شناسه خبر:61704
1401/8/3 01:19:51

سپهرغرب، گروه خبر: این روزها واژه " جنگ شناختی" در رسانه‌ها و صحبت مسئولان و تقریبا هر گوشه و کناری واژه‌ای پربسامد و در حال تکرار است و تقریبا هیچ مصاحبه با مسولان سیاسی و امنیتی کشور را نمی‌توان یافت که به نوعی واژه جنگ شناختی در آن نیامده باشد. این موضوع ناشی از اهمیت مسئله در حالت خوش‌بینانه و ابتذال کلام در بدبینانه‌ترین حالت است چرا که ما تخصص غیر قابل وصفی در به ابتذال کشاندن مفاهیم و بازاری کردن آنها داریم و با واژه‌سازی در مورد، مفاهیمی که درخصوص آن اطلاعی نداریم، ارزش و کاربرد علمی که واژگانش بازاری می‌شود را در نزد عوام و خواص تضعیف کرده و نهایتا حساسیت مراکز تصمیم‌ساز در مورد آن علم و کاربرد را کم و کمتر می‌کنیم.

در این نوشتار نگارنده بر آن است تا مفهوم جنگ‌شناختی، کاربرد علوم شناختی در علوم اجتماعی به‌خصوص رسانه شناختی را به‌صورت علمی ولی با زبان ساده توضیح دهد. علوم شناختی اصطلاحی برای «علوم ذهن‌شناسی» است که توسط اولریک نیسر انتخاب شده و به‌طور ساده به صورت «پژوهش علمی درباره ذهن و مغز» تعریف می‌شود. در واقع علوم شناختی به بررسی این مطلب می‌پردازد که ذهن چگونه از خود و جهان و جامعه شناخت پیدا می‌کند. عوامل تأثیرگذار بر شناخت ذهن چه عواملی هستند؟ عوامل را به‌طور کلی به دو بخش درونی و بیرونی می‌توان تقسیم کرد. عوامل درونی نیز دو قسمت کلی است عوامل فیزیکی بدن و عوامل روانی و ذهنی فرد و از طرف دیگر عوامل بیرونی از قبیل فرهنگ جامعه، اخلاق جامعه، اقتصاد جامعه وغیره همه این عوامل در شیوه شناخت ذهن از واقعیت‌ها تأثیرگذار است. بنابراین اگر بخواهیم در حوزه شناخت و جنگ‌شناختی وارد شویم باید درخصوص تک‌تک این متغیرها برنامه و دانش لازم را کسب کنیم.

  کجا ایستاده‌ایم؟

از ابتدای علوم شناختی تاکنون دو رویکرد به این علم را شاهد بوده‌ایم. نخست رویکرد شناخت گرایانه-نمادین بود، که اعتقاد داشت هر‌گونه پردازش اطلاعات، خواه ادراک حسی باشد یا نمادین، به واسطه نظامی از مقولات انجام می‌گیرد که مدلی از جهان فرد پردازش کننده اطلاعات هستند.(یورلند،2013) رویکرد دوم، اتصال‌گرایانه است که بر اساس آن ذهن در واقع از طریق نمادهایی که ترتیب یافته‌اند کار نمی‌کند، بلکه با ایجاد ارتباطات مختلف بین اجزای یک شبکه پیچیده عمل می‌کند. به این ترتیب، به مدل‌های تبیین عصبی فعالیت انسان و پردازش اطلاعات نزدیک می‌شود. به عبارت دقیقتر ذهن با اتصالات گسترده توزیع شده در سراسر شبکه مغز کار می‌کند.( همان) در حال حاضر رویکرد و انقلاب جدیدی در این حوزه در حال وقوع است. این انقلاب شناختی به ما نشان می‌دهد که ذهن (و قوای شناختی) صرفاً ریشه در شبکه عصبی مغز ندارد. ذهن، پدیده‌ای است توزیع شده بین سه عامل مهم و موثر مغز، بدن و جهان ( به معنای دنیای اطراف فرد که در آن شکل گرفته و رشد می‌کند). شناخت ذهن بدون در نظر گرفتن این سه مولفه و مکانیسم حاکم بر آن‌ها غیر ممکن است.

انقلاب شناختی سوم را تحت عنوان E Cognition4 می‌شناسند. این عنوان بیان می‌کند که ذهن، یک پدیده هدفمند، مبتنی بر حرکت، گسترش‌یافته در جهان و در بستر محیط،جامعه و فرهنگ شکل می‌گیرد.

  مبانی معرفت شناسی علوم شناختی

به طور کلی می‌توان گفت خواستگاه پارادایمی علم شناختی، پارادایم پست مدرنیسم است. اگر چه نقدهای متعدد و متنوعی به پست‌مدرنیسم وارد شده است ولی به اعتقاد نگارنده فارغ از تمام دلایل فلسفی و معناشناسی که ناقدان پست‌مدرنیسم به آن وارد می‌دانند اصولا ما در موقعیت پست مدرنیسم قرار داریم و حتی اگر به‌قول بعضی از ناقدان پست‌مدرنیسم یک توهم باشد، وضعیت فعلی جوامع و موضوعات ماهیتا در همین توهم قرار می‌گیرند و راه حل‌ها و روش‌های برخورد با مسائل نیز لزوما باید از ابزارهای این پارادایم تشکیل شده باشد.

  هویت انسان پست‌مدرنیسم

مرکز نظام عقلانی و فرا‌روایت‌های تولید‌شده در دنیای مدرن که بر پایه اراده به دانایی شکل گرفته بود، نظامی وحدت‌یافته از حقایق می‌ساخت که سوژه در آن سکنی می‌گزید و هویت خود را بر اساس آن فرا‌روایت‌ها شکل می‌داد. از طرفی وجود نظم، کلیت و در یک کلام، فراروایت‌ها، وحدت هویتی سوژه را به همراه داشت. اما در دنیای پست مدرن، اراده به دانستن، به دستیابی به حقیقتی جهانشمول نزدیک نمی‌شود؛ اراده به دانستن، تسلط آرام بر طبیعت را به انسان عطا نمی‌کند، برعکس، خطرها را بی‌وقفه افزایش می‌دهد. این اراده در دنیای پست مدرن وحدت سوژه را فرو می‌پاشد (فوکو، 1388، ص390).در دنیای پست مدرن، جهان‌زیست‌های مردم، متکثرتر شده است. مفهوم جهان‌زیست، ریشه در جامعه‌شناسی معرفت دارد و به معنای جهان اجتماعی است که هر فرد در آن زندگی می‌کند. برگر استدلال می‌کند که در جوامع سنتی، جهان‌زیست، جهانی کم و بیش یکپارچه و واحد است. اما در دنیای مدرن و به ویژه در دنیای پست‌مدرن این مسأله صادق نیست. جهان‌زیست، قطعه‌قطعه شده است. (گیبینز و ریمر، 1381، ص107)

از آنجا که هویت تنها در برابر غیریت شناخته می‌شود، اجتماع شرط اساسی هویت‌یابی است. بنابراین در صورت قطعه‌قطعه شدن جهان‌زیست‌های اجتماعی، هویت‌ها نیز پاره‌پاره می‌شوند. تکثر هویتی علاوه بر قطعه قطعه شدن جهان‌زیست، دلایل دیگری نیز دارد که از جمله آن‌ها به فروپاشی حکومت‌های ملی و گسترش روندهای جهانی شدن، فروریزی فراروایت‌ها؛ مصرف‌زدگی و رسانه‌ای شدن جامعه می‌توان اشاره کرد.

در جامعه پست مدرن به جهت روندهای جهانی شدن گسستی در پیوند طبقه و سیاست، که به وسیله احزاب سیاسی ملی ایجاد می‌شد، پدید آمده است (نش، 1387، ص277). بر این اساس تعلقات طبقاتی دیگر معنای سابق خود را از دست داده است. اگر در جامعه مدرن فردی با استناد به وابستگی‌های خانوادگی، خود را جزء طبقه اشراف دانسته و هویت خاصی برای خود تعریف می‌کرد، یا به دلیل صرف کار در یک کارخانه، خود را کارگر و بنابراین عضو جامعه پرولتاریا دانسته و برای خود یک هویت مارکسیستی باز می‌شناخت، اکنون در جامعه پست مدرن هویت‌های ملی پاسخگو نبوده و جامعه جهانی هویت‌های متکثر برای افراد تعریف و گاهی تحمیل می‌کند.

فروریزی فراروایت‌ها یکی از دلایل دیگر صوررت‌بندی هویتی متکثر انسان پست‌مدرن است. «لیوتار» که یکی از پر نفوذترین اندیشمندان پست مدرن است، مباحث مبسوطی را در این زمینه ارائه داده است. از نگاه وی دانش به روایتی و علمی تقسیم می‌شود. روایت‌ها که شامل اسطوره ها، داستان‌ها، افسانه‌ها و... هستند، مشروعیت را به نهادهای اجتماعی تزریق می‌کنند. آنچه از طریق این روایت‌ها انتقال می‌یابد، عبارت است از مجموعه قواعدی که شکل‌دهنده همبستگی یا پیوند اجتماعی هستند و هویت جمعی از این رهگذر شکل می‌گیرد. اما در دانش علمی، هر گزارة قبلاً پذیرفته‌شده‌ای، معمولاً می‌تواند به چالش خوانده شود.

هر گزارة جدید که با گزاره‌های تأیید شده قبلی راجع به همان موضوع ناسازگار باشد، اگر گزاره پیشین را ابطال کند، می‌تواند به عنوان گزاره معتبری پذیرفته شود (ساراپ، 1382، ص184). علم همیشه با روایات در تعارض بوده است. با معیار علم اثبات می‌شود که اکثر این روایات افسانه‌اند (لیوتار، 1388، ص494). از آنجایی‌که دنیای جدید به سمت دانش علمی گام‌های بلندی برمی‌دارد، ما باید شاهد فروریزی فراروایت‌ها و در نتیجه ساخت‌یابی هویت‌های متکثر باشیم.

مصرف‌زدگی نیز یکی از مؤلفه‌های اصلی دوران پست مدرن است که در صورت‌بندی هویتی متکثر دخیل بوده است. بر این اساس در جامعه پست مدرن هویت‌یابی افراد، نه بر اساس طبقه، شأن و یا حتی نظام تولیدی است، بلکه نوع مصرف و بنابراین ماهیت متنوع اشیاء مصرفی موجب قوام هویت‌ها است و از آنجاکه هیچگاه در نظام مصرف، ثبات لازم یافت نمی‌شود، هویت‌های پایدار نیز به نابودی گراییده است. بر این اساس، کیت نش بر این باور است که «در جامعه معاصر نوعی ناپایداری در هویت‌های ساخت گرفته، بر مبنای انتخاب مصرف و نوع زندگی و به همین میزان بر مبنای حرفه وجود دارد» (نش، 1387، ص277 - 276).به باور بودریار، در جامعه پست مدرن هر فرد از راه اشیاء، جایگاه خود را در نظم اجتماعی جست وجو می‌کند. از این رو کار ویژه کالاها تنها برآوردن نیازهای افراد نیست بلکه بین فرد و نظم اجتماعی نیز ارتباط برقرار می‌کنند. در این راستا مصرف، نقطه پایان زنجیره اقتصادی که از تولید آغاز می‌شود نیست، بلکه هم به عنوان نظام معاوضه و هم به مثابه یک زبان عمل می‌کند که در آن کالاها به عنوان ابزارهایی برای اندیشیدن در یک نظام نمادشناسی مطرح هستند (ساراپ، 1382، ص219). چنین نظام اندیشگی، سوژه را تابع ابژه می‌سازد و خودبنیادی سوژه را در هم می‌شکند، زیرا در چنین نظامی، ذهن همواره به دنبال تنوع بی‌پایان کالاهااست و هویت سوژه با تنوع مصرف، متنوع می‌شود.

  انسان‌شناسی در منظر پست مدرنیسم

انسان‌شناسی، علمی بین رشته‌ای است. انسان‌شناسی شناختی را می‌توان علم بررسی شیوه‌هایی دانست که انسان‌ از طریق آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها به درک جهان اطراف خود دست می‌یابد و درباره رویدادها و اشیاء موجود در جهان می‌اندیشد. این رشته نسبتاً نوظهور قائل بر وجود رابطه میان فرایندهای ذهنی‌ و اندیشه انسان با جنبه‌های عینی و انتزاعی فرهنگ است(دی‌اندرادی، 1995: 1). انسان‌شناسی شناختی که پیش از این به شناخت‌شناسی مردمی معروف بود، یکی از شاخه‌های جدید انسان شناسی فرهنگی است که عمر آن به زحمت به دهه 50 قرن بیستم می‌رسد. این شاخه از انسانشناسی، فرهنگ را به مثابه مجموعه‌ای از ذهنیت‌ها، ارزش‌ها، تصاویر و احساس‌ها در نظر می‌گیرد که در ذهن انسان پرداخته شده و به صورت ابزاری به وسیله او برای انجام دادن فعالیت‌های اجتماعی‌اش به کار گرفته می‌شود. بنابراین در این شاخه از انسان‌شناسی، هدف آن است که محتوای شناخت انسان‌ها از جهان بیرونی، فرایندهای این شناخت، رابطه شناخت با رفتارهای اجتماعی و میزان اشتراک شناخت در بین انسان‌ها در یک جامعه و در جوامع مختلف مورد مطالعه قرار گیرند. روش‌های مردم‌نگاری قبلی و اعتبار آن‌ها به شدت در فضاهای علمی جریان داشت تا اینکه از یک موضوع مشابه دو اثر متفاوت ظاهر شد و سبب پدید آمدن یک سئوال اساسی گردید: آیا دلیل اختلاف در مردم‌نگاری‌های متفاوت از یک موضوع واحد، اختلاف در ذهنیت مردم‌نگاران نیست؟ این پرسش که در حقیقت «عینی» بودن واقعیت بیرونی را زیر سئوال می‌برد، نقطه حرکت انسان‌شناسی شناختی قرارگرفت(حسین یزدی، مریم،1398). علوم شناختی، یک رشته مستقل و بین رشته‌ای نیزهست اما این رشته بیشتر به علوم طبیعی نزدیک است تا علوم اجتماعی. یعنی عمدتا بر شناخت مغز و نظام عصبی و ساز و کارهای آن‌ها متمرکز است و کمتر به یافته‌های اجتماعی که چگونگی تشکیل فکر و اندیشه را در حالت فرهنگی و اجتماعی آن شرح می‌دهند. از دلایل رشد علوم‌شناختی باید به تحولات فناورای در تصویربرداری و امکان مشاهده مغز و امکان مشاهده فرایندها و مغزی و عصبی افراد در حین انجام کنشهای فکری و ذهنی افراد بدون آسیب‌زدن و اقدام تهاجمی است. اصولا در انسان‌شناسی شناختی، محقق واقعیت‌ها را در شکل آزمایشگاهی‌اش بررسی و سنجش نمی‌کند، بلکه پدیده‌ها را در همان پیچیدگی اجتماعی خودش مورد بررسی قرار می‌دهد. این پیچیدگی هم شامل ابعاد اجتماعی بیرونی یک مساله می‌شود و هم ابعاد درونی و فردی که شامل مغز هم می‌شود و از جنبه زمانی هر پدیده را در لحظه، از گذشته و آینده مورد بررسی قرار دهد. به نظر نگارنده این نگاه به انسان‌شناسی، منحصر به فرد و دقیقترین نوع نگاه را نمایندگی می‌کند. به نظر می‌رسد که در نگاه شناختی به انسان‌شناسی هر پدیده انسانی، در بستر یک سیستمی از فرهنگ و اجتماع و رابطه آن سیستم با فرد، باید مورد دقت قرار دهد. البته در نگاه جامعه‌شناسانی مانند دورکیم این چنین مواردی به‌خصوص در مورد بررسی عواطف در بستر جامعه، امری مسبوق به سابقه است. به‌طور کلی در نگاه شناختی به انسان‌شناسی، مطالعه هر پدیده انسانی بدون درنظر گرفتن بستر شکل‌گیری اجتماعی آن و ماهیت اجتماعی فرد که همان هویت اجتماعی اوست، قابل بررسی نیست. پس آنچه انسان‌شناسی شناختی را قابل تشخیص می‌کند، تاکید روی پیوستار بین، هویت فردی و هویت اجتماعی و تاثیر هویت اجتماعی روی تغییرات هویت فردی است که از مغز دریافت شده است. البته که این به مفهوم برتری هویت اجتماعی بر هویت فردی نیست ولی به هر حال این ارتباط کاملا معنیدار و اساسی است. نگارنده به هیچ روی اعتقاد ندارد که فرایند پیچیده و عمیق شناخت انسانی را مترادف با فعل و انفعالات مغزی صرف، تشخیص داده و بررسی کند و چنین توصیه‌ای نیز نمی‌کند ولی ندیدن آثار علوم طبیعی مانند عصب‌شناسی در مطالعات رفتارهای انسانی به نحوی انحراف از واقعیت و ساده‌انگارانه پنداشتن ماهیت انسانها است. هرگونه رفتار انسانی در دو بعد درونی وی ( منظور مغز و ساختارهای موثر برآن است) و بعد بیرونی آن، که سیستم‌های اجتماعی هویت‌ساز هستند، شکل‌گرفته و تعریف می‌شوند. قطعا تاثیر وجود ارتباط متقابل آن دو نیز بر هم کاملا واضح و بدیهی به نظر می‌رسد. پذیرش سهم ناخودآگاه در رفتار انسان‌ها، در انسان‌شناسی شناختی ما را در موقعیت خاصی در مطالعات انسان و رفتار اجتماعی‌اش قرار می‌دهد. به اعتقاد نظریه‌پردازانی مانند زالتمن بین 80 تا 98 درصد آگاهی و شناخت انسان ناخودآگاه بوده و رفتار با همان نسبت‌ها تحت تاثیر آن است.

قطعا نا خودآگاه روی رفتار موثر است ولی اینکه چه میزان از خود ناخودآگاه تحت تاثیر عوامل خارجی شکل می‌گیرید، مساله مهم و قابل تاملی است. قطعا بخش قابل توجهی از اعمال و تصمیمات انسان‌ها تحت تاثیر مدارات عصبی است که مغز در فرایند پردازش، بدون اراده انسان‌ها از آن مدارات استفاده می‌کند. در شکل‌گیری مدارات ذکرشده، همانطور که در کتاب" سیاستمدار درون من" نشان داده‌ام، مغز تحت تاثیر محیط بیرونی و رسانه، دولت و قانون‌گذران و همچنین مدارهای عصبی ایجاد شده درون ساختارهای مغزی ما مانند آموزش، نهادها، تجربیات، احساسات و عواطف و تعصبات که بعضا تحت تاثیر فرهنگ و جامعه است، خواهد بود. به همین دلیل نگارنده اعتقاد دارد، در انسان‌شناسی شناختی به دلیل اثر متقابل محیط اجتماعی بر مغز و ناخودآگاه انسان و بالعکس چرخه‌ای از علل برای هر رفتاری قابل تصور خواهد بود. حال سوال این است که آیا می‌توان یک الگو و رفتار را در انسان‌شناسی شناختی تصویر،توصیه و تجویز کرد؟پاسخ قطعا خیر خواهد بود. چرا که نوع تعامل هر فرد با محیط و تشکیل ناخودآگاه افراد به‌شدت تحت تاثیر زمان، مکان، رویدادها و میزان پذیرش مغزی افراد قرار دارد. پارامترهای چهارگانه زمان و مکان و رویدادها و ساختار مغز بندرت در مورد دو نفر می‌تواند یکسان بوده باشد، چه رسد به افراد یک اجتماع متنوع و متکثر! البته نباید تصویری تخیلی و موهوم از خودآگاه و ناخودآگاه داشت. این دو کاملا بر هم موثر هستند و به قول ژاک لاکان خودآگاه و ناخودآگاه دو امر کاملا متفاوت نیستند بلکه مانند دو دیواره یک چیز واحد عمل می‌کنند که دائما بر یکدیگر تاثیر می‌گذارند.سوالی که اکنون باید به آن پاسخ داد این است که ساختار تصمیم‌گیری در انسان چگونه است؟تصمیم گیری عقلانی یا تصمیم‌گیری شناختی؟موضوع روانشناسی شناختی فعالیت ذهنی یا فکری انسان است. به عبارت دیگر موضوع این علم فرایند‌هایی است که از طریق آن‌ها انواع اطلاعات ورودی دیگر افزایش یا کاهش یا بسط و ذخیره و بازیابی شده و مورد استفاده‌های مختلف قرار می‌گیرد.

الگوی عقلانی تصمیم‌گیری در مقابل الگوی شناختی تصمیم‌گیری بر این فرض استوار است که اهداف از قبل معین و معلوم هستند و آن قدر واضح و آشکار هستند که هدف‌گذاری بدون چالش جدی انجام می‌شود، پس کلیه راه‌حل‌های مختلف شناسایی و مورد بررسی قرار می‌گیرد و تمامی نتایج و عواقب ناشی از هر تصمیم بررسی و در نظر گرفته شده اطلاعات به طور کامل و در اختیار تصمیم‌گیرنده قرار دارد و در نهایت تصمیم‌گیرنده از عقل کامل برخوردار است و این موضوع باعث انتخاب راه و عملی که مطلوبترین راه بوده و حداکثر اثربخشی را دارا است. علاوه بر آن فرض براین است که توانایی ذهنی تصمیم‌گیرنده نامحدود و حافظه بسیار کارایی را دارا است که به‌وسیله آن می‌تواند اطلاعات زیادی را به خاطرسپرده و راه حل‌های گوناگون را نیز در خاطر داشته باشد و با هم مقایسه کنید. البته این موارد به‌عنوان آرمان‌های مدل عقلانی تصمیم‌گیری است. خلاصه ویژگی‌های الگوی عقلایی تصمیم گیری در جدول شماره یک به‌صورت خلاصه آمده است(سلیمانی غلامرضا،1390).

این در صورتی است که در الگوی شناختی فهم متفاوتی از تصمیم‌گیری وجود دارد. از دیدگاه هربرت سایمون که برنده جایزه نوبل است، نظریه عقلانیت به صورت محدود قابل بررسی است. بر اساس نظر وی در مدل‌های شناختی تصمیم‌گیری، فرض این است که توانایی تصمیم‌گیرندگان در پروسه اطلاعات، توانایی محدود است. به جای جستجوی تمام اطلاعات برای پیدا کردن بهترین نتیجه فرد گزینه مقبول را می‌پذیرد. از طرفی می‌دانیم که در انتخاب اهداف و روشن بودن آن، برای تصمیم‌گیرندگان در نظریه شناختی دارای محدودیت‌های جدی‌ هستند و افراد در ناخودآگاه خود ممکن است اهدافی را دنبال کنند که در توضیح آن و حتی آگاهی به وجود آن با سطوحی از ناآگاهی روبه‌رو هستند.

نکته پر اهمیت این است که مدل شناختی تصمیم‌گیری را نباید روشی غیر عقلانی تصور کرد، بلکه این موضوع تفسیر واقع‌گرایانه از فعالیت واقعی ذهنی انسان در فرآیند تصمیم‌گیری است. اگر بخواهیم مهمترین تمایزهای مدل شناختی با مدل منطقی تصمیم‌گیری را مطرح کنیم، موارد زیر موارد اصلی است.

  تمایل به ساده‌سازی و گریز از پیچیدگی:

ساده‌سازی و فرار از پیچیدگی یکی از مهمترین خصلت‌های انسان‌ها در فرایند تصمیم است. اصولاً مثال زدن و ایجاد ارتباط بین موارد پیچیده موقعیت‌های قبلی تجربه شده می‌تواند نشانه‌هایی از این موضوع باشد. وجود ضرب‌المثل‌هایی که افراد در توضیح پدیده‌هایی که در خصوص آن آگاهی‌های کامل و جامع نداریم و ابعاد پیچیده‌ای دارند، هم بیانگر تمایل انسان به گریز از پیچیدگی است. می‌توان همانطور که هیل کریستوفر در کتاب ماهیت تحول سیاست خارجی از تمایل به ساده‌سازی و فرار از پیچیدگی با تعبیر صرفه‌جویی شناختی یا ساده‌انگاری از آن یاد می‌کند، ما هم بتوانیم به آن واژه تمایل به تعمیم‌پذیری رویدادها نام‌گذاری کنیم. افراد تمایل دارند از تاریخ بر اساس موقعیت‌ها با فرآیند تعمیم‌پذیری نوعی شباهت با موارد روز پیدا کنند، چرا که به دلیل دانستن نتایج تاریخی به نوعی از ابهام و پیچیدگی شرایط روز توان گریز را پیدا می‌کنند و به دلیل این تمایل تصمیم‌گیرندگان با مقایسه و تشابه تاریخی و ساده‌سازی خود را در تصمیم‌گیری با افق دید تاریخی تصور می‌کنند. تصمیم‌گیرندگان مالی به‌خصوص در بازارهای سرمایه با استفاده از این روش که به آن تحلیل تکنیکال گفته می‌شود، روش‌هایی را برای پیش‌بینی عملکرد مردم در خرید اوراق بهادار یا ارز و سایر بازارهای مالی ابداع و روشمند کرده‌اند.حال اینکه تا چه میزان این روش‌های پیش‌بینی و ساده‌سازی تصمیم‌گیری موثر هستند، بحثی است که میان متخصصان همچنان در جریان است. به نظر می‌رسد حتی در صنایع تفریحی و سرگرمی گرفته، تا جدی‌ترین مسائل اجتماعی که انتخاب احزاب و جریانات سیاسی در انتخابات است، افرادی که دارای سطح تمایل به ساده‌سازی بیشتری هستند از این روش برای پیش‌بینی نتایج تصمیمات خود استفاده می‌کنند.

   تمایل انسان به یک دست‌سازی اطلاعات و گریز از تناقض

تمایل انسان به اینکه اطلاعاتی که به دنبال آن هستند با تصورات قبلی آنان منطبق باشد، موضوع شناختی است که با تصور انسان عاقل هم‌خوان نیست. به عبارت دیگر انسان‌ها تمایل دارند از ورود اطلاعات ناسازگار با عقاید خود به چرخه ذهنی و تصمیم‌گیری‌شان جلوگیری کنند. چرا که در صورت ورود آن اطلاعات عقاید قبلی و رنج‌هایی که بابت به دست آوردن، حفظ و اجرای آن عقاید کشیده شده است، مورد سوال قرار می‌گیرد به همین دلیل در هنگام برخورد یا دریافت اطلاعات نقض‌کننده عقایدمان، به طور ناخودآگاه عصبی‌شده و ممکن است حتی به صورت فیزیکی اقدام به برخورد با فرد مقابل یا گوینده کرده و یا تصمیم به ترک محل بگیریم یا با رفتارهایی از قبیل تمسخر یا نادیده گرفتن نسبت به آن واکنش نشان دهیم. مشکل اصلی که در این رابطه وجود دارد این است که موضوع تمایل به یک ‌دست‌سازی اطلاعات و گریز از تناقض می‌تواند به طور کاملا غیرواقعی ما را دچار توهم اطمینان بیش از حد به دانسته‌هایمان کند و علاوه بر آن تصمیمات و دیدگاه‌های جایگزین را از چرخه انتخاب خارج کرده و در مقابل شکلگیری فرایند تغییر، اشکال و اختلال ایجاد نمایند. روانشناسان شناختی دلایل بسیاری دارند که نشان می‌دهد، انسان‌ها تمایل دارند اطلاعات یک دست و همخوان داشته باشند و اطلاعات ناقص و غیراستاندارد را رد کنند. این موضوع کمک می‌کند تا افراد باورهای خود و البته آرامش خود رااستمرار دهند. وقتی افراد با اطلاعات متناقض و غیر هم‌خوان روبه‌رو می‌شوند، به جای تغییر در باورهای خود، بی‌کفایتی را در افراد دیگر و سایر انسان‌ها و روش‌ها دانسته و هم خود را مبرا از خطا بداند و هم در عین حال فردی را برای سرزنش بیابند. به نظر می‌رسد به خصوص در حوزه مسائل مذهبی، اجتماعی و فرهنگی، این موضوع بسیار شایع‌تر بوده و افراد را بیشتر درگیر خود می‌کند. موارد متعددی در تمام کشورها می‌توان به عنوان شاهد مثال خود بیاوریم به نحوی که در حوزه مسائل اعتقادی که می‌تواند شامل اعتقادات مذهبی و اعتقادات اجتماعی و سیاسی باشد افراد متعددی در سراسر دنیا به صورت اعجاب‌برانگیزی در خصوص باورهای خود دچار توهم اطمینان شده و خود و اعتقادات خود را مبرا از اشتباهات احساس می‌کنند و در عین حال وقتی با اشکالات ساختاری یا عملکردی اجرایی اعتقادات خود مواجه می‌شوند، با دلایلی از قبیل عدم اجرای صحیح، یا مخالفان فعال و ناجوانمرد و مواردی از این دست اقدام به توجیه، آن ناکارآمدی‌ها می‌نماید. با هر متر و معیاری اگر بخواهیم این رفتار را تحلیل کنیم قطعاً تصمیم‌گیری بر اساس معیارهای عقلانی نخواهد بود و این ویژگی دقیقاً بخشی از تصمیم‌گیری شناختی است. به خصوص در حوزه انتخابات و مسائل سیاسی مواردی از قبیل رای سلبی، مبارزه منفی، لجاجت و مخالفت با حکومت مستقر نمونه‌هایی از این دست رفتارهای شناختی است که با معیارهای عقلانی همخوانی آن‌چنان زیادی نخواهد داشت.

   ضعف انسان‌ها در ارزیابی احتمالات ممکن و نتایج هر احتمال

در بسیاری از انتخاب‌های انسانی احتمالات متعددی وجود دارد که افراد قادر به شناخت آن احتمالات حتی در حد دانستن نیستند. پیچدگی‌های مسائل اجتماعی و درهم‌تنیدگی‌های روابط به قدری این مسائل را غامض کرده است که حتی کارشناسان در بیان ابعاد و نتایج ممکن و حتی تصور آن تصمیم‌ها با مشکل مواجه هستند. بالطبع عدم درک کامل در ارزیابی احتمالات مختلف هر موضوع تصمیم، در افراد عادی جامعه بسیار شایع‌تر خواهد بود. بنابراین فرض‌های تصمیم‌گیری منطقی کاملاً در این حوزه با علامت سوال بزرگی روبه‌رو می‌شود. در چنین شرایطی مردم به دنبال ایجاد یک اطمینان خاطر حتی به صورت کاذب هستند. رسانه‌ها در این مواقع در دادن اطمینان می‌توانند بسیار موثر عمل کنند (Steim,2005,109).

قطعاً همه رسانه‌ها دارای سیاستگذاری‌های خاصی هستند که بر اساس آن بخشی از حقایق را به‌صورت پررنگ‌تر مطرح و بخش دیگری از آن را کم رنگ‌تر طرح و یا اصولا مطرح نمی‌کنند. اگرچه این موضوع خاص رسانه‌ها تنها نیست، اما قطعاً میزان تاثیرگذاری عمیق‌تری خواهد داشت.

   زیان گریزی( بیزاری از دست دادن):

در بررسی ابعاد مدل انتخاب عقلایی به بحث مهم زیان‌گریزی که به بیزاری از دست دادن معروف است توجهی نشده است. در حالی‌که انسان‌ها از دست دادن و به دست آوردن را یکسان ارزش‌گذاری و درک نمی‌کنند. افراد معمولاً از دست دادن را پر اهمیت‌تر درک می‌کند و درباره چیزهایی که از دست می‌دهند نسبت به چیزهایی که به دست می‌آورند، اغراق می‌کنند. در مسائل اجتماعی این موضوع باعث می‌شود مواقعی که اوضاع به خوبی پیش می‌رود تصمیم‌گیران که سیاستمداران یا مردم هستند، تمایل دارند که با ریسک مخالفت کنند و هرگاه که اوضاع به خوبی پیش می‌رود تمایل به ریسک‌پذیری دارند. افراد تمایل دارند ریسک خود را در مورد نگهداری چیزهایی که دارند انجام دهند، تا این‌که همان ریسک را برای به دست آوردن چیزهای جدید انجام دهند(همان،110). بررسی زوایای تاریک روش تصمیم‌گیری انسان‌ها در محیط‌ها و مباحث اجتماعی موضوعی است که اگر چه از مدت‌ها قبل موضوعیت داشته است، ولی متفکران با استفاده از روش‌های ایدئولوژیکی یا فرهنگی و حتی تصور انسان منطقی که اعتبار آن کاملاً مخدوش شده است، همواره با پیش فرض‌هایی که در صحت آن‌ها تردیدهای بسیاری وجود دارند، سعی داشته‌اند که دلیل تصمیمات و یا روش تاثیر روی آن‌ها را تحلیل و بررسی و راهی برای کنترل آن‌ها پیدا کنند. نمی‌شود کتمان کرد در طول تاریخ با ابزارهای مختلف گاهی با فشار رسانه و گاهی با ابزارهای دیگری مانند فشارهای سیاسی، مالی و فرهنگی در کوتاه مدت نظر مردم، یا تغییر داده یا جهت‌دهی نموده‌اند، ولی در نهایت نتوانستند مردم را در همان جهت حفظ کنند. بلکه در زمان کوتاهی جامعه به همان روش مورد تمایل خود برگشته است. سوال این است که آیا این سرنوشت محتوم علوم اجتماعی در حوزه بررسی افکار و کنترل افکار عمومی است یا روش موثر و عالمانه دیگری وجود دارد که می‌توان با اتکا به آن نحوه تصمیم گیری‌های اجتماعی را شناخت و در صورت تمایل بتوان بصورت موثر و کارآمدی روی آن تصمیمات بخصوص در حوزه اجتماعی موثر بود؟

  مردم چگونه انتخاب می‌کنند؟ مردم چگونه تصمیم می‌گیرند؟

انتخاب‌های مردم چه در خریدهای تجاری و چه در تصمیم‌گیری‌های اجتماعی اکثرا دارای دلایل منطقی و آگاهانه نیست، بلکه دلایل آن‌ها عموما احساسی و براساس ناخودآگاه است. مردم ذاتاً بسیار احساساتی هستند. بسیاری از فیلسوفان، مذهبیون و جامعه‌شناسان تمایل دارند که امر تصمیم‌گیری را که هر روز در حال انجام شدن است، منطقی و آگاهانه تصور کنند ولی دلایل بسیاری وجود دارد که ناخودآگاه در احساسات ما نقش دارند و جهت افکار و قضاوت‌های ما را هدایت می‌کنند. این موضوع ممکن است برای مبلغان دینی، فروشندگان و بازاریابان در بازارهای تجاری، سیاسی و اجتماعی خبر بدی به نظر برسد، اما مطمئناً ندانستن آن توسط بازاریابان و تصمیم‌سازان سیاسی و اجتماعی آسیب‌های جبران‌ناپذیری به آن بازارها و موسسات تجاری و اجتماعی وارد خواهد کرد. بنابراین تمامی فعالان تجاری و اجتماعی که به نوعی با مردم و تصمیمات آن‌ها سروکار دارند لازم است بدانند مردم چگونه درخصوص مواردی که در آن حق انتخاب دارند فکرکرده و نهایتاً چگونه استدلال و انتخاب می‌کنند. قطعاً عدم اطمینان در نحوه تصمیم‌گیری یک مشتری تجاری یا اجتماعی، احساس کنترل‌گری را برای فروشندگان دشوار می‌نماید.

واقعیت دلیل اینکه انسان‌ها دائماً انتخاب‌های عجیب و غیرمنطقی انجام می‌دهند این است که مغز برای حل مشکلات و انجام یک قضاوت بین آثار و نتایج انتخاب‌های مختلف، متکی به الگوها و میان‌برهایی است که به نظر منطقی هم نیستند. اگر بتوانیم رفتار مصرف‌کنندگان در بازارهای تجاری و اجتماعی را درک کنیم می‌توانیم به این الگوها و میان‌برها آگاهی پیدا کرده و ارتباط سازنده‌ای با آن مصرف‌کنندگان برقرار کنیم.

  میانبرهای ذهنی یا ابتکار عمل

مهمترین میانبر در تصمیم‌گیری، سوگیری شناختی و خطای در استدلال است که باعث می‌شود ما از قضاوت خوب فاصله بگیریم و تصمیمات غیرمنطقی را در مواردی بر تصمیمات منطقی‌تر ترجیح دهیم. میانبرهای ذهنی را ابتکار عمل می‌نامند. ما هر روز اطلاعات بسیار زیادی را توسط اندام‌های حسی دریافت می‌کنیم. بنابراین منطقی است برای حل سریع مسائل به اکتشافات در بین آن اطلاعات وابسته باشیم. چراکه پردازش تمام اطلاعات مستلزم وقت و انرژی بسیار زیادی است که عملاً از عهده انسان‌ها خارج است. میانبرها این امکان را به ما می‌دهند که بدون توقف و به طور مداوم بدون فکر کردن به صورت کارآمد تصمیم‌گیری و عمل کنیم. نکته تاًسف‌باردراین میان این است که ویژگی‌های مثبت میانبرها و ابتکار عمل‌ها در کارآمدکردن تصمیم‌گیری انسان‌ها به طور بالقوه، ما را مستعد سوگیری شناختی کردند. انکار وجود سوگیری شناختی به اندازه انکار گرد بودن زمین امری غیرعلمی و غیرمنطقی است. اما خبر خوب در این مورد این است که اگرچه رفتار غیرمنطقی داریم، اما این رفتارهای غیر منطقی تصادفی نبوده بلکه دارای الگوی قابل پیش‌بینی هستند.

دن آریلی در کتاب "قابل پیش‌بینی غیرمنطقی "می گوید رفتارهای غیرمنطقی ما نه تصادفی هستند و نه بی‌معنی بلکه آن‌ها قابل پیش‌بینی و منظم بوده و این امکان را به ما می‌دهند که نسبت به این تصمیمات غیرمنطقی آگاهانه قضاوت نماییم. به عبارت دیگر همه ما انسان‌ها به دلیل ساختار مغز و تفکراتمان مرتب یک نوع اشتباه را انجام می‌دهیم. این همان خبر خوب و امیدبخش برای بازاریابان تجاری و اجتماعی است. یعنی می‌توانیم ساختار و روش تصمیم غیرمنطقی و اشتباه افراد را شناسایی کرده و روی آن‌ها موثر باشیم. در حالت خوشبینانه این موضوع به بازاریابان اجتماعی و تجاری امکان می‌دهد که به افراد در جامعه کمک کنند تا اشتباه کنترل شدهای را انجام دهند. نگارنده در کتاب سیاستمدار درون من، نحوه استدلال و تصمیمگیری شناختی افراد را در حوزه تصمیمات سیاسی مدلسازی و تدوین کرده و آن را دربخشهای آیندهی همین کتاب خواهد آورد. با توجه به الگوی مورد بحث در تفکر و استدلال انسان‌ها و مدل سازی انجامشده میتوانیم بگوییم، هم اکنون بیشتر و بهتر به مفهومی که آریلی گفته است نزدیک شده ایم. ما نمی توانیم تصمیم گیری افراد را کنترل کنیم و انسانها رباتهایی قابل برنامهریزی نیستند، اما می‌توانیم روی آن‌ها و تصمیماتشان اثرگذاری داشته باشیم. چگونگی فرایند تصمیم‌گیری منجر به انتخاب، چه در تصمیمات سیاسی و اجتماعی و چه در تصمیمات تجاری و خرید، ابزار قدرتمندی برای فروش محصولات و خدمات و کاندیداها به مردم خواهد بود. میانبرهای ذهنی یا همان تعصبات و سوگیری‌های شناختی که می‌توانیم از آنها در فرآیند تعدیل در انتخاب مردم موثر باشیم همان ابزارقدرتمند در دست کنشگران دینی، سیاسی و تجاری است.

  تفاوت سوگیری شناختی با مغالطه منطقی‌

گاهی افراد سوگیری شناختی را با مغالطه منطقی اشتباه می‌گیرند و تصور می‌کنند هر مغلطه‌ای یک تعصب یا سوگیری شناختی است. این تعصب یا همان سوگیری شناختی با مغالطه تفاوت بسیاری دارد. مغالطه از یک خطا در استدلال منطقی ناشی می‌شود، در حالیکه سوگیری شناختی، خطای پردازش داده‌ها در مغز بوده و ناشی از عدم توجه، انتصاب، مشکلات حافظه و تمرکز و سایر اشتباهات ذهن است. به طورکلی برای شناخت مشکلات تصمیم‌گیری و استدلال شناختی، مهم است بدانیم که چه عواملی نشانه وجود سوگیری‌های شناختی هستند. در این میان این یک حقیقت است که تعداد افراد بسیار نادری قادر به درک وجود سوگیری در تفکراتشان هستند. این در حالی است که، برای مشاهده‌کنندگان رفتار و افراد دقیق نشانه‌هایی وجود دارد که می‌توانند بیانگر وجود این موضوع در تفکر فرد باشد.

برخی از این نشانه‌ها عبارتند از:

1.فرد دارای سوگیری شناختی تنها به امور تاییدکننده نظر خود توجه می‌کند. به عبارت دیگر فرد تنها در گروه‌های خبری همسو عضو شده و رسانه‌های همسو با تفکر خود را مشاهده و تنها با همفکران خود تعامل پیدا می‌کند و سایرین را نادیده‌ می‌انگارد.

2.سرزنش کردن عوامل بیرونی، وقتی که ناکام شده و به هدفی دست نیافتیم. در این زمان‌ها که هدف تعیین شده وجود دارد که فرد علیرغم تلاش و یا در مواقعی بدون تلاش به آن هدف نرسیده است خود را مبرا از عیب و دیگران یا جامعه را مقصر تلقی می‌کند.

3.اسناد موفقیت دیگران به عوامل خارجی و شانس به جای توانایی‌های احتمالی فرد( نظریه اسناد).

4. یادگیری مختصر در مورد یک موضوع در عین حال اظهار نظر زیاد در مورد آن

5.زمانیکه در مورد محیط اطراف خود در حال قضاوت هستند، گمان می‌کنند که یک فرد منطقی بوده و قادرند تمام اطلاعات ممکن را جمع‌آوری، تحلیل و به صورت منطقی تصمیم‌گیری کرده واحتمالاً تصمیمات نادرست خود را توجیه می‌کنند.

6. تمرکز روی اطلاعات در دسترس

فرد تمایل دارد اطلاعاتی که نخستین بار با آن روبرو شده و برخورد کرده، یا به تحلیلی که نخستین‌بار به ذهنش خطور می‌کند، ارزش بیشتری داده و یا تمایل به این دارد که احتمال وقوع یک حادثه در آینده را بر اساس گذشته بزرگتر ارزیابی کند.

7.تعصب تایید

دادن ارزش به اطلاعاتی که اعتقاد فعلی فرد را تعریف می‌کند و نادیده گرفتن شواهد مخالف اعتقادات فرد.

8. اثر اجماع کاذب

در این مورد فرد تمایل دارد توافق دیگران با نظراتش را به صورت تخمین بیش از حد و غیر واقعی انجام داده و با واژه‌هایی شبیه همه مردم فکر می‌کنند را به کار می‌گیرد.

9. ثابت بودن عملکرد

فرد به سایر افراد ویا فرایندها به ترتیبی نگاه می‌کند که انگار آن‌ها تنها یک کاربرد دارند.

10.اثر هاله‌ای

برداشت کلی شما از یک شخص یا موقعیت بر احساس و تفکر شما در مورد آن موثر است و در قضاوت شما بر مبنای یکی از ویژگی‌های کلی، عمل می‌کند نه بر مبنای تمام واقعیت‌ها. در روابط فردی این موضوع بیشتر تحت تاثیر مسائل جنسی، ظاهری و موقعیت اجتماعی قرار می‌گیرد.

11. اثر اطلاعات غلط

وقتی بعد از اتفاقی اطلاعات از منابع دیگری می‌شنوید ممکن است، حافظه شما تحت تاثیر اطلاعات تصور دیگری را در ذهنتان شکل دهد.

1-5-3چگونگی شکل گیری یک رفتار در مغز

وقتی یک کار برای نخستین بار انجام می‌شود، در مغز یک مدار شکل می‌گیرد، که در آن مدار اطلاعات حاوی پردازش عمل و نتیجه آن را در خود ثبت می‌کند. با هر بار تکرار آن عمل به طور غیر ارادی، مدار تقویت می‌شود. این تقویت تا حدی پیش خواهد رفت که یک الگوی نسبتاً ثابتی را در مغز ایجاد خواهد نمود که می‌توانیم آن را با واژه عادت کدگذاری کنیم.

وقتی که الگوی ایجاد شده به ثبات رسید و به نوعی در فرایند تحلیل وپردازش و حفظ نتیجه عمل، در ساختار مغز جایگاه ثابتی را به دست آورد به عنوان یک الگو می‌تواند در ساختار تصمیم‌گیری‌های، انسانی به عنوان یک بازیگر مستقل از خود فرد، عمل کند. در این صورت اگر عمل یا رفتار و یا رخداد جدیدی با آن الگوی ایجاد شده، مطابقت داشته باشد در مغز به همان روش تثبیت شده تفسیر خواهد شد که در ادبیات شناختی به آن شناخت حسی می‌گویند.

به عبارت دیگر در فرایند شناخت حسی، مغز با شکل‌دادن یک مدار عصبی ویژه، سعی می‌کند سرعت تصمیم‌گیری برای حل مسائل را بالا برده و حجم مدارهای عصبی جدید را جهت اعمال مشابه کم کند. این مکانیزم در رفتار شناسی عادت نامیده می‌شود. در فرایند شکل‌گیری عادت با سپردن تصمیمات در رفتارهای تکراری، قسمت ناخودآگاه خودرا از پردازش دائم یک مجموعه از رفتارها رها کرده و حجم بیشتری از مغز را برای اعمال دیگر خالی نگه‌می‌دارد. در رفتارهای پیچیده‌تر یا منحصر به فرد و رفتارهایی که فرد برای نخستین بار با آن مواجه می‌شود، مغز با تحلیل بیشتر و صرف انرژی زیادتری اقدام به آنالیز فرایندهای جدید کرده و اصطلاحا شناخت تحلیلی را اجراء می‌کند. این بدان معنی است که شناخت حسی، فرایند تبدیل شناخت تحلیلی به ناخودآگاه است. نکته قابل تامل در این میان این است که اراده انسان در این بخش نقش مهمی را ایفا نمی‌کند.

شرایطی را تصور کنید که برای نخستین بار رانندگی کردیم. تجربه اول برای تناسب بین سرعت و دنده خودرو بخش زیادی از خودآگاه ذهن را درگیر می‌کرد. در تکرار عمل رانندگی هرچه پیش می‌رفتیم این رفتار که ایجاد تناسب بین سرعت و دنده است درونی‌شده و در اصطلاح عموم غیرارادی می‌شود و تنها مقداری تمرکز ارادی برای راه‌اندازی فرآیند غیرارادی کفایت می‌کند. مثال رانندگی نمونه‌ای است که به خوبی نحوه تبدیل شناخت‌های تحلیلی به شناخت‌های حسی را به صورت تجربی و عملی دیده و تجربه کرده‌ایم، اما سوال مهم این است که آیا در فرآیندهای مسائل اجتماعی نیز همین این موضوع صادق است یا خیر؟

  جنگ شناختی چیست؟

حال که با ساختار شناخت انسان از مفاهیم و موضوعات و به‌طور کلی محیط، آشنا شدیم می‌توان به صورت مطمئن‌تر و البته عالمانه‌تری نسبت به مفهوم جنگ شناختی حرف زد. جنگ شناختی، نبرد بین بازیگران برای شکل‌دهی به شناخت مخاطبان از موضوعات مختلف است. در هر واقعه‌ای هر طرف ماجرا که بهتر و موثرتر بتواند دریچه‌های شناختی مخاطبان را مدیریت کند، در آن نبرد برنده می‌شود. در این جنگ شایعات موشک‌ها هستند.

ویران‌کننده‌ترین سلاح اعتمادزدایی از رسانه‌های طرف مقابل است و تاکتیک‌های رسانه‌ای،حمله و ضد حمله‌های میدان نبرد. سربازان این جنگ قلم و دوربین به‌دستها و کشته‌شدگان آن، افرادی هستند که مسخ‌شده و دریچه درک از واقعیات را به‌دست سربازان رقیب داده‌اند. آیا می‌توان با بصیرت‌افزایی به جنگ با دشمن شناختی رفت؟

فرض غلط این روزهای بسیاری از مسئولان و افراد فرهنگی و سیاسی این است که اگر مخاطبان واقعیات یک موضوع را بدانند، آن‌گاه گرمای حقیقت آن‌ها را به‌سمت خود جلب کرده و خود به‌خود تلاش دشمن در این جنگ خنثی می‌شود. البته که این موضوع تا حدود کمی در حوزه‌هایی می‌تواند بخشی از آسیب به شناخت فرد را بازسازی کند ولی قطعا روش بصیرت‌افزایی با روش دانش‌افزایی صرف نمی‌تواند مرهم آسیب‌های جنگ‌های شناختی باشد. بیایید مثالی معمولی بیاوریم. آیا دانستن و بصیرت پزشکان متخصص در حوزه سلامت نسبت به خطرات دخانیات مانع مصرف سیگار توسط همه آن‌ها شده است؟آیا دانستن خطر تصادف باعث رانندگی کم‌خطرتر عده‌ای می‌شود؟ در حوزه سیاست هم همینطور است. آیا مصدق خائن بود یا خادم؟ آیا ملی شدن نفت به نفع کشور بود یا خیر؟ آیا ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر کار درستی بود؟پاسخ به این چند نمونه که مربوط به چند ده سال قبل هستند و هنوز یک قرن از آن‌ها نگذشته است دقیقا به نوع گرایش پاسخ دهندگان برمی‌گردد. آیا تنوع در پاسخ‌ها به‌طوری‌که در دو طرف طیف مخالفت با هم هستند تنها با افزایش آگاهی، تغییر می‌کند؟چرا این همه دیوارنویسی، برنامه تلویزیونی و بیلبورد و مسجد و منبر و کتاب و.. در خصوص حجاب نتوانسته حجاب با تعریف قانونی آن را فراگیر کند؟ آیا به اندازه کافی بصیرت و آگاهی به مردم داده نشده است؟

درک اینکه بصیرت‌افزایی به معنای دادن اطلاعات صحیح و دقیق به مردم بخش کوچکی در حد پشتیبانی بند پوتین جنگ‌های شناختی است نه بیشتر، بخش بزرگی از موفقیت در جنگ شناختی است. البته همیشه متقاضیان بودجه‌های فرهنگی کسانی هستند که نمی‌پذیرند و البته باعث اشتباه تصمیم‌سازان می‌شوند و روی روش‌های سنتی و غیر کارآمد خود به‌دلیل اینکه روش دیگری نمی‌شناسند، پا فشاری می‌کنند.

نه تنها الان وقت آن است بلکه دیر هم شده است که مسئولان امر نسبت به روش‌های خود در نبرد با دشمن شناختی این مرز و بوم که تا اتاق خواب مردم رخنه کرده‌اند و مرزی نمانده است که درنوردیده باشند، تجدید نظر کرده و در قدم اول بپذیرند در شرایط جامعه امروزی که در وضعیت پست مدرن قرار گرفته، روش‌های سلبی و منفعلانه قبلی پاسخگو نیست و باید رویکرد خود و البته ساز و برگ نبرد جدید را بر تن ایرانمان کنند.

  چه کارهایی در این جنگ نباید انجام داد؟

در مورد چه بایدکردها حرف بسیار است و شاید در وقت دیگری باید آن را با مسئولان مطرح کرد ولی اعمالی که انجام آن‌ها آسیب‌های جنگ شناختی را بیشتر و تغییر نتیجه جنگ شناختی سخت‌تر می‌کند را به‌صورت تیتروار بیان می‌کنم. قطعا موارد ارائه شده همه اقدامات منجر به آسیب نیستند ولی شاید معروفترین آن‌ها باشند. اگر روزی گوش شنوایی وآغوش بازی برای این بحث‌ها در میان جلسات متعدد و کم‌اثر پیدا شد، می‌توان بیشتر گفت. اما نکاتی که باید مورد توجه قرار گیرد عبارتند از:

1) حذف هر گونه دوگانه‌سازی در جامعه با هر عنوان

2) حذف برخورد سلبی با بخشی از جامعه

3) عدم قطع ارتباط با محیط بین‌الملل( بستن دست سربازان جنگ شناختی است)

4) عدم رهاسازی سلبریتی‌ها و مدیریت آن‌ها( آن‌ها ابزارهای آینده شما هستند)

5) حمایت نکردن از اشتباه حتی بزرگان

6) ادامه ندادن روش‌ها و شیوهای متداول ارتباط با مردم توسط مسئولان

من به شخصه به اخلاص و خیراندیشی بسیار کسانی که در این سال‌ها کارهایی کرده‌اند که نتیجه‌ آن این فاصله فاحش بین مردم در حوزه‌های مختلف شده‌اند، شک ندارم ولی باید پذیرفت نتیجه آن همه خیراندیشی و اخلاص به‌علت اشتباهات متعدد معرفتی، روشی و پارادایمی ابدا قابل دفاع نیست. باید طرحی نو ریخت و روش درستی را برپا کرد. میدان جنگ عوض شده و سلاح‌ها متفاوت، تغییر کرده‌است.

شناسه خبر 61704