شناسه خبر:84852
1403/4/28 12:43:42

در دومین شب از مراسم عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام در حسینیه امام خمینی (ره) با حضور رهبر انقلاب اسلامی حجت‌الاسلام والمسلمین سید محمدباقر طباطبایی‌نژاد، درباره موضوع امتحانات الهی در دنیا سخنرانی کرد که چکیده‌ای از متن این سخنان به شرح زیر است:

یکی از آیات قرآن کریم که در نهضت حضرت سیّدالشهدا (ع) ظهور و بروز تام و تمامی پیدا کرد، آیه‌ 155 سوره‌ی مبارکه‌ی بقره است، «وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ». بلایا و مصائبی که بر وجودات مقدسه‌ی اولیاء الهی نازل شد، مظهر تام و تمامی برای این آیه‌ی شریفه است. خدای متعال در این آیه‌ی شریفه سه نکته را بیان فرموده است.

نکته‌ اول: «لَنَبْلُوَنَّکُمْ»، لام تأکید، لام قسم و نون تأکید ثقیله آمده است یعنی حتماً و حتماً شما انسانها را امتحان می‌‌کنیم. اساساً ورود شما به دنیا و خروج شما از دنیا، به خاطر این است که در این عرصه، زمینه‌ی امتحان و ابتلا شما فراهم بشود. «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ» (1). ای انسان! ای موجود مختار و انتخاب‌گر! ما تو را به این عرصه‌ی مادی تنزّل دادیم، تا زمینه‌ی امتحان و ابتلای تو فراهم بشود. در این بستری که تلفیقی از نور و ظلمت است، تلفیقی از ماده و معنویت است، تلفیقی از عقل و شهوت است، در این بستری که انگیزه‌های متضادی در درون تو ایجاد می‌شود و در کشاکش انگیزه‌های متضاد قرار می‌گیری، آورده شدی تا ابتلا و امتحان بشوی، تا حقیقت خودت را برملا کنی، تا باطن خودت را ظاهر کنی. به قول جناب حافظ: خوش بود گر محک تجربه آید به میان/ تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

اگر محک تجربه نباشد، کجا فرق بین سالم و مغشوش معلوم می‌شود؟ اگر یک آزمایشی مثل عاشورا و کربلا نبود، کجا فرق بین حر بن یزید ریاحی با عبیداللّه حر جعفی معلوم می‌شد؟ کجا فرق بین عمر سعد و زهیر بن قین معلوم می‌شد. این امتحان است که سالم و مغشوش را از هم جدا می‌کند. والا همه ادعا دارند، به قول جناب صائب:

دعوی عشق ز هر بوالهوسی می‌آید/ دست بر سر زدن از هر مگسی می‌آید

اوست غواص که گوهر به کف آرد ورنه/ سیر این بحر ز هر خار و خسی می‌آید

معاویه ادعا می‌کرد من با امیرالمؤمنین فرقی ندارم، لیس لبعضنا علی بعض فضل، این حرف معاویه است، در نامه نوشت من با علی چه فرقی دارم. آباء و اجداد من و علی با هم برابرند. اگر علی شهادتین می‌گوید من هم می‌گویم. اگر علی نماز می‌خواند من هم می‌خوانم. اگر علی اقامه‌ی شعائر می‌کند من هم می‌کنم. امیرالمؤمنین در نامه‌ی هفدهم نهج‌البلاغه به معاویه جواب داده. فرمودند فرق من و تو در این است که من در امتحانات و ابتلائات الهی، نشان دادم شهادتین را صادقانه می‌گویم و تو در همان ابتلائات نشان دادی که شهادتین را مزوّرانه می‌گویی. «أَمَّا قَوْلُکَ إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ، فَکَذَلِکَ نَحْنُ وَ لَکِنْ لَیْسَ أُمَیَّةُ کَهَاشِمٍ وَ لَا حَرْبٌ کَعَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ لَا أَبُو سُفْیَانَ کَأَبِی طَالِبٍ وَ لَا الْمُهَاجِرُ کَالطَّلِیقِ وَ لَا الصَّرِیحُ کَاللَّصِیقِ وَ لَا الْمُحِقُّ کَالْمُبْطِلِ وَ لَا الْمُؤْمِنُ کَالْمُدْغِلِ، وَ لَبِئْسَ الْخَلْفُ خَلْفٌ یَتْبَعُ سَلَفاً هَوَى فِی نَارِ جَهَنَّمَ.» فرق در امتحان است. تو سیّدالشهدا هم باشی، تو حسین بن علی هم باشی، باید ابتلا بشوی. همه‌ انسانها دچار ابتلا میشوند، این نکته‌ی اول.

*گاهی امتحان الهی به وسیله خوف و ترس است

نکته‌ دوم در آیه‌ شریفه در مورد ابزار امتحان است. خدای متعال پنج ابزار امتحان را به ما معرفی کرده است. اول، «بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ»، گاهی شما را با ترس امتحان می‌کنم. جناب ابن ابی الحدید، شارح معتزلی نهج‌البلاغه می‌گوید در زمان حجاج بن یوسف ثقفی آن چنان خوف و اضطراب و دلهره‌ای بر جامعه‌ی تشیع حاکم بود که «حتی انّ الرجل لیقال له: زندیق، او کافر، احبّ الیه من آن یقال شیعة علی» به یک نفر می‌گفتند بت پرست، ملحد، زندیق، بیشتر دوست داشت تا بگویند شیعه‌ی علی بن ابی‌طالب است. مسعودی در مروج الذهب می‌گوید در بیست سال حکومتی که حجاج بن یوسف داشت، 120 هزار نفر را به شکنجه کشت. یک زندانی داشت که مسقف نبود، سر باز بود، در این زندان 50 هزار مرد را در کنار 30 هزار زن زندانی کرده بود که 16 هزار نفر از اینها برهنه بودند. این طور جامعه‌ی شیعه را می‌ترساندند.

البته بعضی‌ها بودند که نمی‌ترسیدند، مثل عطیه‌ی عوفی یا عطاء کوفی. همان کسی که با جابر بن عبداللّه انصاری در اربعین برای زیارت سیدالشهدا آمد. در بعضی از تواریخ گفتند جناب عطیه در کوچه‌های کوفه فضائل امیرالمؤمنین را برای افراد نقل می‌کرد. البته درباره عاقبت و سرانجام عطیه چندین نقل متضاد تاریخی هست که من به یکی اشاره می‌کنم. در یک نقلی می‌گوید عطیه را گرفتند و کت بسته آوردند انداختند جلوی حجاج بن یوسف ثقفی. حجاج هم همین‌طور روی تخت تکیه داده بود، با یک تبختر و تکبر و غروری گفت عطیه مگر نشنیدی من ممنوع کردم کسی نام علی بن ابی‌طالب را ببرد؟ گفت بله شنیدم. مگر نشنیدی من ممنوع کردم کسی نام فرزند خودش را علی بگذارد؟ گفت چرا شنیدم. مگر نشنیدی من ممنوع کردم کسی در خانه‌ی خودش بنشیند و شبانه فضائل علی بن ابی‌طالب را بگوید؟ گفت شنیدم. از تختش پایین آمد و با چکمه در دهان عطیه کوباند. گفت پس غلط می‌کنی در زمان حکومت حجاج در کوچه‌های کوفه راه می‌روی و فضائل علی بن ابی‌طالب را می‌گویی. الان است که دستور بدهم سر از تنت جدا کنند. حجاج گفت یک راهی دارد که از خونت بگذرم، عطیه گفت چه؟ حجاج گفت جمعه بیا در مسجد کوفه، قبل از نماز جمعه به علی بن ابی‌طالب دشنام بده. من از تو می‌گذرم. عطیه گفت باشد. حجاج گفت فکر می‌کردم جواب دیگری بدهی، عطیه گفت نه، حفظ نفس واجب است. خود مولا علی به ما این‌طور دستور داده است. امیرالمؤمنین در نهج‌البلاغه می‌فرماید: «أَمَّا إِنَّهُ سَیَظْهَرُ عَلَیْکُمْ بَعْدِی رَجُلٌ رَحْبُ الْبُلْعُومِ، مُنْدَحِقُ الْبَطْنِ یَأْکُلُ مَا یَجِدُ وَ یَطْلُبُ مَا لَا یَجِدُ، فَاقْتُلُوهُ وَ لَنْ تَقْتُلُوهُ. أَلَا وَ إِنَّهُ سَیَأْمُرُکُمْ بِسَبِّی وَ الْبَرَاءَةِ مِنِّی، فَأَمَّا السَّبُّ فَسُبُّونِی فَإِنَّهُ لِی زَکَاةٌ وَ لَکُمْ نَجَاةٌ»(2) بعد از من یک حاکم شکم گنده‌ای بر شما حاکم می‌شود، به شما می‌گوید به علی دشنام بدهید. شما ای شیعیان علی! به علی دشنام بدهید. این باعث می‌شود شما نجات پیدا کنید، مقامات من هم نزد خدا بالا می‌رود. عطیه گفت علی به ما دستور داده و من این کار را انجام می‌دهم. حجاج گفت باشد، جارچی‌ها رفتند در کوفه، گفتند قرار است جمعه عالم شیعه، مفسر قرآن شیعه،‌ شاگرد علی بن ابی‌طالب بیاید در مسجد کوفه به علی دشنام بدهد.

ابن سعد در طبقات نوشته کوفه مطلقاً خالی از سکنه شد. همه مردم روز جمعه به مسجد آمدند. موقع سخنرانی عطیه شد، عطیه وارد مسجد شد. این شیعه‌ها گریه می‌کردند، می‌گفتند عطیه این کار را نکن. تو عالم ما و مفسر قرآن هستی. عطیه اعتنا نکرد و رفت بالای منبر. گفت قال رسول الله (ص) آقای همه‌ی ما رسول الله فرمود در شب معراج در کنار عرش الهی این جمله را به من ندا دادند: « عَلِی خَیرُ الْبَشَر، وَ مَنْ أَبی فَقَدْ کفَر». علی بهترین مخلوق من است، هر کس این قضیه را انکار کند، حق را کتمان کرده، به حق کافر شده است. ای مردم! در حضور شما شهادت می‌دهم این حدیث نبوی مصداقی ندارد جز این ملعون حجاج بن یوسف. این حجاج بن یوسف ثقفی به نصّ صریح حدیث نبوی کافر است. مجلس به هم ریخت، شیعه‌ها هیاهو کردند، خوشحال کردند، خندیدند. حجاج با عصبانیت عطیه را پایین کشید، یک وسیله‌ای به نام نقار داشت، گذاشتند پشت سرش. سرش را از پشت سوراخ کردند زبانش را از پشت بیرون کشیدند و با شکنجه عطیه را کشتند. این طور پای نام علی ایستادن، این طور پای پرچم علی ایستادن، این طور خیمه‌ی امیرالمؤمنین را برافراشتن. حالا کار افتاده دست یک عده امثال بنده که به خاطر کوچک‌ترین لذّتی دامن امیرالمؤمنین را رها می‌کنیم. به خاطر کوچک‌ترین زحمتی از خیمه‌ی امیرالمؤمنین بیرون می‌آییم. طرف به خاطر اینکه رفیقش به او طعنه نزند، به او نخندد، به او متلک نگوید، در نمازش شل می‌شود. به خاطر اینکه رفیقش به او طعنه نزند، در حجابش شل می‌شود. واللّه و باللّه و تاللّه این علی‌مداری نیست، این علی‌دوستی نیست، این دین‌داری نیست.

صلاح کار کجا و من خراب کجا/ ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا

و این هم فقط در زمان حجاج نبود، شما وقتی تاریخ را نگاه می‌کنید می‌بینید در بسیاری از برهه‌های تاریخی شیعیان در ظلم و اضطراب و دلهره و خوف بودند. ما از بزرگ‌تر‌هایمان شنیدیم که در زمان پهلوی اول ممنوع کردند کسی عزاداری کند برای سیّدالشهدا. در زیرزمین‌ها روضه می‌خواندند، در مخفیگاه‌ها گریه می‌کردند. این که ما امروز نشستیم با این جمعیت انبوه زیر خیمه‌ی ابی عبداللّه نام امیرالمؤمنین را فریاد می‌زنیم، این آرامش، این امنیت، خیلی قیمت دارد. گفت: سال‌ها گریه به تو جرم تلقی می‌شد/ گریه‌ هر شب ما برکت روح الله است

من مکرر به رفقای هیئتی خودم عرض می‌کنم اگر در محرم لباس مشکی پوشیدی، در خیمه‌ ابی عبدالله آمدی، گریه کردی، سینه زدی، زنجیر زدی اما یاد امام و شهدا نکردی، بی‌معرفت هستی.

*امروز بشریت نعمت دارد اما نمی‌بیند

«وَ الْجُوعِ» دومین ابزار امتحان شما انسانها، گرسنگی است. فائو آمار می‌دهد هم‌اکنون در دنیا بیش از 800 میلیون نفر دچار سوءتغذیه‌اند. یک دهم یا ده درصد جمعیت دنیا، خوراک ضروری خودشان را نمی‌توانند تهیه کنند. این آمار در گذشته هم خیلی بیشتر بود. وقتی مشرکین در صدر اسلام مسلمانها را تحریم و محاصره کردند در شعب ابی‌طالب، سعد ابی‌وقاص می‌گوید من گشتم در بیابانهای شعب ابی‌طالب یک پوست خشک‌شده‌ی شتری پیدا کردم، مردار، نجس، این پوست را با آب خمیر کردم، چندین روز با این مردار نجس ارتزاق می‌کردم و خودم را زنده نگه می‌داشتم. در همین ایران خودمان نزدیک به 105 سال پیش، سال 1296 تا 1298، در این دو سال که قحطی آمد در ایران، انگلیس‌های خبیث بر این کشور حاکم بودند. شکم سربازهای خودشان را از همان مواد غذایی محدود ایران پر می‌کردند و حاضر نبودند غذای خودشان را از خارج از ایران بیاورند. در همین تهران نوشتند تقریباً 186 هزار نفر مردند، می‌شود معادل نصف جمعیت تهران آن روز. در کل کشور نوشتند 9 میلیون نفر کشته شدند. شما فکر کنید 9 میلیون نفر در این کشور تلف شدند، این انگلیسی‌های خبیث کک‌شان نگزید، خم به ابرویشان نیامد، از یک وعده غذایشان نگذشتند. آن وقت من خیلی باید نادان باشم که خیال کنم امروز اینها دلسوز من هستند! اینها امروز چون نمی‌توانند اخم کنند، لبخند می‌زنند. چون نمی‌توانند لباس رزم تن کنند، کت شلوار تن می‌کنند. چون نمی‌توانند تفنگ دست بگیرند، قلم دست می‌گیرند. والا اینها همان خبیث‌های صد سال پیش‌اند که پدران و برادران و خواهران ما جلویشان جان می‌دادند از گرسنگی، ککشان هم نمی‌گزید. فرانسیس وایت، دبیر سفارت آمریکا یک گزارشی در فروردین 1297 دارد، می‌گوید من نگاه می‌کنم در ایران، در خیابانها و جاده‌ها، کودکان پوست استخوان فراوان افتادند که صورتهای اینها مثل پیرمردهای هشتاد ساله چروکیده شده است.

سومین ابزار امتحان «وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ» است. گاهی شما را با ورشکستگی امتحان می‌کنند. پول دار هستی، فقیر می‌شوی. تاجر هستی، ورشکسته می‌شوی. امیرالمؤمنین روحی فداه می‌فرماید: «لَا یَنْبَغِی لِلْعَبْدِ أَنْ یَثِقَ بِخَصْلَتَیْنِ»، آدم به دو چیز نباید اطمینان و تکیه کند. یکی «الْعَافِیَةِ»، به سلامتی‌ات، صبح سالم هستی، شب مریض می‌شوی. دوم به پول داری‌ات. «وَ الْغِنَى؛»(3) صبح تاجر هستی، شب ورشکسته می‌شوی. به قول ملا احمد نراقی، که ایشان تک بیتها و دو بیتی‌های قشنگی در این معراج السعاده دارد، می‌گوید:

بر مال و جمال خویشتن غره مشو/ کان را به شبی برند و این را به تبی

احمد بن عمر از اصحاب امام رضا (ع) است، تاجر و ثروتمند بود، از خاندان ابی‌شعبه‌ی حلبی است. این خاندان ابی‌شعبه در کوفه زندگی می‌کردند اما چون به حلب تجارت می‌کردند، معروف بودند به آل ابی‌شعبه‌ی حلبی. نجاشی در رجالش می‌گوید کانوا جمیعهم ثقاة. در این خاندان یک دانه آدم نخاله نبود، همه ثقه، مورد اعتماد و صادق بودند. احمد ابن عمر آمد خدمت آقا امام رضا (ع). آه کشید، ناله کرد، افسرده شده بود. گفت آقا خیلی وضعیت اقتصادی‌ام خوب بود، چند وقتی است بیچاره شدم. بازار راکد شده،‌ تورم شده، مردم جنس نمی‌خرند. یک دعایی کنید ما پولدار بشویم. امام رضا (ع) فرمودند می‌خواهی دعا کنم مثل هرثمه و طاهر پولدار بشوی، همه بله قربان گوی تو بشوند؟ گفت دیگر از این چه بهتر، من می‌خواستم مثل حالت سابقم بشوم، اگر مثل هرثمه و طاهر بشوم که نور علی نور است. امام فرمودند همان طوری که هرثمه و طاهر ولایت ما اهل‌بیت را ندارند، از احمد بن عمر هم ولایت ما را بگیر. این بنده خدا شاید به او بر خورد. گفت اگر کل این کره‌ی خاکی را پر از طلا و نقره کنند، بدهند دست من احمد بن عمر و بگویند محبّت زهرای مرضیه را بده، نمی‌دهم. بگویند ولایت علی را بده، نمی‌دهم.

سرمایه‌ محبت زهراست دین من/ من دین خویش را به دو دنیا نمی‌دهم

گر مهر و ماه را به دو دستم دهد قضا/ یک ذره از محبت زهرا نمی‌دهم

همسایه‌ رضایم و در سایه‌ رضا/ این سایه را به سایه‌ طوبی نمی‌دهم

امام رضا (ع) فرمود فمن ایسر منکم؟ تو خودت داری می‌گویی خدا به من یک تحفه‌ای داده که با عالم قابل مقایسه نیست. خب پس چرا شاد نیستی؟

مشکل ما این است که نعمت‌ها را نمی‌بینیم. مشکل بشریّت در جهان امروز این نیست که نعمت ندارد، مشکلش این است که نعمت را نمی‌بیند. والا بشر امروز مرفه‌ترین بشر در طول تاریخ است. یک نعمت‌هایی ما امروز داریم که پادشاهان تاریخ خواب این نعمت‌ها را نمی‌دیدند. بشری که مرفه‌ترین بشر در طول تاریخ است، افسرده‌ترین بشر در طول تاریخ است. چرا؟ چون نعمت را نمی‌بیند.

*سخت‌ترین امتحان الهی، فقدان عزیزان خود است

«وَ الْأَنفُسِ» چهارمین ابزار امتحان خدا، جان است. این به نظر من از همه‌ی امتحانات قبلی سخت‌تر است. یک نفر را با جان دوست داشته باشی و او را از تو بگیرند. قبول دارید این از جان کندن سخت‌تر است؟ حافظ که قبول داشت:

از جان طمع بریدن آسان بود ولکن/ از دوستان جانی مشکل توان بریدن

یک کسی را با جان دوست داشته باشی، بخواهی از او جدا بشوی. ابن ابی لیلا از قضات بزرگ عامه است. خدمت امام صادق (ع) آمد و گفت ما الذّ الذّائذ؟ به نظر شما لذت‌بخش‌ترین نعمت در این عالم چیست؟ امام فرمودند: الولد الشاب. خدا به تو یک پسری بدهد، به تو یک دختری بدهد، این را تربیتش کنی، نوجوان بشود، جوان بشود، جلوی چشمت راه برود، قند در دلت آب بشود. لذت بالاتر از این در دنیا نداریم. گفت آقاجان و ما اشدالمصائب؟ بزرگترین مصیبت در این عالم چیست؟ حضرت فرمود: فَقدُهُ، همین جوانت جلوی چشمت پر پر بشود، این بزرگ‌ترین مصیبت دنیاست.

خدا رحمت کند مرحوم حاج حسین کبیر را. قبل از انقلاب ایشان پهلوان زورخانه و از مریدهای مرحوم طیب بود. خیلی هم ظاهر الصلاح نبود. در اثر یک اتفاقی، تحولی در ایشان ایجاد شد، وارد حوزه شد، طلبه و روحانی شد. کم‌کم روضه‌خوان سیّدالشهدا شد. خدا به این حاج حسین کبیر یک فرزندی داد به نام غلامرضا. خیلی غیرمتعارف عاشق این غلامرضا بود، این پسرش را خیلی دوست داشت. در زمان جنگ، غلامرضا رفت جبهه. یک شبی حاج حسین کبیر با خانواده در قم بودند، حاج حسین کبیر نیمه‌های شب از خواب پرید، خانواده گفتند چه شده؟ گفت یک دفعه قلبم تیر کشید، جگرم سوخت، انگار قلبم کنده شد. فردا از تعاونی سپاه آمدند خانه حاج حسین کبیر. کم‌کم خبر شهادت غلامرضا را به حاج حسین کبیر دادند.

حاج حسین کبیر افسرده و دلمرده شد. می‌گویند می‌رفت زیر دوش آب یخ، آب یخ می‌خورد، جلوی پنکه می‌‌نشست. خانمش می‌گفت حاج حسین سینه پهلو می‌کنی، می‌میری. می‌گفت چه کار کنم، یک آتشی در این وجودم است، نمی‌توانم خاموشش کنم. بعد از یک مدتی دیدند این حاج حسین کبیر الحمدللّه وضعش بهتر شده، می‌آید در اجتماع، گاهی سلام علیک می‌کند، گاهی صحبت می‌کند. گفتند حاج حسین بهتر شدی؟ گفت آره چند وقت پیش خواب حسین بن علی را دیدم. حاج حسین کبیر هم خوب گریه می‌کرد، هم خوب می‌خندید، خوش مشرب بود. گفت امام حسین آمد در خوابم، گفت حاج حسین خیلی روضه‌ علی اکبر خواندی اما تازه روضه‌ علی اکبر را فهمیدی.

آتش بگیر تا که بفهمی چه می‌کشم/ احساس سوختن به تماشا نمی‌شود

حاج حسین تو پر پر شدن بچه‌ات را ندیدی! پسرت را جلوی چشمت اربا اربا نکردند. گفت:

نمک زندگی من پسرم بود ولی/ نمک زندگی‌ام را همه جا پاشیدند/ آمدم جمع کنم زندگی‌ام را از خاک/ دسته جمعی به من و زندگی‌ام خندیدند

«وَ الثَّمَرَاتِ»، پنجمین ابزار امتحان این است که خدا ثمرات را از شما می‌گیرد. عموم مفسرین گفتند مراد از ثمرات، محصولات کشاورزی است. مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان می‌گوید الظاهر عن المراد منها الاولاد، ظاهراً مراد از ثمرات فرزندان‌اند. شاید هم منظور هر کسی باشد که حاصل عمر انسان است. حضرت امام فرمود شهید مطهری حاصل عمر من است. حاصل عمرش را آدم از دست بدهد، خیلی سخت است. شهید رئیسی حاصل عمر حضرت آقا بود. حاج قاسم حاصل عمر حضرت آقا بود. خدا می‌داند اینجا نگاه کردم دیدم همه‌ این بزرگواران نشستند، یک جا خالی است. یاد این شعر افتادم:

مرا دعای شهیدی به هیئت آورده/ چه حیف گوشه‌ میخانه حاج قاسم نیست

سومین نکته‌ای که خدای متعال در این آیه‌ی شریفه می‌فرماید: «وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ». بشارت بده به آنهایی که صبر می‌کنند. من برای آدمهای صابر خیلی اجر کنار گذاشتم. یک آیه در قرآن کریم داریم که مفسرین در تفسیر این آیه درمانده‌اند، آیه‌ی 107 سوره‌ی مبارکه‌ی صافات که می‌فرماید: «وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ». به ابراهیم گفتیم برو فرزندت اسماعیل را قربانی کن. وقتی آمد قربانی کند دستش را گرفتیم گفتیم در امتحان برنده شدی. «صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ»(4). در امتحان بردی ابراهیم. نشان دادی اهل تسلیم هستی، اهل چون و چرا نیستی. گفت:

مزن ز چون و چرا دم که بنده‌ مقبل/ قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت

بعد خدا می‌گوید به جای ذبح اسماعیل یک ذبح عظیمی را قرار دادیم. مفسرین می‌گویند مراد از آن ذبح عظیم همان قوچی است که از بهشت آمد و ابراهیم به جای اسماعیل، آن قوچ را ذبح کرد. اما شیخ صدوق یک روایتی در عیون اخبار الرضا و در خصال نقل کرده. امام رضا (ع) فرمودند وقتی به ابراهیم گفتند اسماعیلت زنده می‌ماند، خیلی خوشحال شد چون خدا بعد از مدتها اسماعیل را به ابراهیم داده بود. اما یک ناراحتی برای ابراهیم پیش آمد، گفت من اگر اسماعیل را از دست داده بودم و بر مصیبت اسماعیلم صبر می‌کردم چه مقاماتی خدا به من می‌داد؟ روایت از امام صادق (ع) است اگر کسی در زمان حیات خودش فرزندش را از دست بدهد، بر این مصیبت صبر کند، برایش بهتر از این است که هفتاد فرزند از او بماند و این فرزندها در راه خدا جهاد و مقاتله کنند. خب ابراهیم گفت این مقام را ما از دست دادیم. مقام صابرین را از دست دادیم.

امام رضا فرمود وحی رسید به ابراهیم، مَن اَحبّ خَلقی اِلَیک، در این عالم چه کسی را بیشتر از همه دوست داری؟ ابراهیم گفت خدایا هیچ کس را در این عالم به اندازه‌ی خاتم انبیاء محمد بن عبداللّه دوست ندارم. ابراهیم خودت را بیشتر دوست داری یا خاتم الانبیاء را؟ عرض کرد خدایا خاتم الانبیاء را از خودم هم بیشتر دوست دارم. وحی رسید ابراهیم! پسر خاتم الانبیاء حسین را بیشتر دوست داری یا پسر خودت اسماعیل را؟ گفت پسر خاتم الانبیاء را از پسر خودم بیشتر دوست دارم. وحی رسید ابراهیم اگر حسین را یک عده اراذل و اوباش بریزند دورش بکشند برایت سخت‌تر است یا خودت با دست خودت اسماعیل را قربانی کنی؟ گفت خدایا اگر حسین را یک عده اراذل و اوباش دورش بنشینند بریزند او را بکشند برای من سخت‌تر است. آنجا برای ابراهیم خلیل الرحمن روضه‌ی سیّدالشهدا خواندند. گفتند ابراهیم یک عده از کسانی که خیال می‌کنند مسلمانند و اسم اسلام روی خودشان می‌گذارند، جمع می‌شوند حسین پیامبر آخرالزمان را دوره می‌کنند، محاصره‌اش می‌کنند و با بد وضعی او را شهید می‌کنند. اشتدّ جزعُه، ابراهیم شروع کرد گریه کردن بر حسین بن علی، جزع کردن بر حسین بن علی. بعد وحی رسید ابراهیم! آن اجر صابرینی که می‌خواستی را به تو دادیم. اگر کسی به حسین ما گریه کند، بر مصیبت حسین ما صبر کند، اجر صابرین را به حسابش می‌نویسیم.

(1 سوره ملک، آیه 2

(2 نهج‌البلاغه، خطبه 57

(3 نهج البلاغه، خطبه 426

(4 سوره صافات، آیه 105


منبع: khamenei.ir

شناسه خبر 84852