شناسه خبر:78951
1402/11/10 09:11:35

سپهرغرب، گروه کافه کتاب: در رمان «شگفتی» نکات روان‌شناختی و احکام و قواعد اخلاقی گاهی تلویحا و فقط با بازگویی یک یا دو یا چند رویداد به خواننده تفهیم و گاهی تصریحا و از زبان یکی از شخصیت‌های رمان بیان می‌شوند.

رمان شگفتی داستانی روانشناسی و اخلاقی دارد. آگوست شخصیت اصلی رمان است. در این زمان ضمن روایت آن‌چه بر آگوست، پسربچه 10 ساله که در ناحیه صورت مبتلا به نقص عضو چشمگیر و رماننده است، توصیف‌های روان‌شناسی دقیقی از پسران و دختران بین 10 سال تا تقریبا 15 ساله و توصیه‌های اخلاقی عمیقی برای گذران زندگی خوش و بهروزانه عرضه می‌شود.
با خواندن فصول هشت‌گانه این رمان، که سه فصل آن از زبان آگوست (یا آگی) شخصیت اصلی، یک فصل آن از زبان یگانه خواهرش، اولیویا (یا ویا) و چهار فصل دیگرش از زبان چهار تن دیگر (دو دختر و دو پسر) بازگویی می‌شوند.
افزون بر خط هنری و زیبایی‌شناختی، مخاطب کتاب از معلوماتی در حوزه روان‌شناسی رشد، که در فرهنگ عمومی ایرانیان، هنوز مهجور و غریب است، نصیب می‌برد؛ همچنین درباره قواعد و احکام اخلاقی روشن و مورد اجماع آگاهی می‌یابد، این مسائل حتی برای نوجوانان قابل فهم و پذیرفتنی است.
نکات روان‌شناختی و احکام و قواعد اخلاقی گاهی تلویحا و فقط با بازگویی یک یا دو یا چند رویداد به خواننده تفهیم می‌شوند و گاهی تصریحا و از زبان یکی از شخصیت‌های رمان بیان می‌شوند. ابتدای این کتاب در پیشگفتاری که توسط مصطفی ملکیان فیلسوف و پژوهشگر نوشته شده، کتاب به شکل کامل مورد بررسی قرار گرفته است؛ بخش‌هایی که پیش از این در معرفی کتاب نوشته شد، قسمتی از گفته‌های او است. این کتاب با نام Wonder در سال 2012 منتشر شده و همچنین فیلمی کمدی-درام به کارگردانی استیون شباسکی در سال 2017 در آمریکا با همین نام از این کتاب ساخته شده است.
روز بعد موقع ناهار، منِ احمق سر میز تریستان، نینو و پابلو نشستم. خیال کردم پیش آن‌ها در امانم اما چون با اینکه پرطرفدار به حساب نمی‌آمدند، سیاه‌چال و اژدها هم بازی نمی‌کردند. میانه‌حال بودند. اول فکر کردم موفق شده‌ام چون آن‌ها پیش از آن خوب بودند که به من بی‌اعتنایی کنند. وقتی به سمت میز رفتم همه با هم گفتند: «سلام.» گرچه نگاهی به هم انداختند. اما بعد همان اتفاق دیروز تکرار شد: میز ما را صدا کردند، آن‌ها ناهارشان را گرفتند و به سوی میز دیگری در آن طرف غذاخوری رفتند.
شوربختانه، خانم جی.، مربی ناهار آن روز، دید که چه شد و به دنبالشان دوید. با صدای بلند به آن‌ها پرخاش کرد:« پسرها، شما اجازه ندارید این کار را بکنید! این‌جا از آن جور مدرسه‌ها نیست. همین الآن سرِ میزتان برگردید.»
وای، خدایا، مثلا می‌خواست کمک کند. پیش از آنکه مجبور شوند سرِ میز برگردند و بنشینند، با سینی‌ام بلند شدم و فوراً به راه افتادم. می‌شنیدم که خانم جی. اسم مرا صدا می‌زند اما خودم را به نشنیدن زدم و یک‌راست به طرف دیگر غذاخوری در پشت پیش‌خوان رفتم. «کنار ما بشین جک.» سامر این را گفت. او و اگوست سرِمیزشان نشسته بودند و هر دو برایم دست تکان می‌دادند.

شناسه خبر 78951