بازخوانی مصاحبه برادر شهید نواب صفوی با روزنامه جمهوری اسلامی
ماجرای تظاهراتی که سید مجتبی در دوره رضا خان راه انداخت
سپهرغرب، گروه اندیشه: اوایل جنگ فلسطین بود با صهیونیستها آمدند ایران و در همین ایران تصمیم گرفتند تعداد زیادی از جوانان مسلمان ایرانی را تشکیل بدهند برای جنگ با صهیونیستهای اسرائیل 5 هزار نفر آماده کردند آن زمان اینها حاضر شدند بروند ولی متاسفانه دولت که فقط با صهیونیستها و امریکا بستگی داشت مخالفت کرد حتی یکی را اجازه نداد با آنها حرکت کنند و مانع این کار شد.
ابعاد گوناگون زندگی شهید سید مجتبی نواب صفوی قابل تأمل و درخور توجه است. روایتهای متعددی پیرامون شخصیت رهبر جوان فدائیان اسلام ثبت و ضبط شده است. اما روزنامه جمهوری اسلامی در 27 دی ماه 1359 در مصاحبهای با سید محمد میرلوحی برادر بزرگتر سید مجتبی میرلوحی به ابعاد کمتر شنیده شده از زندگی نواب صفوی پرداخته است.
مشروح این مصاحبه در ادامه از نظر میگذرد.
لطفاً درباره نسبت شناخت شما از شهید نواب صفوی بفرمائید؟
درباره نسبت بنده با مرحوم سید مجتبی نواب صفوی بنده برادر تنی مرحوم نواب هستم یک برادر دیگر هم داریم که کوچکتر از بنده و کوچکتر از مرحوم نواب هستند سید هادی میرلوحی میباشند. اصل فامیل ما میرلوحی است منتهی مرحوم نواب وقتی که از ایران رفتند نجف اشرف، و در آنجا چند سالی تحصیل کردند و بعد موضوع کسروی پیش آمد که کتابسوزی را شروع کرد و مبارزه با دین را شروع کرد و ضربههای محکمی به اسلام میزد ناچار ایشان با مشورت و حتی شاید کمک و تقاضا و به راه انداختن مرحوم آیتالله علامه امینی و مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی، زمانی که ایشان از نجف اشرف خواستند برگردند به ایران و مبارزاتشان را شروع بکنند فامیلی نواب صفوی را برای خودشان انتخاب کردند و نواب صفوی فامیل مادری ماست و الا فامیل اصلی میرلوحی است. نواب صفوی او شناسنامهای بود که شخصاً برای شروع مبارزاتش از نجف اشرف انتخاب کرد و بعد به ایران برگشت. اخوی مرحوم سید مجتبی نواب صفوی سه سال از بنده کوچکتر بود. ایام دبستان را ما در مدرسه حکیم نظامی در خیابان خانیآباد کوچه مرحوم مدرس گذراندیم. مدرسه حکیم نظامی در خیابان خانیآباد کوچه مرحوم مدرس آنجا بود که میگفتند ابتدائی قدیم، البته حالا دبستان میگویند. تحصیل ما همه با هم بود اما من سه سال جلوتر دوره دبستان را گذراندم. بعد از سه سال هم مرحوم سید مجتبی این دوره را گذراند. آن وقت بنده وارد هنرستان شدم. این هنرستان خیابان قوامالسلطنه تنها هنرستانی بود به نام مدرسه صنعتی ایران و آلمان که حقوق نمیگرفتند و ما هم حقوق نمیتوانستیم بپردازیم.
مرحوم نواب چه در دبستان که بودند و چه بعدها ایام جوانی که قبل از رفتن به نجف اشرف باشد با هیچ کسی دوستی نمیکردند. چرا دوستانی داشتند؛ خیر. یک دوست ایشان در دبستان داشتند به نام میر خان که پسر مدیر مدرسه بود از سادات خوب بودند و در هنرستان هم که سه سال بیشتر ایشان نماندند سال سوم بود که بنده از هنرستان دورهاش را گذرانده بودم و خارج شده بودم. ایشان در صحن هنرستان شاگردها را جمع میکنند و برای هنرجو میآیند و سخنرانی میکنند و در ادامه آن سخنرانی حدود هزار و خردهای شاگرد حرکت میکنند برای رفتن جلوی مجلس و دادخواهی. دادخواهی ایشان در مورد اجرام بود، از همان موقع درباره اجرای احکام اسلام بوده درباره نفت بوده، همان موقع در فکر این جوان بود که منافع ما را میبرند و البته فرمان رضاشاه بود و رضاشاه یک قدرت جهنمی داشت که خدا میداند از کسانی که عمری از آنها گذشته میدانند او از بزرگان کشور هیچ کسی را باقی نگذاشته بود هر کدام را به طریقی نابود کرده بود با علما هم به شدت مخالفت و مبارزه میکرد که نابود کردن مرحوم مدرس موقع افطار یکی از کارهای رضاخان بود.
حرکت بچهها برای رفتن به مجلس یک علت دیگر هم داشت که ایشان آن را واسطه رفتن بیشتر قرار میدهد که بتواند شاید حرفهایش را بزند آن عبارت از مدرک تحصیلی بود که دیپلم هنرستان آن زمان مطابق دیپلم دبیرستانهای دیگر آن ارزش را نداشت به نام صنعتی میشناختند اما کارهای صنعتی هم هنوز نمیگذاشتند رونقی در کشور پیدا بکند.
در راهی که البته پس از صحبتهای گرم و آتشینی که مرحوم نواب با بچهها میکند و این هزار و خردهای جوان حرکت میکنند از خیابان سوم اسفند میگویند مثل اینکه بنده یادم رفته یعنی از جلوی شهربانی عبور کنند بیایند داخل خیابان سپه یا از خیابان فردوسی بروند برای مجلس. که آقا امیر سلطنهای بوده که آن موقع مرد پخته مسنی بوده که در شهربانی بوده، که مطلع میشود البته پاسبانها و دیگران به او میگویند حدود 1000 نفر بچه دارند حرکت میکنند توی خیابان و تظاهراتی کردند. در زمان رضاخان موضوع تظاهرات خیلی مهم بود کسی فکر نمیکرد که همچنین عملی انجام بگیرد. امید امیرالسلطنه میآید و جلوی بچهها میگوید رهبرتان کسیت؟ کی شما را آورده، کجا میخواهید بروید، آنها مرحوم نواب را معرفی میکنند. و مرحوم نواب هم که از حال امیرالسلطنه جویا بوده میبیند ایشان را آقا کجا میروید اینها را کجا میبرید چه کاری دارید ایشان میگویند خواستههایمان دین هست خواستههایمان قطع شدن دست بیگانگان است خواستههایمان ارزش تحصیلی و کار بعد از تحصیل که به ما محلی را واگذار کنند یا کار صنعتی بدهند یا در کارخانجات مشغول شویم ارزش مدرکمان ارزش تحصیلی پیدا بکند. امیرالسلطنه با چه التماس و درخواستی به ایشان میگوید شما خواستههایتان را بنویسید من برایتان اقدام میکنم جوابش را به شما میدهم همین موضوع سبب گرفتاری شد که ایشان نتوانست برود هنرستان، چون رضاخان کسی نبود که دست بردارد به او خبر میرسد و مامورین هم میایستد و البته دنبال ایشان، که ایشان از همان موقع که خیلی هم درباره رشته صنعتی مثل اینکه خیلی علاقمند بوده و تصمیم مسافرت به عراق و نجف اشرف میگیرد و از همانجا میرود برای نجف.
لطفاً درباره فداییان اسلام بفرمایید؟
فدائیان اسلام تشکیلات مفصلی نداشتند، حزبی تشکیل ندادند مثلاً دفتری تهیه کنند، آن دفتر یعنی یک محلی، ساختمانی باشد و بعد ثبت نامی بکنند از اشخاص و اشخاص بیایند وارد حزب بشوند اینطور نبود. جمعیت فدائیان اسلام با مبارزه مرحوم نواب شروع شد، اولین مبارزهای که مرحوم نواب کرد با کسروی بود کسروی بر علیه دین قدعلم کرده بود و بعد دشمنیاش به این اندازه رسیده بود که جشن کتابسوزی میگرفت کم کم کار به جائی رسید که به کتابهای دینی هم داشت جسارت میکرد. یک سالی مثلاً حافظ را سوزانده بود که مثلاً این کتاب نابود باید بشود بعد یواش یواش کتاب دعا چرا؟ میگفت ما ایرانی [هستیم] و دین اسلام مثلاً به ما ارتباط ندارد و در خارج از ایران به عرب ارتباط دارد. ما کردار نیک، گفتار نیک، پندار نیک و خدای ما اهورامزدا، ما باید به دنبال قانون مثلاً روش و دین زردشت برویم جلو.
و یک عده را هم دور خودش جمع کرده بود اینها را هم گمراه کرده بود که مرحوم نواب چند جلسهای مخصوصاً رفت در جلساتش شرکت کرد و حتی بعضی از جوانها بعد از اینکه یک چیزهایی فهمیدند، چون زمان ما زمان بدی بود و زمانی بود که کمتر مردم از دین چیزی میدانستند و در خانوادهها یواش یواش دین داشت از بین میرفت به هر صورت وقتی که متوجه مسائل دین شدند و دیدند این ارتباط با دین ندارد و فریضه نیست کنار کشیدند.
وقتی مرحوم نواب صفوی میرفت در جلسات کسروی شرکت میکرد که در چهارراه حشمتآلدوله بود. میآمد بیرون چند نفر از جوانها همراه او میآمدند، و وقتی که میآمدند تازه با مرحوم نواب وارد صحبت میشدند که ما نفهمیدیم. گمراه شدیم و کسروی اوضاع دین و مسائل را در هم کرده اینها باعث شد که البته مبارزات ایشان دامنگیر شد و کسروی هم مثلاً محکم به اتکای دوستانش تصمیم گرفت مرحوم نواب را از بین ببرد. مرحوم نواب هم با یکی از دوستانش که اولین نفر جمعیت فدائیان اسلام بود مبارزه را شروع کرد و یک مرتبه چهارراه حشمتالدوله کسروی یک عصایی داشت که در آن سرنیزه بود و با آن به نواب حمله کرد و کسبه آمدند جلوی آن را گرفتند، این اولین نفر جمعیت فدائیان بود و پدرش هم کار مصالح ساختمان داشت کم کم این مبارزه که شروع شد مردم فهمیدند جوانها گرویدند گرویدن اینها هرکدامشان که میآمدند بنام فدائی بودن برای اسلام و پیدایش یک حکومت اسلامی شیعه در ایران، جمعیت جوانها، یکی، دوتا، سه تا در جلسات ایشان شرکت کردند و بدین ترتیب جمعیت فدائیان اسلام تشکیل شد.
ایشان بعد از اقدامات کسروی را واسطه مبارزاتشان از مصر دعوتنامهای برای وی که گویا از طرف اخوانالمسلمین بود فرستادند، ایشان را به نام فدائیان اسلام خواستند که به مصر بروند و ایشان هم به مصر رفتند اما در موقع حرکتشان که میخواستند به مصر بروند چند نفر از دوستان همراهشان بودند و این دوستان هم اشتباهاتی داشتند که در مراجعت یک چیزهایی خریده بودند که ایشان همه را گرفتند و گفتند که ما آمدهایم برای پیشرفت دین و برای اتحاد مسلمین در تمام جهان و تمام چیزهایی را که خریدهاید پس دهید، و در زمان مراجعت از مصر ایشان به فلسطین هم رفتند و در آنجا بوده که یاسر عرفات را دیدند به اردن هم رفتند و آن زمان در روزنامه نوشته شد و عکس مرحوم نواب هم درحال صحبت کردن با ملک حسین است و در آنجا ملک حسین کاملاً خبردار ایستاده مرحوم نواب انگشت سبابهشان را گرفتند و دارند به او میگویند حواست جمع باشد وای بر تو اگر از دین جدت خارج بشوی، اصلاً گذشته از اینکه دنیای تو نابود میشود و تمام اینهایی که دور و بر تو هستند به تو دروغ میگویند؛ آخرت تو ریشه تو از اجدات جدا میشود و دنیا تو را فریب ندهد (البته آن موقع اوایل جوانی ملک حسین بود)
زمانی که ایشان به مصر رفتند هنوز عبدالناصر روی کار نیامده بود و ژنرال نجیب بر سر کار بود و تازه آنجا انقلاب شده بود و سرهنگ عبدالناصر معاون ژنرال نجیب بود که بعد از مدتی عبدالناصر روی کار میآید آنوقت در مصر ایشان سنخرانی کردند به زبان عربی هم بود، چون ایشان به قدری استعدادشان در تحصیل زبان عربی و علوم الهی زیاد بود که بارها مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی و مرحوم علامه امینی هر دو اظهار میکردند که سید مجتبی نواب صفوی فرزندمان و ما به وجود این فرزند افتخار میکنیم. بعد از آن سخنرانی برگشتند در فلسطین در اوایل جنگ فلسطین بود با صهیونیستها آمدند ایران و در همین ایران تصمیم گرفتند تعداد زیادی از جوانان مسلمان ایرانی را تشکیل بدهند برای جنگ با صهیونیستهای اسرائیل 5 هزار نفر آماده کردند آن زمان اینها حاضر شدند بروند ولی متاسفانه دولت که فقط با صهیونیستها و امریکا بستگی داشت مخالفت کرد حتی یکی را اجازه نداد با آنها حرکت کنند و مانع این کار شد.
شناسه خبر 51306