کد خبر : 84968
تاریخ : 1403/4/31
گروه خبری : بین الملل

همه مردم جهان می‌توانند از عاشورا درس بگیرند

در قرآن کریم بحث معرفت از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. معرفت شامل معرفت خدا، انسان و جهان؛ این سه گانه‌ی معرفت مهم‌ترین مباحث معرفت هستند. خود این سه معرفت با هم ارتباط عمیق دارند. همان‌طور که از نبی مکرم اسلام نقل شده: مَن عَرَف نَفسَه فَقد عَرَفَ رَبَّه، یعنی هر کس خودش را بشناسد، ربش را شناخته است. در غرب دانشمندان بسیاری در این دویست سال گذشته، در روانشناسی و غیر روانشناسی به دنبال شناخت انسان بودند اما شناخت اینها ناقص است. حضرت امام می‌فرمایند حقیقت وجودی انسان فقط از ناحیه‌ی خالق انسان میّسر است.

یک دانشمند غربی به نام الکسیس کارل یک کتابی دارد به نام «انسان موجودی ناشناخته». می‌گوید بیست سال درباره‌ی انسان تحقیقات کردم ولی فهمیدم که واقعاً‌ شناخت انسان برای من میسر نیست. افراد دیگری هم مقاله و کتاب با عنوان «انسان موجودی ناشناخته» دارند. ما در عرفان اسلامی مطالب فراوانی درباره‌ی انسان داریم؛ ازجمله اینکه گفتند انسان عالم صغیر است. هر چه شما در عالم می‌بینید یک نسخه‌اش در وجود انسان هست. از طرفی خود عالم هم یک جهانی هست از انسان، یک انسان کبیر هست. این است که اینها دو نسخه‌ی وجود هستند، هم انسان، هم عالم. امیرالمؤمنین فرمود: اَتَزعَمُ اَنَّکَ جِرمٌ صَغِیرٌ وَفِیکَ انطَوَی العَالَمُ الاَکبَرُ. تو گمان می‌کنی که یک جرم صغیری هستی اما در درون تو یک عالم بزرگی وجود دارد.

*فلسفه حضور انسان در دنیا برای طی کردن پله‌های کمال است

انسان هر چه در عالم می‌بینید، در وجود انسان هست به اجمال. یعنی فرق انسان و عالم، اجمال و تفصیل هست. یا اینکه گفتند انسان کون جامع است. انسان مثل یک کره‌ای هست که آینه‌‌ای است. نیمی از این کره به سمت آسمان است. نیمی از این کره به سمت زمین هست. نیمی از این کره آسمان را نشان می‌دهد، ابعاد عرشی و حقی انسان است و نیمی ابعاد خلقی و زمینی انسان را نشان می‌دهد. در قرآن می‌فرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ، ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ»(1). ما انسان را در بهترین قالب و در بهترین قوام آفریدیم. بعد می‌فرماید انسان را به این عالم ماده فرستادیم. فلسفه‌ی هبوط انسان چیست؟ این است که انسان با پای خودش این پله‌های کمال را طی بکند. یا فرمود: إِنَّ الله تَعَالَى خَلَقَ آدَمَ عَلَى صُورَتِهِ، خدا عالم را بر صورت خودش آفرید. صورتش چیست؟ ما یظهر به الشیء، آن حقیقت شیء را نشان می‌دهد. خدا آدم را بر صورت خودش آفرید. انسان وجود ظلّی دارد، «أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ»(2)، انسان یک وجود ظلّی و سایه‌ای برای خدا دارد. سایه ماهیت عدمی دارد، هم هست، هم نیست. مرحوم علامه طباطبایی می‌گوید یک بار دنبال این بودم یک ارتباطی میان مخلوق و خالق در یک بیت شعر ببینم ترسیم شده یا نه؟ یاد این بیت حافظ افتادم که به وجود ظلی و سایه‌ای انسان اشاره می‌کند:

سایه‌ معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد/ ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

از طرف ما فقر است، از طرف او اشتیاق است. «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى الله وَالله هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»(3). انسان کادح الی رب است. «یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ»(4). تو تلاش با رنج داری به سمت پروردگارت و به ملاقات پروردگارت می‌رسی. خلافت، امانت، ولایت اینها چیزهایی است که در قرآن درباره‌ی انسان اشاره می‌کند. در عصر ما بهترین تفسیر از انسان از جانب حضرت امام بود. در آثارشان، هم آثاری که در دوره‌ی جوانی نوشتند در سن 29 سالگی نوشتند، هم در بیانات‌شان در پایان عمرشان. در طول تمام این سالها، ایشان بهترین تفسیر را از انسان داشتند. در همین اواخر عمر مبارک‌شان در نامه‌شان به گورباچف درباره‌ی ابعاد انسان سخن گفتند که این انسان چه موجودی است. اینکه انسان قدرت‌خواه است، انسان مطلق خواه است. اینها نشان دهنده‌ی وجود رب است، نشان دهنده‌ی وجود خداست. چون انسان به خالق خودش گرایش دارد و خالقش بی‌انتهاست. خالقش قدرتش مطلقه است. اینها را نشانه‌ی خدا دانستند.

*امام (ره) می‌گفتند تاریخ بشر را براساس تاریخ انبیاء باید نوشت

امام وقتی انسان را تفسیر کردند که در هم بلوک شرق کمونیسم به دنبال احیای نام انسان با آن چارچوبهای خودش بود و هم در غرب لیبرالیسم مدعی شناخت انسان بود. هم درواقع نهضت‌های پوزیتویستی به دنبال شناخت انسان بودند هم نهضت‌های اگزیستانسیالیسم و فلاسفه‌ی روانشناس اگزیستانسیالیست به دنبال شناخت انسان بودند. همه‌ی اینها می‌گفتند ما می‌خواهیم انسان را نشان بدهیم، ابعاد انسان را نشان بدهیم اما تصاویری که از انسان می‌دادند همه ناقص بود. حتی اومانیست‌ها که اصالت انسان بودند، باز تصاویرشان از انسان یک تصویر ناقصی بود.

مرحوم شهید آوینی یک کتابی به نام «امام و حیات باطنی انسان» دارد. ایشان می‌گوید امام برای اولین بار یک تفسیر انفسی از انسان ارائه کرد. امام نشان داد در آثارش که تاریخ را باید بر اساس انبیاء نوشت، نه آن تاریخی که غرب با عنوان عصر حجر، عصر آهن و غیره می‌گوید. تاریخ را باید بر اساس آدم و ابوالبشر، ابراهیم، نوح، پیامبران الهی نوشت. اینها منادیان توحید بودند و سفره‌ی توحید را در عالم گسترش دادند.

آن وقت امام در آثارش عرفان فردی را تبدیل کرد به عرفان جمعی، به جامعه‌ی سالک، به سلوک اجتماعی. به حکومتی که حیات و تداومش برای رساندن مردم به معرفت الله است. می‌فرمودند هدف حکومت اسلامی رساندن مردم به معرفت الله است. حتی عدالت یک هدف متوسط است، هدف نهایی معرفت الله است. وقتی قرار شد این سلوک فردی تبدیل بشود به سلوک اجتماعی، به عرفان اجتماعی، به عرفان جامعه‌گرا، این مسئله نیاز به سند تحول دارد، این نیاز به برنامه‌ریزی دارد، نیاز به راهکار دارد، نیاز به راهبرد دارد که نخبگان میتوانند ایفای نقش کنند. در دهه‌ی 70 و 80 به دلیل شبهات فراوانی که از ناحیه‌ی غرب یا از ناحیه‌‌ی برخی از روشنفکران خودمان مطرح می‌شد، مباحث اعتقادی فراوانی مطرح و پاسخ داده شد اما درباره‌ی این سلوک جمعی کمتر کار علمی فاخر تولید شد، این به عهد‌ه‌ی نخبگان است.

*انسان مدام در حال صیرورت و تحول است

امام (ره) چند مسئله را درباره‌ی انسان به شکل جدی مطرح کردند. اول اینکه انسان سیالیت و صیرورت دارد. انسان مدام در حال شدن است، «الی الله المصیر». صیرورت فرق دارد با سیر. انسان دائماً باید حرکت بکند به سمت خدا و در این حرکت و در این صیرورت هست که حتی حرکت جوهری و تجدد امثال مطرح می‌شود. این است که حضرت امام می‌گوید یکی از چیزهایی که کار را برای تعریف انسان دشوار کرده، این است که انسان مدام در حال شدن است، در حال حرکت جوهری است. برای همین ثبات ندارد که بشود تعریفش کرد. بعد اشاره می‌کند به این شعر سنایی: عارفان هر دمی دو عید کنند/ عنکبوتان مگس قدید کنند.

می‌گوید عارف هر دمی دو عید دارد، یعنی در هر دمی دو شکرگزاری دارد چون وجودش هر لحظه تبدیل به عدم می‌شود و تبدیل به وجود می‌شود؛ طبق تجدد امثال و قوانین این شکلی. امام(ره) می‌گوید این اساس کمال انسان است. خدا برای اینکه انسان به کمال برسد یک قدرت بی‌نهایتی در انسان گذاشته است. اشاره می‌کنند به احادیثی که در این زمینه هست. لَمْ یَسَعْنِی سَمَائِی وَ لاَ أَرْضِی. می‌فرماید نه زمین و نه آسمان، گنجایش من خدا را ندارد. و لکن وَسِعَنِی قَلْبُ عَبْدِی اَلْمُؤْمِنِ. قلب بنده‌ی مؤمن من گنجایش من خدا را دارد. یا این حدیث که شهید والامقام شهید قاسم سلیمانی فراوان در ابتدای سخنرانی‌هایشان می‌خواندند: أطِعنِی حَتّى أجعَلَکَ مِثلی. أنَا أقُولُ لِلشَّیءِ: کُن، فَیَکونُ، أَطِعنی فیما أمَرتُکَ أجعَلکَ تَقولُ لِلشَّیءِ: کُن، فَیَکُونُ. بنده‌ی من! اطاعت من را بکن، عبد باش، من تو را به ربوبیت می‌رسانم. من به شیء می‌گویم باش! موجود می‌شود، تو به شیء می‌گویی باش! و موجود می‌شود. یعنی غایت وجود انسان و حرکت انسان را خیلی بالا قرار دادند.

حضرت امام می‌فرماید شرط این کمال دو چیز است: 1- حکمت که الحکمة ضالة المؤمن 2- حریّت، حریّت به معنای انقطاع. الهی هب لی کمال الانقطاع الیک. انقطاع به سمت خدا. اینها به انسان این قدرت را برای کمال می‌دهد. بعد می‌فرماید این کمال، مراتب دارد. انسان در مرتبه‌ی اولش یک حیوان بالفعل است بعد یک انسان بالقوه است، بعد می‌شود انسان بالفعل. می‌فرماید که از مرتبه‌ی جمادی و نباتی شروع می‌شود به مرتبه‌ی حیوانی می‌رسد بعد به مرتبه‌ی انسانی و روحانی و بعد به مرتبه‌ی خلیفة اللهی و مراتب بالاتر.

از جمادی مردم و نامی شدم/ وز نما مردم به حیوان سر زدم

مردم از حیوانی و آدم شدم/ پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

حمله‌ی دیگر بمیرم از بشر/ تا برآرم از ملائک پر و سر

وز ملک هم بایدم جستن ز جو/ کل شیء هالک الا وجهه

بار دیگر از ملک پرّان شوم/ آنچه اندر وهم ناید آن شوم

پس عدم گردم عدم چون ارغنون/ گویدم که انا الیه راجعون

انسان به آن مرحله که برسد، عدم می‌شود. هیچ چیز دیگر از خودش ندارد. عبودیت حقیقی همین عدم شدن انسان است، این بالاترین مرحله است. عبودیت پیامبر بالاترین صفت او بود. حضرت امام می‌فرماید انسان باید جایگاه خودش را بداند، این در کمال انسان مؤثر است. َرحِمَ اللهُ امرء عَرفَ قَدرَه. رحمت خدا بر کسی که جایگاه و قدر خودش را بداند. یک بیت خیلی زیبایی اقبال لاهوری دارد:

شاخ نهال صدره‌ای/ خار و خس چمن مشو

منکر او اگر شدی/ منکر خویشتن مشو

اگر منکر خدا هم شدی، منکر خودت نمی‌توانی باشی. جایگاه خودت را بدان، بدان انسان هستی، بدان با همه‌ی موجودات متفاوت هستی. بعد می‌فرماید فرمان خدا به انسان استقامت است. همان طور که به پیامبر فرمود: «فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَکَ»(5)، استقامت کن همان جوری که به تو امر شده و کسانی که با تو هستند. پیامبر فرمود: «شَیَّبَتْنِی سورةُ هودٍ لِمَکَانِ هذه الآیةِ». یعنی سوره هود من را پیر کرد. مرحوم آقای شاه‌آبادی می‌فرمودند این فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ در سوره‌ی شوری هم هست اما پیامبر آنجا نفرمود این سوره من را پیر کرد. به خاطر اینکه اینجا یک قید اضافه‌ای دارد، وَمَنْ تَابَ مَعَکَ، آنهایی هم که همراه تو هستند، اینها را هم به استقامت وادار کن. آن چیزی که برای پیامبر سخت بود، همراه کردن مردم در این استقامت است. بعد می‌فرماید اگر انسان اهل این چیزها شد، هر روزش می‌شود یوم القیامة، هر شبش می‌شود لیلة القدر. انسان اسطرلاب اسرار حق می‌شود.

علت عاشق ز علت‌ها جداست/ عشق اسطرلاب اسرار خداست

*حقیقت انسان، باطن و روح انسان است

می‌فرمایند که انسان همه‌اش روح است، حقیقت انسان باطن انسان و روح انسان است. ابن عربی در فصوص یک بحثی در فصل موسوی دارد. می‌گوید فرعون از اینکه موسی به دنیا بیاید هراس داشت. اطفال که به دنیا می‌آمدند همه را می‌کشت، تا یک سال هر بچه‌ای به دنیا آمد کشت. اما غافل بود از اینکه جسم اینها را می‌کشد، روح اینها که زنده است. «بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»(6)، روح اینها زنده است و نوزاد چون به ملکوت نزدیک‌تر است، روح پدر و مادرش هم مسخر خودش می‌داند. اطرافیانش را همراه خودش می‌کند. می‌گوید از دل این کشتار کودکان، امت موسی شکل گرفت. امت موسی بساط فرعون را برچید. این که امروز در غزه نزدیک به ده ماه است هر روز کودک دارد کشته می‌شود و اینها غافلند که سنت الهی این است مؤمنین را یاری می‌کند و از دل این کودکانی که کشته شدند، امت منتقم اسرائیل ظهور می‌کند و به حول و قوه‌ی الهی همان‌طور که رهبرمان فرمودند تا بیست سال دیگر اینها زنده نیستند.

شما خاطرتان هست چند سال پیش سید مقاومت گفت سر ترامپ به اندازه‌ی لنگه کفش حاج قاسم سلیمانی ارزش ندارد. حالا امروز می‌گویند «تیر از کنارش رد شده»، اصلاً ارزشی ندارد. این دشمن انسانیت است، هیچ ارزشی ندارد تیر از کنارش رد بشود یا نشود. تیر به مغز نظام آمریکایی خورده. نظام سرمایه‌داری و استکباری آمریکا در حال افول است. ان‌شاءالله از این به بعد هم شاهد افول بیشتر نظام آمریکا خواهیم بود.

*در افق عاشورا، انسان سرّ الله است

در افق عاشورا و در افق نگاه حسین بن علی، انسان سرّ الله است. اصلاً عاشورا اسرار الهی است. فرق سرّ با معما این است، سرّ هیچ وقت کاملاً‌ منکشف نمی‌شود. معما گشودنی است اما سرّ این‌طور نیست. یک ابعادی از آن مشخص می‌شود اما باز آن ماهیت سرّ بودنش می‌ماند. امیرالمؤمنین فرمود: غَداً تَرَوْنَ أَیَّامِی، وَ یُکْشَفُ لَکُمْ عَنْ سَرَائِرِی. آینده روزگار من را می‌بینید و اسرار من برای شما منکشف می‌شود. یعنی رشحات و بخشهایی از این اسرار مشخص می‌شود. برای همین است اقبال درباره عاشورا می‌گوید:

خون تو تفسیر این اسرار کرد/ ملت خوابیده را بیدار کرد

سیدالشهدا روز عاشورا، یک الله اکبر گفت، ایمان ما تا امروز از این الله اکبر زنده است.

تار ما از زخمه‌اش لرزان هنوز/ تازه از تکبیر او ایمان هنوز

چرا این سِر است؟ چون نگاهش به انسان نگاه متعالی است. انسان باید مشتاق مرگ باشد. فرمود: «خُطَّ اَلْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ اَلْقِلاَدَةِ عَلَى جِیدِ اَلْفَتَاةِ». نگاه کنید گردنبند برای دختر جوان چه جور بایسته و حتمی است، مرگ برای فرزندان آدم این‌جوری است. فما الموتُ إلّا قَنْطَرةُ، مرگ یک پلی بیشتر نیست. بیدل می‌گوید:

زین بحر جهانی خطر اندیش گذشت/ آسوده همین کشتی درویش گذشت

محو است کنار عافیت با تسلیم/ باید نفسی پل شد و از خویش گذشت

عاشورا می‌گوید باید انسان پل بشود، از خودش بگذرد. المَوتُ أولی مِن رُکوبِ العاری. وَ العار أولى مِن دُخولِ النّاری. مرگ بهتر از عار است. اینها کلمات سیّدالشهداست، مشتاق مرگ بودن را نشان می‌دهد. مؤمن حقیقی چون مرگ را یک انتقال می‌داند، برای همین مشتاق مرگ است. همین‌طور عاشورا با فطرت انسانها ارتباط برقرار می‌کند. این است که مسلمان و غیرمسلمان نمی‌شناسد. هر فردی، در هر دینی می‌تواند با عاشورا ارتباط برقرار کند. فؤاد این‌طور گفت: ای که به عشقت اسیر، خیل بنی‌آدمند

برای اینکه زبان مفاهمه‌ی سیّدالشهدا زبان کسانی است که محرم اسرار الهی هستند و این اسرار را در فطرت خودشان می‌بینند. گفت:

ای بسا هندو و ترک هم زبان/ ای بسا دو ترک چون بیگانگان

پس زبان محرمی خود دیگر است/ همدلی از هم زبانی بهتر است

این زبان محرمی یعنی زبان مفاهمه‌ی اسرار الهی که در عاشورا منکشف است و مسلمان و غیرمسلمان از این می‌توانند بهره‌مند شوند. عاشورا یعنی تجلّی اسم جمیل الهی. وقتی دشمن به زینب کبری گفت دیدید شما را چه طور خدا خوار کرد؟ زینب کبری فرمود: ما رأینا الاّ جمیلا. نفرمود ما رأینا الاّ جمالا، ما معمولاً ترجمه می‌کنیم و می‌گوییم «جز زیبایی ندیدم»، نه، ترجمه درست این است: «جز زیبا ندیدم». جمیل اسم خداست. آن الله جمیل و یحبّ الجمال. ما رأیتُ الا جمیلا. یعنی از زاویه‌ی اسم جمیل خدا به عالم نگاه کردیم. اگر از زاویه‌ی اسم جمیل خدا به عالم نگاه بکنی، همه‌ی این مصائب، همه‌ی این سختی‌ها زیبا می‌شود. گفت: دیده‌ یوسف شناسی نیست در مصر وجود/ ور نه با این تیرگی زندان دنیا هم خوش است

گفت بهره‌ای که عارف از این دنیا می‌برد، عامی از بهشت نمی‌برد. من که امروزم بهشت نقد حاصل می‌شود/ وعده‌ی فردای زاهد را چرا باور کنم

برای همین است که از زاویه‌ی اسم جمیل خدا وقتی به به مصائب و سختی‌ها نگاه بکنید، همان سخن زینب کبری می‌شود که: ما رأینا الا جمیلا. «نگاه درست به دنیا»، پیام عاشوراست.

*در دگرگونی روزگار مرد و نامرد مشخص میشود

دو روایت می‌خوانم که اینها مقدمه‌ی بحث من درباره‌ی دنیا باشد. فرمود: «فی تَقَلُّبِ الْأحوالِ عُلِمَ جَواهِرُ الرِّجالِ». در دگرگونی‌های روزگار، مرد و نامرد مشخص می‌شود. روایت دوم، فرمود: «إِنَّ لِرَبِّکُمْ فِی أَیَّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحَاتٍ أَلاَ فَتَعَرَّضُوا لَهَا» در روزگار شما یک نسیم‌هایی از سمت خدا می‌آید، اینها را در بیابید. گفت پیغمبر به اصحاب کبار/رخ مپوشانید از باد بهار

در عاشورا این نسیم‌ها به سمت افراد وزید. برخی استفاده کردند، برخی استفاده نکردند. یک شخصیتی که استفاده نکرد، عبیدالله بن حر جعفی بود. عبیدالله انسان متمردی بود، اهل دزدی بود. وقتی که از کوفه خارج شده بود، سیّدالشهدا جایی خیمه زده بودند و در اطراف خیمه‌ی او بود. حضرت پرسیدند خیمه‌ی چه کسی هست؟ گفتند خیمه‌ی عبیدالله بن حر جعفی. سیدالشهدا یک نفر از قبیله او را فرستادند و گفتند برو و او را دعوت بکن با ما بیاید. این فرد آمد شروع کرد با عبیدالله بن حر صحبت کردن. عبیدالله گفت اصلاً‌ من از کوفه خارج شدم برای اینکه در این درگیری نباشم. بعد هم به آقا بگو الان دیگر اوضاع برگشته. مسلم تنهاست. به حضرت هم بگو نرود به کوفه. پیک حضرت برگشت و سخنان را منتقل کرد. این بار خود سیّدالشهدا با آن فرد رفتند کنار خیمه‌ی عبیدالله. حضرت فرمودند عبیدالله تو گذشته و سابقه‌ی خوبی نداری. الان این نفحات الهی به سمتت وزیده. اگر با ما همراه بشوی و کشته بشوی، شهید شدی در رکاب ما، خدا گذشته‌ات را می‌بخشد. اگر هم ما رفتیم پیروز شدیم، خب تو هم در کنار مایی. عبیدالله همین جملات را تکرار کرد که آقا شما هم به کوفه نرو، اوضاع خوبی نیست. عبیدالله گفت من خودم نمی‌توانم بیایم ولی یک شمشیری دارم که خیلی برنده است و یک اسبی دارم که خیلی تیزرو است، این شمشیر و اسبم برای شما. حضرت فرمود ما به اسب و شمشیرت احتیاجی نداریم. خدا ما را نخواسته که از مضلین کمک بخواهیم. حالا که نمی‌خواهی همراه بشوی از این منطقه دور شو! تا صدای هل من ناصر ما به گوشت نرسد، اگر رسید و یاری نکردی، از پیامبر شنیدم که با صورت در آتش جهنم می‌روی. همین عبیدالله بن حر جعفی بعد از عاشورا پشیمان شد، یک اشعاری هم در پشیمانی گفت.

شبیه این موضوع برای فرد دیگری اتفاق افتاد به نام زهیر بن قین. یک جایی خیمه زده بود در اطراف سیّدالشهدا. پیک حضرت آمد، غافل‌گیر شد. همسرش گفت چرا مرددی؟ پسر فاطمه‌ی زهرا، پسر پیغمبر دعوتت کرده، برو اجابت کن، ببین چه می‌گوید. زهیر بلند شد آمد. تاریخ ننوشته در خیمه‌ی سیّدالشهدا چه سخنی بین این دو نفر رد و بدل شد. فقط نوشتند برگشت به خیمه‌اش، به همسرش گفت اگر بخواهی تو را با برادرهایت راهی می‌کنم. من با حسین بن علی همراه می‌شوم. من نمی‌دانم چند روز قبل از عاشورا زهیر با سیّدالشهدا همراه شد، فرض کنید بیست روز قبل از عاشورا. به چه بلوغی رسیده بود! به چه جایگاهی رسیده بود که سیّدالشهدا او را فرمانده‌ی سپاه کرد. سیدالشهدا دو فرمانده داشت یکی حبیب بن مظاهر بود و دیگری زهیر بن قین. روز دوم محرم در یک مواجهه‌ای سیّدالشهدا خطبه خواند، همین زهیر رو کرد به سیّدالشهدا و عرضه داشت این دنیا که فانی است، اگر قرار بود دنیا باقی باشد و ما هم الی الابد در این دنیا باقی باشیم، مرگ در رکاب تو را به این حیات ابدی در دنیا ترجیح می‌دادیم.

روز نهم یک مواجهه‌ای بین اباالفضل العباس و سپاه دشمن پیش آمد، گفتگویی شد، سخنی رد و بدل شد. یک نفر از سپاه دشمن زهیر را می‌شناخت، از مخالفان امیرالمؤمنین بود. فریاد زد و گفت زهیر تو آنجا چه کار می‌کنی؟ یک پاسخ کوبنده‌ای زهیر به او داد. گفت شما می‌دانید که من به حسین نامه ننوشتم که بیا. در راه حسین بن علی را تصادفی دیدم، سخنش را شنیدم، غربتش را دیدم و با او همراه شدم. ولی شماها نامه نوشته بودید، امروز شمشیر می‌کشید. شب عاشورا رو کرد به سیّدالشهدا و گفت آقا حاضرم در رکاب تو شمشیر بزنم، کشته بشوم، باز خدا جان تازه به من بدهد، باز در رکاب تو شمشیر بزنم و کشته بشوم. تا هزار بار خدا جان تازه به من بدهد، در رکاب تو شمشیر بزنم و کشته بشوم. این بلوغ فکری در پرتو عاشورا برای یک زهیری ایجاد شد که نمی‌خواسته با امام حسین همراه بشود اما این فطرتش به سمت اباعبدالله بوده. در فاصله‌ی ده بیست روز به این جایگاه رسید.

فردی بود در عاشورا، خبر دادند به او که پسرت را در سرحدات اسیر کردند، سیّدالشهدا به او گفت فلانی پسرت را اسیر کردند، بیعتم را از تو برداشتم، برو برای آزادی پسرت تلاش کن. گفت اکلتنی السباع حیا آن فارقتک. حیوانات درنده من را زنده زنده بخورند اگر از تو جدا بشوم. عکسش هم بود، عمر سعد مشهور شد به عمر بن ری. کسی بود که از او توقع بود. پسر سعد ابی وقاص بود، این قدر از او توقع بود که وقتی اباعبدالله در گودال قتلگاه بود، زینب کبری رو کرد به عمر سعد گفت عمر سعد تو ایستادی و حسین را دارند می‌کشند. یعنی تو حسین را می‌شناسی، جایگاه حسین را می‌دانی. آنجا عمر سعد شروع کرد به گریه کردن. ولی حبّ دنیا، مطاع دنیا چه جور فرد را فریب داد که شد عمر بن ری. سیّدالشهدا فرمود عمر سعد به گندم ری نمی‌رسی. به تمسخر گفت آقا به گندمش نرسیم به جوی آن می‌رسیم. از این شخصیت‌ها هم بودند که دنیا اینها را این جور فریب داد. این است که سیّدالشهدا فرمودند الناس عبید الدنیا. مردم بنده‌های دنیایند. بعد فرمودند «فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلاَءِ قَلَّ اَلدَّیَّانُونَ»،‌ یعنی «فی تَقَلُّبِ الْأحوالِ عُلِمَ جَواهِرُ الرِّجالِ». در معرکه‌ها، شیپور جنگ که نواخته می‌شود، مرد و نامرد مشخص می‌شوند.

(1 سوره تین، آیات 4 و 5

(2 سوره فرقان، آیه 45

(3 سوره فاطر، آیه 15

(4 سوره انشقاق، آیه 6

(5 سوره هود، آیه 112

(6 سوره آل عمران، آیه 169

  لینک
https://sepehrnewspaper.com/Press/ShowNews/84968