلت است یا نه در اینجا مورد سوال قرار میگیرد. بنابراین در عصر شبکهای شدن که هرکس تولیدکننده پیام است مقوله سواد رسانهای به عنوان هنجاری که نحوه مواجهه با رسانهها را به ما بیاموزد، اهمیت زیادی دارد. حال در جهان سرگشته امروز که جهانی شدن ابعاد بزرگتری یافته و مرزهای اخلاقی نیز همینطور، این سواد رسانهای ضرورت دارد. یک فضیلت در جهان کنونی، عنصری است که میان باورها و هنجارهای دینی، اخلاقی، ملی، فرهنگ و... پل زده و نوعی بازنمایی انجام دهد. مسئولیت هریک از ما این است که خود را در این جهان کشف کرده و بخشی از مسئولیت به جایگاه سیاستگذاری و مدیریت بازمیگردد تا بتواند با روش درست افراد و جامعه را از تناقضاتی که آنها را به مرز جنون رفتاری و بی قیدوبندی دچار میکند، نجات دهد.
|