نوگرایی در دنیای اسلام در همه جوانب زندگی مسلمانان بروز کرد. از جلوههای بروز آن میتوان به توجه جدی نسبت به منابع اسلامی و نگاهی نو به این منابع و اصولاً نهضت بازگشت به مبانی غنی اسلامی اشاره کرد. کتاب نهجالبلاغه که گردآوری بخشی از سخنان و مکاتبات امیرمؤمنان علی (ع) است، به دلیل داشتن مفاهیم و موضوعات، سیاسی منبعی برای حکمت اصول سیاسی اسلام است که توجه همگان را جلب کرده است. توجه دوباره به نهجالبلاغه همزمان با آغاز نهضت اسلامی در اوایل دهه چهل شمسی است و با تأکید امام خمینی و تلاشهای متفکران و پژوهشگران و فعالان نهضت اسلامی نظیر آیت الله طالقانی، آیت الله خامنهای، شهید مطهری، محمدرضا حکیمی، آیت الله جوادی آملی، محمدتقی شریعتی و علی شریعتی و… که در جنبش اسلامی ایران معاصر حضور جدی داشتند، از نهجالبلاغه در اخذ اصول حکمت سیاسی اسلام بهره برده شد. خبرگزاری مهر در سلسله مطالب، گزارشها و گفتوگوهای «بازگشت به نهجالبلاغه» به تبیین و واکاوی هم موضوعات مرتبط با این کتاب شریف و آموزههایش خواهد پرداخت. یکی از دروسی که از دیرباز در حوزههای علمیه کمابیش رواج داشت و دارد، درس اخلاق است. آیت الله جوادی آملی در دوره جدید از درس اخلاق خود در سال تحصیلی جاری حوزه علمیه به شرح فرمایشات امیرالمومنین (ع) در نهجالبلاغه میپردازد. آنچه در ادامه میخوانید شرح آیت الله جوادی آملی بر حکمت 115 نهجالبلاغه است: سید رضی (رضوان الله تعالی علیه) نقل میکند که «وَ قِیلَ له علیه السلام کَیْفَ نَجِدُکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ»؛ از وجود مبارک حضرت سوال کردند ما چگونه شما را مییابیم یا چگونه از روش شما باید بهره بگیریم. «فقال علیه السلام کَیْفَ یَکُونُ حَالُ مَنْ یَفْنَی بِبَقَائِهِ وَ یَسْقُمُ بِصِحَّتِهِ وَ یُؤْتَی مِنْ مَأْمَنِه »؛ این سه جمله را در جواب آن سوال فرمود. ظاهراً سائل، عبدالله بن جعفر است که سوال میکند ما چگونه شما را بیابیم تا با سنت و سیرت شما خود را اصلاح کنیم جامعه را اصلاح کنیم و وضع اخلاقی ما نسبت به خودمان و جامعه حل بشود. وجود حضرت امیر (سلام الله علیه) در جواب عبدالله بن جعفر فرمود ما در جهانی زندگی میکنیم که نظم ثابتی ندارد، البته ثبات آن و نظم آن هم در همین حالتهایی است که گفته میشود. این سه جمله را وجود مبارک حضرت امیر در جواب عبدالله بن جعفر فرمود. فرمود: «کَیْفَ یَکُونُ حَالُ» کسی که در حینی که باقی است و دارد زندگی اش را ادامه میدهد از بین میرود و در حالی که صحیح است بیمار میشود و در حالی که احساس امنیت میکند آسیب میبیند: «وَ یُؤْتَی مِنْ مَأْمَنِه ». این جملهها توضیحی میخواهد و آن این است که انسان در بهشت، ثابت است، چون وضع خودش تغییر پیدا نمیکند و هر چه که در دنیا انجام داد عصاره اش ثابت با او همراه است و خود بهشت هم جای دگرگونی نیست، عالمی است ثابت و دارالبقاء است. اینجا از هر نظر راه برای آسیب هست، چون جهان حرکت است؛ هم انسان در درون و بیرون متحرک است و یکسان نیست، هم جهان خارج مرتّباً در سیلان و حرکت است و هم پیوند این دو متحرّک، متحرّک است. این طور نیست که رابطه انسان با جهان یا رابطه جهان با انسان همیشه یکسان باشد. چون خود جهان در تغیر است (یک) و چون خود انسان در تغیر است (دو)، این دو متغیر چون حرکتهای اینها یکسان نیست، الا و لابد برخورد اینها هم متغیر است، این سه. جهان، جهان حرکت است ما با سه حرکت متغیر رو به رو هستیم. همان حرکتی که در درون انسان، انسان کودک را بالغ و رشید میکند، همان حرکت است که فرتوت میکند فرسوده میکند و به دیار مرگ میبرد. همین دنیایی که بالنده است و بهاری دارد، پاییزی هم دارد زمستانی هم دارد سرد و گرمی هم دارد. هم آن حرکت منظم فصول چهارگانه ای که با خود دارد و هم این حرکت دوران خردسالی و نوسالی و جوانی و شیخ بودن و هرِم بودن که هست، این دو تا حرکت هم همسان نیست. فرمود ما مثلثی داریم که هر سه ضلعش در دگرگونی است، بنابراین شما چه توقعی دارید که ما همیشه سالم باشیم، بلکه از همان راهی که سلامت پیدا میشود بیماری یافت میشود، از همان راه که حیات پیدا میشود مرگ پیدا میشود، از همان راهی که امنیت پیدا میشود ناامنی پیدا میشود. این گونه از بیانات نورانی را گاهی حضرت در جواب سوال افرادی مثل عبدالله بن جعفر ذکرمی کند _که در نهجالبلاغه نام آن سائل نیامده است_ این یک؛ گاهی خود حضرت امیر بدون اینکه کسی از او بپرسد دنیا را تعریف میکند میگوید شما اصلاً نمیدانید کجا میروید: «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَی أَجَلِه» _خطوه یعنی گام_ هر نفسی که میکشید یک قدم به قبر نزدیک میشوید؛ نه آینده را میدانید نه این قدمها را بررسی میکنید. فرمود هر نفسی که میکشید یک قدم به قبر نزدیک میشوید اما نمیدانید چه کار میکنید! اگر حکیم سبزواری (رضوان الله علیه) فرمود که نفَس را محترم شمارید برای اینکه میداند که این نفَس چیست. این بزرگوار میگوید: دم چو فرو رفت هاست، هوست چون بیرون رود / یعنی از او در همه هر نفسیهای و هوست یک وقت است انسان اینهای و هو را توحید تلقی میکند، این اگر قبر اوست قبر «روضة من ریاض الجنة» است؛ این قبول دارد که هر نفسی یک گام به قبر است اما یک گام به روضهای از ریاض جنت است؛ اما آنکه نه میداند و نه میخواهد بفهمد، این قدمی که برمی دارد به گودیای از گودالهای دوزخ است: «إِنَّ الْقَبْرَ رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَان». دنیا محل آزمون است اگر کسی اهل حساب باشد، این فرو رفتن و آمدن نفس راهای و هوی الهی میداند و اگر کسی اهل حساب نباشد، مرتب به طرف گور دارد میرود ولی حساب نشده و با دست خالی. از طرف دیگر وضع دنیا را بخواهید حساب بکنید این طور نیست که وضع دنیا یک وضع حکیمانه باشد، دنیا جای آزمون است. وجود مبارک حضرت امیر مطلبی دارد کهوضع دنیا این است که «إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْیَا عَلَی أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَیْرِهِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِه »؛ وضع دنیا و مردم دنیا این است که اگر دنیا به کسی رو کرد خیلی از فضائل و برکاتی که مربوط به دیگران است را به نام او ثبت میکنند و اگر دنیا از کسی رو برگرداند فضائل او را هم به نام دیگران مینویسند. دنیا را مستحضرید که اصلاً از دنائت و پستی است؛ این نشئه، نشئه غصب است، این نشئه، نشئه نفرت است، این نشئه، نشئه به هم زدن است. فرمود اگر دنیا به کسی رو کرد خوبیهای دیگران را به نام او مینویسند با اینکه این فضیلتها را ندارد اما مرتب تعریف برای اوست و اگر دنیا از کسی رو برگرداند نه تنها فضائل دیگران را به حساب او نمینویسند، فضائل او را هم به نام او نمینویسند فضائل او را به نام دیگران ثبت میکنند. اگر کسی وضع دنیا را بشناسد این دنیای صناعی را و اگر دنیای طبیعی را بشناسد که حرکتهای آن گوناگون است، میبیند این سه ضلع مثلث دائماً در تغییر است: دنیا، یک ضلع؛ انسان در درون و بیرون، یک ضلع دیگر؛ رابطه انسان و جهان و رابطه جهان و انسان، ضلع سوم. هر سه ضلع در حال تغیر و دگرگونی است، لذا هیچ چاره نیست که انسان به واحدی تکیه کند. این است که اگر کسی موحد بود هم پیوندش با خدا ثابت است هم عنایت الهی نسبت به او ثابت است؛ این «فی روح و ریحان و جنة نعیم»، این دائماً راحت است. لذت زندگی را فقط مردان الهی چشیدند و میچشند، راحت اند؛ هیچ نگرانی که چه خواهد شد چه میشود، چه کسی میآید چه کسی میرود نیست. عدهای از بزرگان طرزی زندگی کردند که در تمام مدت عمر «ای کاش» نگفتند، چون میدانستند که همه اش با نظم اداره میشود، عبد رحمان بودند؛ اما دیگران با سه ضلع سیال رو به رو هستند لذا همیشه در زحمت هستند؛ یا با قرص باید بخوابند یا نگرانی دیگر داشته باشند. در آنجا حضرت امیر فرمود: «إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْیَا عَلَی أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَیْرِهِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِه »؛ در کلمه 74 فرمود: «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَی أَجَلِه»؛ هر نفسی که برمی دارد یک قدم به مرگ نزدیک تر میشود. انسان حتماً باید حساب بکند. جبری میگوید انسان مجبور است: «من غلام و آلت فرمان او»، هیچ فعلی را از خود نمی بیند، همه را _معاذالله_ به خدا نسبت میدهد میگوید: «لا حول و لا قوه الا لله» یعنی تمام تحولات برای اوست «من غلام و آلت فرمان او»، هیچ کاری از بنده ساخته نیست، پس _معاذالله_ «لا حول و لا قوه لله»! مفوضه میگوید: «لا حول و لا قوة لله»؛ یعنی _معاذالله_خدا کارها را تفویض کرده است، در قیامت «فعال ما یشاء» است اما در دنیا انسان را آزاد گذاشته است و هیچ دخالتی در کار انسان ندارد، پس هر تحولی که هست از خودش شخص است ولاغیر، هر تقوّی و تقویتی در کار هست از خود شخص است و لا غیر! در واقع میگویند: «لا حول و لا قوة لله» چون تفویض است؛ اما امامیه میگوید: «لا حول و لا قوة الا بالله»؛ انسان، تحول دارد قوّت دارد حرکت دارد منتها تمام اینها وابسته به خداست و آزمون هم است. در اختیار انسان نگذاشتند که انسان بشود مستقل و کار خدا بشود معزول! نه، در اختیار خداست؛ هر وقت بخواهد قبض میکند و هر طور بخواهد قبض میکند؛ قبض و بسط به دست اوست. نه جبر و نه تفویض اگر کسی خود را موحد و تابع دستورات ائمه (علیهم السلام) بداند و بگوید نه جبر است و نه تفویض بلکه «أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْن»، در قیام و قعود خودش حول و قوه الهی را در نظر میگیرد، برنامه داخلی خودش از غذا خوردن و خوابیدن و گفتن و نوشتن را بررسی میکند و قسمت مهم وقتش را صرف فهمیدن _که عصاره زندگی همان است_ میکند و برای اقبال و ادبار دنیا (یک) و برای اقبال و ادبار مردم دنیا (دو) هیچ حسابی باز نمیکند چون میگوید: «لا حول و لاقوّة الا بالله» و هر چه هم که داد او شد آن را پاداش نمیداند آن را امتحان میداند، چون «إنَّ الْغِنَی وَ الْفَقْرِ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَی اللهِ». این کاملاً میفهمد که چه کسی دارد و چه کسی ندارد چه کسی توانگر است و چه کسی ناتوان، این بعد از حساب قیامت است. در اثنای دنیا کسی توانگر یا فقیر نیست چون داد و ستد است و امتحان است اما «إنَّ الْغِنَی وَ الْفَقْرِ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَی اللهِ»؛ در وسط کار، کسی خوشحال نمیشود. وقتی عبدالله بن جعفر از وجود مبارک حضرت امیر سوال میکند که «کَیْفَ نَجِدُکَ» یعنی تو الگوی ما هستی، آن گاه حضرت این مثلث را (یک)، اضلاع هر کدام را (دو)، روابط اضلاع سه گانه را (سه)، تبیین کرد تا عبدالله بن جعفر و امثال او فرا بگیرند. این عبدالله بن جعفر یا جعفر طیار یا بزرگان دیگر از خاندان آن حضرتاند؛ درست است که اینها مردان بزرگی اند اما اینها را وجود مبارک حضرت امیر و وجود مبارک پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خوب تربیت کردند، اینها آماده بودند و خوب تربیت شدند. وجود مبارک حضرت امیر به چنین برادری افتخار میکند. فرمود خیلیها میروند جبهه شهید میشوند اما از خاندان ما اگر کسی شهید شد میشود سید الشهدا و این عموی ماست؛ فرمود خیلیها رفتند شهید شدند اما وقتی حمزه شهید شد میشود سید شهدا، خیلیها میروند جبهه جنگ جانباز میشوند دست میدهند پا میدهند اما از خاندان ما اگر کسی رفت جبهه و دست داد که برادرم جعفر این طور بود خدای متعال دو تا بال به او داد؛ او دو تا دست در راه خدا داد ذات اقدس الهی دو تا بال به او داد که «یَطِیرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِکَةِ فِی الْجَنَّة»، شده جعفر طیار! اینها را آنها تربیت کردند؛ اینها که امام نبودند اینها که معصوم نبودند، اینها خواستند راه زندگی از طرز زندگی ائمه (علیهم السلام) یاد بگیرند. این عبدالله بن جعفر عرض کرد شما چگونه هستید؛ یعنی ما هم همان طور باشیم. حضرت اضلاع دنیا را اضلاع این مثلث را مشخص کرده است فرمود وقتی سه تا ضلعش هر سه در حرکتند شما چه توقعی دارید، شما باید به جایی رابطه داشته باشید که ثابت است و آن الله است. «کژ روی جف القلم کژ آیدت»؛ خودت را مواظب باش! دگرگونی در خود توست، از آن طرف هیچ تغیری نیست، او «دائم الفیض علی البریة» است او «دائم الفضل علی البریة» است. اگر یک وقت دیدی که کم شد از خودت حساب بکن، وگرنه او کم نمیگذارد، او «دائم الفیض علی البریة» است. اینها میخواستند یک سلسله مطالب را یاد بگیرند که از قرآن یاد میگرفتند از کلمات نورانی پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یاد میگرفتند و یک سلسله راهنماییهای عملی میخواستند لذا به وجود مبارک حضرت امیر عرض کردند که شما چگونه هستید؛ نه اینکه ما چه کار بکنیم نه اینکه راهنمایی بکنید. راهنمایی حضرت این بود که یک جمله نورانی را وجود مبارک حضرت امیر هر شب بعد از نماز عشاء که فاصله داشت با نماز مغرب، همین که نماز عشاء تمام میشد و نمازگزاران میخواستند از مسجد بروند بیرون، حضرت این را میفرمود: «تَجَهَّزُوا رَحِمَکُمُ اللَّه»؛ آقایان بارهای تان را ببندید! این را به مسافر میگویند. کسی نمیگفت که آقا چرا هر شب این حرف را میگوئید، ما خسته شدیم؛ این چیزی است که هر شب لازم است. میفرمود: «تَجَهَّزُوا رَحِمَکُمُ اللَّه»؛ هر شب بعد از نماز عشاء جمعیت که میخواستند بروند، میفرمود آقایان، بارهای تان را ببندید یعنی سحر را دریابید. یک وقت ما میخواهیم تعلیم باشد که این لفظ را چگونه ادا کنیم یا چه چیزی واجب است چه چیزی مستحب است و مانند اینها، این کار تعلیم است اما یک وقت کار تربیت است؛ تربیت با تعلیم خیلی فرق دارد. در تعلیم، یک بار که گفتند آدم یاد میگیرد، بار دوم را ممکن است تحمل بکند؛ ولی بار سوم و چهارم گفتن لازم ندارد. این مطلب را برای اینکه ما عالم بشویم یاد گرفتیم، دیگر تکرار برای چیست؟! اما تربیت احتیاج به تذکر مداوم دارد، چون از آن طرف غفلت، مداوم است و از آن طرف اضلاع سه گانه مثلث، در حال حرکت است یعنی نه انسان یکسان است بلکه دائماً در حال تحول است نه جهان یکسان است نه پیوند انسان و جهان یکسان است. این اضلاح سه گانه مثلث، دائم التغییر است لذا امری میخواهد که کنترل کند و بگوید که آقا، مواظب باشید، این ضلع را مواظب باشید آن ضلع را مواظب باشید رابطه ضلعین را مواظب باشید، لذا وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) در تمام شبها بعد از نماز عشاء وقتی جمعیت میخواستند متفرق بشوند میفرمود آقایان بارها را ببندید _جهاز همین است؛ آنکه انسان با خود میبرد جهاز است_ میفرمود: «تَجَهَّزُوا رَحِمَکُمُ اللَّه».امیدواریم ذات اقدس الهی آن توفیق را به ما بدهد که از معارف اهل بیت مخصوصاً وجود مبارک حضرت امیر بهرههای علمی ببریم اولاً، عملی ببریم ثانیاً، توفیق نشر معارف علمی را داشته باشیم ثالثاً و توفیق تربیت جامعه را پیدا کنیم رابعاً.«السلام علیکم و رحمة الله و برکاته».
|