کد خبر : 73032
تاریخ : 1402/6/6
گروه خبری : اندیشه

آیا برای هر جامعه فاسدی عذاب استیصال نازل می‌شود؟

قرآن کریم سرشار از قصص و گزارش‌های تاریخی مربوط به امّت‌های پیشین و پیامبران آنان با هدف انتقال معارف وحیانی و هدایت انسان است. قصص قرآنی از نظر محتوا و هدف، شامل همه حکمت‌های نزول قرآن می‌شود و در این راه شیوه‌ای کارآمد است. از این رو قرآن داستان را برای اثبات وحی و نبوت، یگانگی خدا، هم ریشه بودن ادیان آسمانی و نیز برای بیم و نوید، نشان دادن نمودهای قدرت الهی، سرانجام نیک و بدی، صبر یا ناشکیبایی، سپاسگزاری یا سرکشی و دیگر اهداف رسالی، تربیتی و یا سنت‌های تاریخی و اجتماعی به کار می‌برد.قرآن با داستان روشن می‌کند که شیوه دعوت انبیا و ابزارهای به کار رفته در این راه همسان بوده است و امتها در برابر آنها به یک گونه واکنش نشان داده‌اند و پیش برنده‌ها و بازدارنده‌های گسترش دین، همانند بوده‌اند. قرآن در موارد گوناگونی بر این حقیقت تأکید داشته و به اشتراک پیامبران در موضوعات فراوانی اشاره کرده است. آنچه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان آیت‌الله مصباح‌یزدی در دفتر مقام معظم رهبری است که در تاریخ 1395/11/13، مطابق با هجدهم محرم 1438 ایراد کرده‌اند:

در جلسات اخیر داستان حضرت موسی‌سلام‌الله‌علیه را آن طور که در اوایل سوره قصص آمده، مطرح کردیم و نکته‌هایی درباره آن یادآور شدیم. در همین بخش برخی از عزیزان سؤالاتی مطرح کرده‌اند که در این جلسه به پاسخ برخی از آن‌ها می‌پردازیم.

  تفاوت «اله» و «رب»

اولین پرسش درباره واژه «رب» و «اله» است. فرعون گاهی خودش را «رب اعلی» معرفی می‌کرد و گاهی می‌گفت: «ما علمت لکم من اله غیری». پرسش درباره تفاوت «رب» و «اله» و نکته این اختلاف تعبیر است. در ضمن بحث به این مسئله اشاره کردم که ما در فارسی یک واژه خدا به کار می‌بریم، ولی در عربی الفاظ متعددی برای این معنا به کار می‌رود. مشرکان معتقد بودند غیر از خدایی که آفریننده جهان است، یک یا چند خدای دیگر هستند که بخش‌هایی از این عالم را مدیریت می‌کنند. بعضی معتقد به انواع مختلف موجودات بودند و برای هر کدام رب‌النوع یا الهی قائل بودند. بعضی حتی برای انسان هم در شئون مختلف معتقد به آلهه مختلفی بودند. به دنبال این اعتقاد، از آن‌جا که آن‌ها را صاحب‌اختیار خود می‌دانستند، برای استفاده از آن صاحب اختیار، خضوع و خشوع می‌کردند و به خاک می‌افتادند. آن‌ها موجودی را که شایسته این مراسم و خضوع‌های فوق‌العاده است «اله» می‌نامیدند. اله یعنی معبود، مثل کتاب که به معنی مکتوب است؛ البته معبود شأنی، که در فارسی به معنای «پرستیدنی» است. اگرچه مفهوم رب و اله غالباً بر هم منطبق می‌شوند، ولی حیثیت هرکدام تفاوت می‌کند؛ الوهیت مترتب بر ربوبیت است. مفهوم رب مربوط به حیثیت مالکیت و صاحب‌اختیار بودن است، و مفهوم اله مربوط به حیثیت شایستگی برای پرستش.

مصریان نیز از مشرکان بودند. فرعونی که در زمان حضرت موسی بود، بسیار جاه‌طلب بود و می‌خواست بر همه تسلط پیدا کند. این بود که می‌گفت: اگر شما معتقد به ارباب دیگری هم هستید بدانید که رئیس‌شان من هستم. من از همه بالاترم و آن‌ها بی‌اجازه من کاری نمی‌کنند؛ انا ربکم الاعلی؛ و از آن‌جا که من رب اعلای شما هستم، پس مرا عبادت کنید؛ ما علمت لکم من اله غیری؛ غیر از من کس دیگری صلاحیت ندارد که شما عبادتش کنید.

 خلقت انسان؛ اقتضای رحمت مطلق الهی

پرسش دیگر درباره شرایط نزول عذاب استیصال است. در جلسات گذشته گفتیم که وقتی شرایط در یک جامعه به‌گونه‌ای شود که کسانی راه هدایت انسان‌ها را ببندند، عذاب بر ایشان نازل می‌شود. اسلام به ما می‌فهماند که منشأ ایجاد عالم رحمت الهی است. از این‌رو گاهی به جای کلمه «الله» کلمه «الرحمن» به کار می‌رود؛ قُلِ ادْعُواْ اللّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمَنَ أَیًّا مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ الأَسْمَاء الْحُسْنَی. ادبا گفته‌اند که الله اسم ذات و رحمان صفت فعل است. در بینش اسلامی این نکته یک آموزه اساسی است که خداوند به هیچ چیز احتیاج ندارد و هر چه آفریده است از روی رحمت خودش بوده است. اقتضای رحمت اوست که عالم آفریده شود، موجودات مختلف باشند و تکامل پیدا کنند و کسانی به ثواب‌هایی برسند. راه فرشتگان و برخی دیگر از موجودات -که درباره آن‌ها شناختی نداریم- یک طرفه است؛ یعنی حتماً اهل ثواب هستند و اهل عقاب نیستند. هیچ فرشته‌ای برای عقاب به جهنم نمی‌رود و خداوند متناسب با شأن هر فرشته رحمت‌هایی قرار داده است که در اثر همان عبادت‌هایشان به آن می‌رسند. تسبیح و عبادت جزو زندگی آن‌هاست؛ طعامهم التسبیح؛ طعام‌شان تسبیح است. چیز دیگری هم ندارند و چیز دیگری هم نمی‌خواهند.

رحمت مطلقه الهی اقتضای مرتبه‌ای از رحمت را داشت که هیچکدام از فرشتگان نمی‌توانند آن را درک کنند؛ چون درک هر موجود متناسب با شرایط وجودی خودش است. آن رحمت مخصوص انسان است و چیزی است فوق رحمت‌هایی که به همه فرشتگان می‌شود. داستان معراج نمادی از این مطلب است. آن‌جا که جبرئیل با پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به آسمان‌ها می‌رفت، اما در جایی توقف کرد و گفت: لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ؛ مقام من از این بیشتر نیست؛ اگر یک بند انگشت جلوتر بیایم، می‌سوزم؛ یعنی بیشتر از این امکان عروج ندارم؛ و پیغمبر اکرم تنها رفت. یعنی در انسان مایه‌ای وجود دارد که حتی جبرئیل هم نمی‌تواند آن را درک کند. برای درک چنین رحمتی باید موجودی باشد که با اختیار خود این راه را طی کند. موجودی که هر چه بیشتر از اختیار بهره‌مند باشد و با اختیار خودش چیزی را انتخاب کند. موجودی که در مقابل گزینه‌های بسیاری که همه آن‌ها جاذبه دارد، قرار گیرد ولی با اختیار خودش پا روی همه آن جاذبه‌ها بگذارد و گزینه درست را انتخاب کند، به آن رحمتی می‌رسد که فرشتگان هم نمی‌رسند. این اختیار غیر از اختیار ملائکه است. این اختیار یعنی اختیاری که توأم با انتخاب یک گزینه در بین چند گزینه است. در بین موجوداتی که ما می‌شناسیم این انتخاب مخصوص انسان است؛ البته قرآن در این وصف جن را نیز شریک انسان معرفی می‌کند.

 ابتلائات؛ اسباب تربیت انسان

روشن است که وقتی چند راه وجود داشته باشد، مقصدی که این راه‌ها به آن منتهی می‌شود، متفاوت خواهد بود. از این‌جاست که مسئله خوب و بد، درست و غلط و حق و باطل مطرح می‌شود. اگر در بین گزینه‌های موجود، گزینه صحیح و دارای منفعت و مصلحت را انتخاب کرد، رشد می‌کند ولی اگر ضدش را انتخاب کرد، نه تنها رشد نمی‌کند که سقوط می‌کند. چنین موجودی شاهکار خلقت است؛ چون در یک لحظه می‌تواند به سوی بی‌نهایت مثبت پرواز کند همان‌طور که در همان لحظه می‌تواند به سوی بی‌نهایت منفی سقوط کند. روشن است که چنین موجودی لوازمی دارد؛ این‌که ما در عالمی آفریده شده‌ایم که دائماً در حال تحویل و تحول است و در آن اختلافات، تحولات و تأثیر و تأثرات متقابل پیش می‌آید، به خاطر همین است که زمینه برای گزینه‌های مختلف انتخاب انسان، فراهم شود.

از آن‌جا که کمال انسان به این است که راه خود را آگاهانه انتخاب کند، نیازمند هدایت است. این است که خداوند از یک سو به او عقل داده است و از سوی دیگر انبیا را فرستاده تا راه را به او نشان دهند. حال اگر شرایطی پیش آمد و راه هدایت بسته شد، نقض غرض آفرینش می‌شود. این مسئله را ما به طور کلی می‌فهمیم که اگر شرایط عالم چنان شود که راه شناخت حق و باطل مسدود شود، هدف خلقت نقض شده است و خداوند کاری می‌کند که این راه باز شود. اما عقل ما به این‌که خداوند چه می‌کند، نمی‌رسد. البته نکاتی در آیات و روایات درباره تقدیرات الهی در تدبیر عالم آمده است.

گاهی خداوند برای افراد سختی‌ها و عذاب‌های موقتی پیش می‌آورد؛ گاهی آن‌ها را به درد و مرض مبتلا می‌کند تا برگردند؛ لِیُذِیقَهُم بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ. یعنی خود این ابتلائات اسباب تربیت انسان می‌شود. برخی از عذاب‌های که بر اقوام مختلف نازل شده است نیز از همین باب است. خداوند در دو آیه از قرآن می‌فرماید: ما هر پیغمبری فرستادیم، همراهش سختی و عذاب‌هایی برای مردم پیش می‌آوریم تا حالت تضرع برایشان پیدا شود. این سختی‌ها به انسان کمک می‌کند که سخن انبیا را بپذیرند. انسان به راحتی سخن دیگران را قبول نمی‌کند و برای این کار انگیزه می‌خواهد. وقتی دچار گرفتاری می‌شود، انگیزه پیدا می‌کند که برای رفع گرفتاری دعوت انبیا را پاسخ بگوید. اما اگر کاملاً بی‌نیاز باشد، انگیزه‌ای برای اطاعت ندارد و از هدایت انبیا محروم می‌ماند؛ إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَی * أَن رَّآهُ اسْتَغْنَی.

این‌ها از سنت‌های الهی است، اما ما چیزی درباره زمان، مکان، حدود، چگونگی و علت عذاب‌های الهی نمی‌دانیم. چنین دانشی نیازمند اطلاع از همه مصالح، مفاسد و روابط پدیده‌ها از ازل تا ابد است که ما انسان‌ها به آن دسترسی نداریم. این مسائل بسیار پیچیده است. البته وقتی می‌دانیم که خداوند خیر محض است و بر اساس حکمت مطلقه و بالغه خود کار بی‌حکمت نمی‌کند، می‌فهمیم که در هر جا هر کاری که کرده، همان درست بوده است. گاهی خداوند مقدمات کاری که امروز انجام می‌گیرد و مصلحتی برای یک شخص یا یک گروه دارد، از هزار سال پیش فراهم کرده است. گاهی کاری که امروز انجام می‌گیرد مقدمه برای حادثه‌ای است که بناست هزار سال بعد اتفاق بیفتد. برای خدا زمان مطرح نیست. برای او ازل و ابد مساوی است و همه چیز نزدش حاضر است. این طور نیست که برای مقدمات لازم کاری بگوید الان زود است درباره آن تصمیم بگیریم. خداوند زود و دیری ندارد؛ لیس عند ربک صباح ولا مساء.

برخی پرسیده‌اند که اگر جامعه‌ای مثل جامعه فاسد آمریکایی‌ها مانع هدایت مردم شد، آیا خداوند حتماً آن را نابود می‌کند و عذاب استیصال برایشان نازل می‌شود؟ پاسخ ما این است که نمی‌دانیم. ما نسبت به زمان، مکان و چگونگی مجازات‌های الهی دانشی نداریم. اما می‌دانیم که هر وقت هر کاری کرد عین مصلحت است و سر سوزنی خلاف حکمت انجام نمی‌دهد. اما درباره این‌که چه خواهد کرد، غیر از کلیاتی که از آیات و روایات و دلیل عقلی استفاده می‌شود مطلب دیگری نمی‌توانیم بگوییم. البته گاهی ممکن است خداوند به پیغمبری وحی کند یا به یکی از اولیای خدا چیزی را الهام کند و بدانند که فلان قوم در کجا و در چه زمانی و چگونه نابود می‌شوند، اما این چیزی نیست که فرمولش در دست ما باشد و براساس قواعد بتوانیم بگوییم فلان قوم در فلان روز، این‌چنین نابود می‌شوند یا اصلاح می‌شوند برمی‌گردند و چگونه رشد می‌کنند. این مسائل در اختیار ما نیست. ما باید تسلیم تقدیرات خدا بوده، به آن‌چه او مقدر فرموده است راضی باشیم.

 لقمه حرام و حضرت موسی!

یکی دیگر از مسائلی که در این چند جلسه بسیار درباره آن سوال کرده‌اند این است که ما از یک سو در روایات داریم که لقمه حرام انسان را فاسد، توفیق را از او سلب، و کار او را به گمراهی و هلاکت منتهی می‌کند، اما از سوی دیگر در داستان بنی‌اسرائیل می‌خوانیم که موسی در دامان فرعون پرورش پیدا می‌کند و طبعاً غذای آن‌ها را می‌خورد. هم‌چنین همسر فرعون که یکی از بزرگ‌ترین بانوان عالم است و خداوند او را الگو برای اهل ایمان معرفی می‌کند‌ همین‌طور است. او هم در دربار فرعون زندگی می‌کرد و غذای فرعون را هم می‌خورد. چرا و چگونه این لقمه حرام در این دو اثر نکرد؟

برای توضیح مطلب چند روایت درباره تأثیر لقمه حرام برایتان می‌خوانم. در برخی از روایات این مضمون آمده است که العبادة مع اکل الحرام، کالبناء علی الرمل؛ به ریگ‌های روان رمل می‌گویند. رمل زمین سستی است که حتی راه رفتن روی آن به سختی انجام می‌گیرد. حال اگر کسی روی رمل ساختمانی بسازد پیداست که ساختمانش دوام نمی‌آورد. برای ساختن ساختمان باید پایه آن‌را با سنگ و شناژبندی محکم کرد. می‌فرماید: اگر کسی عبادت کند، اما غذای حرام هم بخورد مثل این است که روی رمل خانه ساخته است؛ این عبادت فرو می‌ریزد و هیج فایده‌ای ندارد. مشابه این روایت دیگری است که می‌فرماید: الْعَمَلُ مَعَ أَکْلِ الْحَرَامِ کَنَاقِلِ الْمَاءِ فِی الْمُنْخُل؛ کسی که غذای حرام می‌خورد، هر چه عبادت کند مثل این است که آب در غربال می‌ریزد. هم‌چنین از امام صادق‌سلام‌الله‌علیه روایت شده است که لیس بِوَلیٍّ لَنا مَن اَکل مالَ مؤمنٍ حراماً؛ اگر کسی مال مؤمنی را به ناحق بخورد از ولایت ما بهره‌ای نخواهد داشت.

در روایت دیگری از پیامبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله نقل شده است که فرمودند: إِذَا وَقَعَتِ اللُّقْمَةُ مِنْ حَرَامٍ فِی جَوْفِ الْعَبْدِ لَعَنَهُ کُلُّ مَلَکٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَفِی الْأَرْضِ؛ اگر یک لقمه حرام وارد شکم انسان بشود، همه فرشتگان آسمان‌ها وزمین او را لعنت می‌کنند. ومادامت اللقمة فی جوفه لا ینظر الله الیه؛ تا این لقمه در شکم اوست، خدا نظر رحمت به او نخواهد داشت. در روایت دیگری از پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله نقل شده است که فرمودند: من اکل لقمة حرام لم تقبل له صلاة اربعین لیلة ولم تستجب له دعوة اربعین صباحاً؛ هرکه یک لقمه حرام بخورد، چهل شب نمازش قبول نمی‌شود و تا چهل روز هم دعایی از او مستجاب نمی‌شود. وکل لحم ینبته الحرام فالنار اولی به؛ گوشتی که از غذای حرام روییده، برای چیزی غیر از آتش مناسب نیست. ممکن است این سوال مطرح شود که مگر یک لقمه چقدر اثر دارد! از یک لقمه غذا که گوشت نمی‌روید! اما حضرت در پاسخ این دفع دخل می‌فرماید: وان اللقمة الواحدة تنبت اللحم؛ یک لقمه غذا هم به اندازه خودش گوشت می‌رویاند. هم‌چنین در یک حدیث قدسی خداوند به بنده‌اش چنین خطاب می‌فرماید: منک الدُّعاءُ وَمِنّی الإِجابَةَ؛ بنده من! از تو دعا و از من اجابت. فَلا تُحجَبُ عَنِّی إلّا دَعوَةُ آکِلِ الحَرامِ؛ هیچ دعایی از من در حجاب نمی‌ماند مگر کسی که غذای حرام خورده باشد؛ چنین کسی دعایش مستجاب نمی‌شود.

حال به پرسش اصلی برمی‌گردیم. آیا حضرت موسی و جناب آسیه در مدتی که در کاخ فرعون بودند یک لقمه غذای حرام نخوردند؟ روشن است که غذای فرعون را می‌خوردند و قطعاً حرام بود. این مسئله با آن همه آثار بدی که برای یک لقمه حرام ذکر شد چگونه جمع می‌شود؟

 شرایط تأثیر لقمه حرام

آیا شما احتمال می‌دهید که همه فرشتگان آسمان و زمین کسی را که نداند غذایی حرام است و آن را تناول کند، لعنت کنند؟! لقمه حرامی که احتمال آن چندان بعید نیست. مثلاً نان می‌خریم و معلوم نیست که خمس یا زکات آن پرداخت شده باشد. آیا مصرف این نان باعث می‌َشود که همه ملائکه آسمان و زمین ما را لعنت کنند؟! و حال در بین ما چه کسی هست که چنین غذای حرامی نخورده باشد؟ این روایات خود دلالت بر ا ین مطلب دارند که مورد آن‌ها در جایی است که انسان بداند غذایی حرام است و تصرف در آن جایز نیست. اما اگر کسی نداند که این غذا حرام است، یا بداند حرام است ولی برای او خوردنش جایز یا واجب باشد، مشمول این روایات نمی‌شود. حتی گاهی خوردن غذای حرام برای انسان واجب می‌شود. برای مثال فردی را فرض کنید که از گرسنگی در حال مرگ است و فقط یک لقمه غذای حرام در دسترس اوست که اگر از آن بخورد زنده می‌ماند. روشن است که در این صورت بر او واجب است که این غذا را بخورد. حال آیا او با این خوردن مشمول لعن ملائکه می‌شود؟؟ این روایات درباره غذای حرامی است که خوردنش بر انسان حرام باشد، اما اگر بر انسان جایز یا واجب بود، نه تنها حرمتی ندارد، که اگر به قصد اطاعت خدا انجام بگیرد، ثواب هم دارد و همه فرشتگان آسمان و زمین برای او استغفار می‌کنند؛ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَّحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِیلَکَ.

 آیا پیغمبر حق دارد که اجازه دهد، یا حتی امر کند که فردی از مال شبهه‌ناکی تناول کند؟ 

پاسخ این پرسش روشن است. بسیاری از متدینان درباره اموال مشکوک یا حتی اموالی که مخلوط به حرام است، نزد مراجع یا وکلای آن‌ها می‌روند و با گذراندن مقدماتی مثل پرداخت خمس، اجازه تصرف آن را می‌گیرند. آیا می‌توانیم بگوییم با این‌که اجازه تصرف گرفته است، مصرف آن حرام است؟! این درست است که اصل آن حرام بود، اما با امر خدا، اجازه پیغمبر و ولی امر یا نایب او برای او جایز می‌شود. حال خداوند خود حضرت موسی‌علی‌نبیناوآله‌وعلیه‌السلام را در دامن فرعون گذاشته است، و اگر از غذای آن نخورد، هلاک می‌شود. چگونه ممکن است بگوییم این استفاده برای او حرام بوده است؟ این آثاری که برای مال حرام ذکر شده است برای جایی است که چیزی حرمت بالفعل داشته و حرمت آن افزون بر فعلیت، منجَّز نیز باشد. وگرنه اگر انسان به حرمت چیزی علم نداشت، یا نسبت به مصرف آن اضطرار داشت، یعنی تکلیف اقوایی بر آن حاکم بود، و یا اجازه ولی امر بر استفاده آن بود، برای او حلال می‌شود و مشمول آن روایات نمی‌شود.

 آثار وضعی لقمه حرام

فقط برخی از حرام‌هاست که حتی اگر انسان علم به حرمت آن‌ها نداشته باشد، استفاده از آن‌ها آثار سویی را به دنبال خواهد داشت. این حرام‌ها مربوط به چیزهایی است که حرمتشان به واسطه ضررهایی است که بر جسم انسان دارند. حرام بودن بسیاری از محرمات به‌خاطر ضرری است که برای ما دارد. این ضررها باقی است حتی اگر انسان به آن‌ها علم نداشته باشد. فرض کنید انسان گوشت خوک را به خیال این‌که گوشت گوسفند است مصرف کند. روشن است که این مصرف حرام نیست و عقوبتی هم ندارد. 

اما آن ضرری که گوشت خوک برای بدن دارد، سر جای خودش است و مثلاً انسان را مریض می‌کند. هم‌چنین ممکن است اثر سویی در روح انسان داشته باشد؛ زیرا روح و بدن در ارتباط هستند و برخی از خوراکی‌ها از این راه بر روح نیز تأثیر می‌گذارند. مثل اینکه انسان غذایی را بخورد و خواب‌آلود شود، یا آن غذا سمی باشد و بعد آثار آن سم ظاهر شود. روشن است که این آثار هست حتی اگر انسان علم به حرمت نداشته باشد.

نتیجه این‌که آثاری که برای لقمه حرام ذکر شده برای اموری است که به خاطر امرو نهی خدا حرام شده و حرام بودن آن بر انسان دارای فعلیت و تنجز بوده، و تکلیف اقوایی نیز بر آن حاکم نباشد، اما داستان موسی و همسر فرعون خارج از این‌هاست. اولاً نمی‌دانیم در مدتی که جناب آسیه در آن‌جا بوده شریعتی برایش ثابت شده بوده یا نه. حتی اگر فرض کنیم که برای ایشان شریعتی ثابت بوده است، باز هم در همان شریعت برای حالت اضطرار استثنا وجود دارد و حالت اضطرار حرمت بالفعل را برمی‌دارد. به هر حال دلیلی بر این مطلب نداریم که ایشان عالما عامدا غذایی که حرمت بالفعل داشته است را تناول کرده باشد.

  لینک
https://sepehrnewspaper.com/Press/ShowNews/73032