کد خبر : 69076
تاریخ : 1402/2/24
گروه خبری : جامعه

دنیـــــا را با دور بین 8 میلیمتر ی میدیدم

 اگر به شــهر دیگری هم ســفر میکردیــم مهمتریــن جایــی که در آن شــهر میرفتیم باز هم سینما بود. عیاری خاطرنشــان کرد: ســال 1348 پدرم برای داریــوش بــرادرم یــک دوربیــن ســوپر 8 خریــده بود و مــن هــم از آن دوربین اســتفاده میکردم. این دوربین در ســالهای اولی که تــازه آمده بود اســتفاده آن بیشــتر بــرای مهمانیها، ســر ســفره هفت سین و مســافرتهای خانوادگی بود. دایی من کارمند سازمان آب و برق خوزستان بود و این امکان را داشــت تــا آپارات 16 میلی متــری به خانه خودش یا ما بیاورد و به دلیل عالقهای که بیشــتر در خانه ما برای دیدن فیلم بود موجب شــده بود تا بیشــتر نمایشها در حیاط خانه ما باشد. آپارات 16 میلــی متــری المــو بــود کــه آن را روی بخشــی از پلههــای حیــاط کــه بــه اتاقهــا متصل میشــد میگذاشت و در نقطه مقابل آن یک پارچه سفید قرار داده میشــد و بر روی آن فیلمهای مستند و گزارشی نمایش داده میشد. وی ادامــه داد: فیلمهــا خیلی مهــم نبود بلکه نفــس چرخــش دو بوبین بــزرگ، صدای آپــارات و نــوری کــه از آن لنــز بــر روی پــرده میتابیــد مهمتر از کیفیــت فیلمهــا برای ما بود. یک نریشــن از این فیلمهــا بــه خوبی یادم هســت کــه میگفت »گاو حســن سه گوســاله دارد« جالب است که تا امروز ایــن نریشــن در یاد مــن مانده اســت. درواقع یک ســینما پادادیزویی داشتیم و همسایههای دور و اطــراف خانه ما هم که اغلب ارمنــی بودند از روی پشــت بامشــان فیلمهایی که در حیاط ما نمایش داده میشــد را میدیدنــد و مــا هــم مشــکلی نداشتیم. عیاری در بخش دیگــری از خاطرات خود گفت: در اهواز خبرهــای مربوط به فیلمها خیلی زود به ما میرســید. یــادم میآید برای فیلمبــرداری فیلم »ماجراجویــان جنوب« که فیلمبردار آن رضا انجم روز بــود بــه اهواز آمــده بودند و برای شــهر اهواز خیلــی افتخارآمیــز بــود که یــک گــروه فیلمبرداری برای ســاختن فیلم به آن شــهر آمــده اند، زیرا این امر نشــان از اهمیت شــهر اهواز داشــت. من هم از همکالســیهایم در جریــان اخبــار مربــوط بــه فیلمبرداری فیلم قرار داشــتم. یک شــب در یکی از خیابانهای اصلی اهواز که محل استقرار آنها در هتل بود رفتم )فردای آن روز هم امتحان شــیمی داشــتم( دیدم یک فولکس واگن ایســتاده و چند جوان در داخل آن کابل میاندازند متوجه شــدم که آنها فیلمبرداری دارند در همان جا ایســتادم، پشــت ماشــین پــر شــد و حرکــت کــرد و مــن هــم شــروع به دویدن پشــت ســر آن کردم و از مسیری که تغییــر میداد حــدس زدم به ســمت رودخانه کارون مــیرود. مــن همچنان میدویم و ماشــین هم با ســرعت میرفت به پل اهواز رسید و ایستاد و من از خســتگی بــر روی زمین افتادم. وســائل را کارگرهــا از داخل ماشــین برداشــتند و از پلههای پــل بــه پاییــن بــه ســمت بلــوار حاشــیه رودخانه بردنــد و زمانیکــه من به آنجا رســیدم هــزاران نفر آدم آنجــا بودند و یک دیوار کــه پلیس ایجاد کرده بود تا مردم عادی به ســمت جایی که فیلمبرداری میکردند، نروند. وی در ادامــه بیــان داشــت: مــن بچــه بســیار خجالتــی بودم، اما انگیزه بســیار زیادی داشــتم تا آنجــا که بــه رغم اینکــه هــزاران نفر آنجا ایســتاده بودند و نمیتوانســتند داخل بروند من توانستم از دیــواری که ایجاد کردند عبور کنم و تا صبح کنار گروه فیلمبرداری باشم. عیــاری با بیــان اینکه آقای انجم روز بســیار مرد مهربانی بود، گفت: در تمام طول شــب که در کنار گــروه فیلمبــرداری بــودم گاهــی بــه او و گاهی به دوربیــن 35 او نــگاه میکــردم و او متوجه شــده بود که من به دوربین و ســینما عالقمند هستم، زیــرا دائــم از او ســوال میپرســیدم. بــه من گفت دوســت داری از پشــت دوربیــن نــگاه کنــی و من گفتم بله. قبال دوربینهای 8 میلی متری را دیده بــودم، اما وقتی از پشــت دوربین 35 نگاه کردم متوجه شدم یک کادر کامال مشبک وجود دارد و انــگار داشــتم از یک دریچه زندان نــگاه میکردم. خیلــی تــو ذوقم خورد از او ســوال کردم در زمان فیلمبرداری این کادرهای مشــبک هســتند؟ و او گفــت بله اینها باید باشــند و مــن گفتم پس به چــه شــکلی تصویــر را میبینید او خندیــد و دیگر پاســخ نــداد. بــرای مــن دوربیــن 8 میلیمتــری جذابیت بیشتری داشت، زیرا صفحه آن تمیز بود و مــن با دوربیــن 8 میلی متری تفریــح میکردم و بــه نوعــی بــه زندگــی نــگاه میکــردم. بهرحال من آن شــب تــا صبــح در کنــار گــروه فیلمبرداری بــودم. یادم میآید درکنار حســن رضایی )بازیگر( ایســتاده بــودم و او را نــگاه میکــردم، زیرا در آن زمان به دلیل فراوانی بازیهایی که داشت چهره بود. صبح از همان جا به سر کالس برای امتحان رفتــم و قبــول نشــدم و بعدها به حســن رضایی گفتم آن شــب شما باعث شــدید من در امتحان قبول نشوم. )با خنده(

  لینک
https://sepehrnewspaper.com/Press/ShowNews/69076