کد خبر : 83253
تاریخ : 1403/3/13
گروه خبری : درهای دری

معاون انجمن ترویج زبان و ادب فارسی در ایران:

خیام می‌گوید ارزش زندگی به خوش بودن در زمان حال است

محتوای شعر شاعر حکیم ما فرامرزی، فراقومیتی، فراملیتی و فرازمانی است

سپهرغرب، گروه - فاطمه فراقیان :

ابوالفتح عمر ابن ابراهیم خیامی مشهور به «خیام»، فیلسوف، ریاضیدان، منجم و شاعر ایرانی، طی قرن پنجم در نیشابور می‌زیسته است؛ رباعیات وی بسیار ساده و بی‌آلایش و به دور از تکلف و تصنع بوده و در عین اینکه فصاحت و بلاغت دارد، دارای معانی عالی و استوار نیز هست، خیام در این رباعی‌ها افکار فلسفی خود را به زیباترین شکل بیان می‌کند.
از آثار معروف فارسی منسوب به عمر خیام، رساله نوروزنامه است که با نثری ساده و شیوا، پیدایی نوروز و آداب برگزاری آن را در دربار ساسانیان بازگو کرده؛ خیام در این رساله با شیفتگی تمام درباره آیین جهان‌داری شاهنشاهان کهن ایرانی و پیشه‌ها و دانش‌هایی که مورد توجه آنان بوده، سخن رانده و تنی چند از شاهان داستانی و تاریخی ایران را شناسانده است.

مهم‌ترین و جالب‌ترین نکته هم در رابطه با خیام اینکه تقویم کاربردی و زیبای امروز ما، مرهون زحمات و علم اوست.

ما خیام خود را در تاریخ 510 هجری قمری از دست داده‌ایم و در عرصه ادبیات از او به یادگار، همان رباعیات برایمان باقی مانده است.

حال با توجه به اینکه چندی پیش روز بزرگداشت شاعر حکیم، خیام نیشابوری را پشت سر گذاشتیم، به سراغ احسان قبول، استاد وابسته دانشگاه اولوموتس چک، معاون انجمن ترویج زبان و ادب فارسی در ایران، عضو هیئت‌علمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد و رئیس کارگروه آموزش زبان و ادبیات فارسی رفتیم تا با ما از این شاعر فیلسوفی که توصیه‌اش به من و شما خوش‌باشی است، بگوید:

* استاد در ابتدا از شخصیت کمترشناخته‌شده خیام برای مخاطبان ما بگویید.

نخستین مسئله‌ای که در مورد شاعر مد نظر ما وجود دارد، این است که آیا ما یک خیام داشته‌ایم یا دو و یا سه خیام؟! آن‌طور که در متون تاریخی هست و پژوهشگران در مورد آن جستجو کرده‌اند، خیام شاعر، خیام فیلسوف و خیام ریاضی‌دان داریم و نظرات در این ارتباط متفاوت است؛ به این صورت که برخی آن‌ها را یک نفر می‌دانند و بعضی به وجود خیام‌های متعدد معتقد هستند! برای مثال دکتر غلامحسین یوسفی و مرحوم فروزان‌فر خیام شاعر را همان خیام فیلسوف و منجم می‌دانند و به تعدد خیام‌ها قائل نیستند، اما برخی گفته‌اند خیام شاعر و خیام منجم، دو شخصیت جدا از یکدیگر هستند.

هنوز این موضوع به اثبات و قطعیت نرسیده است، اما آنچه مشهود بوده اینکه از قرن پنج و شش تعداد رباعیات خیام رو به افزایش است؛ یعنی هرچه نسخه‌ها متأخرتر می‌شود، اشعار منسوب به خیام بیشتر می‌شود. به‌واقع شاعران گمنام زیادی در آن دوران بوده‌اند که در قالب رباعی و به سبک خیام شعر می‌سروده‌اند و شعر خود را به وی نسبت می‌داده‌اند.

حال باید گفت آنچه از محتوا و اندیشه رباعیات خود خیام درمی‌یابیم که شکی در انتساب آن‌ها به شاعر نیست، نشان می‌دهد وی فیلسوف و متفکری است که نخستین مسئله آن وجود و هستی بوده و بعد اینکه وجود و زمان و حیات را چگونه باید گذراند. تعریف وی از مسائل مذکور این است که می‌بایست در لحظه حال بود و از «آن» استفاده کرد و این رباعی خیام مؤید مطلب ما است «از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن/ فردا که نیامده‌ست فریاد مکن/ بر نامده و گذشته بنیاد مکن/ حالی خوش باش و عمر بر باد مکن».

به‌واقع خیام می‌گوید زندگی در زمان حال باید با خوشی بگذرد، البته خوشی از جنس پایداری؛ نه خوشی‌هایی که ناپایدار هستند و دردسرهایی دارند، همچون استفاده از مسکرات و مواد مخدر.

از طرفی با این دیدگاه برخی از افراد مواجه هستیم که خیام اعتقادی به جهان پس از خلقت ندارد و برای فرار از مفهوم وجود، به می‌ دنیایی پناه می‌برد که این نظریه با حقیقت تناقض دارد و با موضوعاتی همچون اینکه وی استاد نظامیه نیشابور بوده، فیلسوف و حکیم است و رسائل متعدد اسلامی دارد، سازگاری ندارد.

همچنین این مسئله با توجه به دیگر رباعیات شاعر نیز منتفی است؛ چراکه بسیاری دیگر از رباعیات خیام به پایان وجود، جهان آخرت و اینکه آدمی نتایج کردار خود را دریافت می‌کند، اشاره دارد.

بنابراین تعریفی که بنده می‌توانم از خیام ارائه دهم این است: وی شاعری است که تمام هم‌وغمش این بوده که انسان بتواند ارزش زندگی را دریابد و بداند ارزش زندگی در زمان حال است و اینکه زمان حال را باید با خوشی گذراند؛ خوشی هم می‌بایست به‌واسطه ارتباط با یک حقیقت پایدار و علم لایتناهی که همان حضرت حق و پروردگار است، ایجاد شود.

* جناب دکتر بفرمایید چطور خیام به شاعری معروف می‌شود؟ با اینکه فیلسوف و ریاضی‌دان بزرگی بوده و تقویم ما را تا به امروز وی تنظیم کرده است.

زیرا ساحت‌های ریاضی‌دانی، فلسفه‌دانی و نجوم مخاطب خاص دارد، اما شعر مخاطب عام دارد، به‌ویژه شعر خیام که روان بوده و از پیچیدگی به دور است و مسائل و درنگ‌های انسان را در طول تاریخ در اشعارش بیان می‌کند؛ مسائلی که فرامرزی، فراقومیتی، فراملیتی و فرازمانی هستند و به همین دلیل بوده که خیام نه‌تنها در ایران، بلکه در کشورهای خارجی نیز بیشتر به «شاعری» شناخته شده است.

خیام نسبت به بسیاری از شعرای ما که حجم اشعارشان از وی بیشتر بوده، در غرب شناخته‌شده‌تر است؛ نمونه آن ترجمه ادبی اشعار خیام توسط ادوارد فیتز جرالد در قرن 19 به‌صورت آزاد بوده تا جایی که دکتر غلامحسین یوسفی در رابطه با خیام در کتاب چشمه روشن می‌گوید «در زمان جنگ جهانی دوم سرباز انگلیسی‌ای نداشته‌ایم که در جیب آن یک ترجمه شعر خیام توسط ادوارد فیتز جرالد نبوده باشد» و این به آن دلیل بوده که مفاهیم شعر خیام سرباز را از مصائب مرگ نجات می‌داده است.

ترجمه روسی از شعر خیام هم داشته‌ایم؛ به یاد دارم چندین‌سال پیش آقای پوتین، رئیس‌جمهور روسیه در مصاحبه‌ای گفت که به‌جز شاعران و نویسندگان روسی، مجموعه اشعار خیام کتاب بالینی من است و با شعر وی عجین هستم و در سخنانش نیز دیده‌ایم که زیاد به شعر خیام اشاره و دلالت می‌کند.

* گویا خیام رساله‌ای به‌نام نوروزنامه داشته است؛ با توجه به اینکه نوروز به فرهنگ ما مربوط است، توضیحاتی هم در این زمینه بفرمایید.

اگر شما و یا مخاطبانتان بخواهید آشنایی تخصصی با خیام داشته باشید، می‌توانم به مقاله مرحوم فروزانفر راهنماییتان کنم که در آن مقاله به رساله‌هایی که به خیام منتسب هستند یا نیستند، اشاره دارد؛ همچنین به‌مناسبت بزرگداشت خیام چندی پیش نشستی در انجمن ترویج زبان و ادبیات فارسی به میزبانی بنده برگزار شد که یک دانشجوی ایتالیایی در آن جلسه میهمان ما بودند؛ ایشان رساله دکتری خودشان را در دانشگاه ونیز ایتالیا در مورد رساله‌های خیام به نگارش درآورده‌اند که علاقه‌مندان به این موضوع می‌توانند پژوهش این دانشجو را نیز مطالعه کنند.

* استاد آیا بین انتخاب قالب رباعی توسط خیام و محتوایی که قصد عنوان کردن آن را داشته است، ارتباط و انگیزه‌ای وجود داشته است؟ چراکه در این قالب شاعر فقط در چهار مصرع فرصت ابراز اندیشه خود را دارد و غالباً می‌بایست لُب مطلب را در مصرع آخر بگوید.

ایجازگویی به‌هرحال یکی از ویژگی‌های ادبیات فارسی بوده است؛ به این شکل که وقتی ساختار قصیده عربی وارد ادبیات فارسی می‌شود، ما تغزل آن را خلاصه‌تر و تبدیل به غزل می‌کنیم؛ بعد بازهم آن را کوتاه‌تر کرده و به قالب رباعی و دوبیتی می‌رسیم. به‌واقع این دو قالب فشرده مذکور نوعی ادبیات مینی‌مال ما بوده که با اقتصار تمام، به‌عنوان یک واحد تفکر مطرح می‌شود.

از طرفی ایرانیان از دیرباز یعنی از قبل اسلام، در ادبیات خود به ایجاز و اقتصار مشهور بوده‌اند؛ برای مثال نظامی عروضی در باب شاعری و دبیری کتاب چهارمقاله خود وقتی ویژگی دبیر و شاعر خوب را برمی‌شمارد، به ایجاز اشاره و به آن مباهات می‌کند، بنابراین ایجاز یک ویژگی مطلوب در مقابل اطناب در ادبیات ما است، به‌جز مواردی همچون وصف یار!

حال خیام هم که یک فیلسوف است و می‌داند بهترین کلام، کوتاه‌ترین آن است که به معنی دلالت می‌کند (خیرالکلام، ما قل و دل) قالب رباعی را انتخاب می‌کند.

* جناب دکتر همان‌طور که می‌دانید ما در همدان باباطاهر بزرگ را داریم که دوبیتی‌سرای بزرگی است؛ حال از آنجا که این دو قالب یعنی رباعی و دوبیتی نزدیک به هم هستند و محتوای شعر باباطاهر و خیام هم با تفاوت دید، یک چشم‌انداز را به ما نشان می‌دهند، نظرتان در مقام مقایسه چیست؟

مقایسه‌ای که خواستید، بنده را به یاد رویارویی ابن‌سینا و ابوسعید ابوالخیر انداخت که این دو بزرگ بعد از مناظراتی که با یکدیگر داشتند، به این نتیجه رسیدند که هرآنچه بوعلی‌سینا به آن‌ها رسیده و علم پیدا کرده، ابوسعید آن‌ها را شهودی دیده است.

به نظر می‌آید که مقایسه باباطاهر و خیام نیز این‌گونه باشد؛ چراکه خیام فیلسوف است و باباطاهر عارف؛ خیام بر پایه علم اکتسابی، اجتهادی و فلسفی سخن می‌گوید و باباطاهر بُعد اشراقی و شهودی و علم و دانش تهذیبی و لدنی دارد.

هردوی این شاعران در محتوا اشتراکاتی دارند و به جهل انسان به گستره معرفت این جهان دلالت می‌کنند و اینکه دنیا نشانه‌هایی است برای حقیت برتر و شاخص‌تر که خیام آ‌ن‌ها را با دید فلسفی خود بیان می‌کند و باباطاهر با نگاه عارفانه خود.

در رابطه با قالب آن‌ها یعنی دوبیتی و رباعی هم باید گفت که قالب دوبیتی صمیمیت بیشتری دارد؛ چراکه دوبیتی از منطقه اهواز وارد شعر محلی این منطقه می‌شود و ژانر ابوذیه را تشکیل می‌دهد؛ ابوذیه شعر دشت و تأملات پاک و ژرف روستاییانی بوده که در آن سرزمین و خطه بوده‌اند.

* استاد به توصیه خیام به خوش‌باشی و زندگی کردن در زمان حال در شعر خود اشاره کردید؛ امروزه در غرب بیشتر و در ایران کم‌کم یک نوع از روان‌شناسی رواج یافته و درحال گسترش است که به «جذب» وقایع زندگی اشاره دارد و یکی از راه‌های رسیدن به موفقیت را حس‌وحال خوب و مثبت‌اندیشی و همان خوش‌باشی و زندگی کردن در زمان حال و رها کردن گذشته و آینده می‌داند. در این نوع از علم اشاره‌هایی به شعر بزرگانی همچون مولانا و آیات قرآن به‌عنوان شاهد مثال نیز می‌شود؛ نظر شما در این ارتباط چیست؟ می‌توانیم بگوییم خیام قرن‌ها پیش به این حقیقت و اصل رسیده است؟

بله می‌توان گفت. این آیه‌ قرآن ژرف و عمیقی که خداوند می‌فرماید «کل یوم هو فی شأن» را درنظر بگیرید؛ تفسیر آن این است که هر روز برای خود یک شأن و منزلت دارد، اما تکرار روزها باعث شده ما متوجه اهمیت آن نباشیم. درصورتی که با توجه به نگاه قرآنی و عرفانی، باید بدانیم جهان هرلحظه درحال هستی و نابودی است؛ لاهیجی در تفسیر گلشن راز شیخ محمود شبستری می‌گوید وقتی شما یک گوی آتشین را در شبی تاریک می‌چرخانید، دایره‌ای از آتش تشکیل می‌شود، حال نه می‌توانید بگویید نقاط مختلف دایره آتش حقیقی است و نه می‌توانید بگویید حقیقی نیست! به‌واقع آن سرعت و تداوم چرخاندن گوی آتشین است که دایره آتش را ایجاد کرده است.

جهان خلقت هم چنین حالتی دارد و هر روز آن برای خود حقیقت و هویت مشخصی دارد و زندگی به‌هیچ‌وجه به معنی تکرار و کلیشه نیست، اما روزمره‌گی‌ها ما را از توجه به آن غافل کرده است که خمودگی افسردگی را در پی دارد و بنابراین دیدگاه‌های روان‌شناسانه‌ای که به آن‌ها اشاره کردید، به این مهم اشاره دارند و سعی دارند بگویند هر لحظه زندگی متفاوت از قبل است و می‌تواند بستر یک خوشی آنی باشد.

مولانا هم به این مفهوم اشاره دارد و فراتر و می‌توان گفت کامل‌تر نیز آن را بیان کرده و گفته است «ای برادر تو همان اندیشه‌ای/ مابقی تو استخوان و ریشه‌ای/ گر گُلَست اندیشه تو، گلشنی/ وَر بُوَد خاری، تو هیمه گُلخَنی» یعنی انسان برابر با تفکرات و اندیشه اوست و اگر از فکر آن در هر لحظه زندگی خیری به دیگری برسد، آن اندیشه مانند گلی است که گلشنی را ایجاد می‌کند که هم خود از آن لذت می‌برد و هم دیگران و اگر منفی‌اندیشی داشته باشد، فکرش مانند خاری است که برای گرم کردن حمام از آن استفاده و سوزانده می‌شود که هم مایه عذاب خود فرد است و هم دیگران.

بنابراین همان‌طور که فرمودید، تفکر مولانا و خیام در این ارتباط مانند یکدیگر است.

* به‌عنوان پرسش آخر در این مصاحبه غنی و بداهه و بدون آمادگی که با ما داشتید، از جسارتی که خیام در بیان مسائل فلسفی ویژه در شعر خود داشته است، با ما بگویید.

به گمان بنده با توجه به اینکه خیام با فلسفه یونان نیز آشنا بوده، از آن مفاهیم هم بهره برده است؛ چراکه می‌دانید در زمان زندگی وی آثار فلسفی یونانی مانند کتاب‌های افلاطون و ارسطو به زبان عربی ترجمه شده و یکی از کارهایی که عباسیان خصوصاً در زمان مأمون انجام داده‌اند، ترجمه این آثار در میزان زیادی بوده که آن‌ها را با مفاهیم فلسفه اسلامی درآمیخته‌اند و جالب است بدانید که دیدگاهی وجود داشته که این ترجمه‌ها با غرض بوده‌اند و هدف آن‌ها این بوده است که اسلام از مسیر خودش منحرف شود؛ خاقانی در این ارتباط می‌گوید «مرکب دین که زاده عرب است/ داغ یونانش بر کفل منهید.»

به‌هرترتیب خیام با فلسفه یونان آشنا بوده و باید به یک امر مهم در این ارتباط توجه کنیم و آن این است که سقراط برای مقابله با مخالفان رویکرد پرسش و پاسخ داشته؛ به این صورت که از دانش خود آن‌ها استفاده می‌کرده است تا نگاهشان را رد کند. بنابراین سخن خیام نیز این نیست که «ای هیچ در هیچ مپیچ» و زندگی همین گذران چند صباح روزها است، بلکه می‌خواهد بگوید این جهان باعظمت با این ظرافت‌ها، حکمت و دانشی که در آن نهفته، نمی‌تواند بیهوده باشد و زمانی که می‌سراید «آنان که محیط فضل و آداب شدند/ در جمع کمال شمع اصحاب شدند/ ره زین شب تاریک نبردند برون/ گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند»، از شیوه پرسش و پاسخ سقراطی استفاده می‌کند تا بگوید اگر انسان صرفاً با عقل خود بخواهد جهان خلقت را بفهمد، نمی‌تواند موفق باشد و در بطن آن این بوده که آدمی ناگزیر است برای شناخت به وحی پناه ببرد و از خداوند مدد بگیرد. همان‌طور که کلیم کاشانی می‌گوید: «ما ز آغاز و ز انجام جهان بی‌خبریم/ اول و آخر این کهنه کتاب افتادست»؛ بنابراین خداست که اول و آخر جهان خلقت را می‌بیند و می‌داند و ما در شناخت درست بدون کمک خدا و پیامبرش، ناکام می‌مانیم.

قراینی مانند دیگر اشعار خیام و فیلسوف اسلامی بودن وی ما را به این مهم می‌رساند که نظرات این شاعر در مخالفت با مفاهیم اخلاقی و نفی خدا نیست، بلکه ابیاتی مانند «یک چند به کودکی به استاد شدیم/ یک چند به استادی خود شاد شدیم/ پایان سخن شنو که ما را چه رسید/ از خاک درآمدیم و بر باد شدیم»، به ما می‌گوید خدایی داریم که به او نیازمندیم و جهان هستی فقط مادی نیست که برای همیشه با مرگ نابود شویم و یا زمانی که می‌سراید «اسرار ازل را نه تو دانی و نه من»، واضح است که وقتی من و او هیچکدوم اسرار را ندانیم، پس اعتقاد به خدایی وجود دارد که همه‌چیز را می‌داند. در این بیت همچنین تلمیح و اشاره‌ای است به این آیه از قران که خداوند می‌گوید «وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلً»؛ ما به آدمی از علم ندادیم چیزی، مگر مقدار کمی!

* استاد از وقتی که در اختیار ما قرار دادید و دانشی که به ما انتقال دادید، سپاسگزارم.

خواهش می‌کنم.

  لینک
https://sepehrnewspaper.com/Press/ShowNews/83253