شناسه خبر:15224
1398/9/27 10:48:25
به بهانه هفتمین روز درگذشت آیت الله ابوالحسن

اعلمی اشتهاردی اعلمی اشتهاردی خدمات بسیار ارزنده ای به همدان کرد

سپهرغرب، گروه رویداد: یکی از اعضای اسبق دادگاه انقلاب اسلامی همدان که حدود سه سال در جوار آیت الله ابوالحسن اعلمی اشتهاردی این عالم بصیرو شجاع فعالیت کرده وی را از خادمان صادق و به اعتباری ناشناخته برای مردم دارالمومنین همدان دانسته و گفت: قطعا آقای اعلمی در غربتی چند وجهی اقداماتی انجام داد که اگر عملی نمی‌شد اوضاع استان با امروز متفاوت بود.

وی در ادامه با بیان اینکه ابوالشهدا، مرحوم آیت‌الله ابوالحسن اعلمی که حداقل در باب قضاوت مجتهد بود اظهار کرد: حاج‌آقا اعلمی تدبیر و شجاعتی کم‌نظیر داشت و به قولی همین خصیصه موجب شد که به‌دلیل صعوبت کار در همدان به‌عنوان قاضی حضور یافته و احکامی متقن و راه‌گشا را صادر کند که کمتر کسی مرد اینگونه میدان‌های پر مخاطره بود،

این همکار آیت الله اعلمی با اشاره به فضای سخت آن دوران افزود: وی علیرغم مخالفت‌ها و تهمت‌ها، فردی بسیار دقیق در اجرای احکام الهی، بدون هرگونه ملاحظه‌ای بود، گاهی پس از برگزاری چند جلسه‌ای برای متهمین ساعات و بعضا روزهای زیادی مداقه و با بزرگان این فن مشورت می‌کرد تا حکمی صادر کند که موجب رضای الهی باشد.

وی در ادامه افزود: آقای اعلمی کاملا دقت می‌کرد که پرونده‌های شکل‌گرفته در حوزه دادگاه عادلانه و دقیق باشد، حتی چگونگی نگارش کلمات و تعبیه عین کلمه‌ای را که متهم بیان کرده به منشی حاضر در دادگاه گوشزد می‌کردند.

وی خاطر نشان کرد: احکام صادره از سوی مرحوم اعلمی اشتهاردی جرثومه‌های فسادی را به خاموشی کشانید که در اوقات و نوبت‌های زیادی گذشته از ضد انقلابیون داخلی مورد مذمت رسانه‌ای رژیم صهیونیستی واقع و در مقطعی به معنای ضد حقوق بشری آنچنانی که می‌دانید از جنس تروریست بر شمردن عزیزان سپاه پاسداران شناخته شد.

این عضو اسبق دادگاه انقلاب با اشاره به برخی پرونده‌های خاص بیان کرد: با احکام به حق و عادلانه‌ای که شجاعانه صادر می‌کرد دشمنان را عصبانی و دوستان انقلاب اسلامی را شاد می‌کرد و در عین صلابت در قبال بدخواهان و منحرفین همکاران ما را در دادگاه انقلاب اسلامی سفارش به احترام و رعایت حقوق متهمین و رعایت حال خانواده‌های آنان می‌کرد.

وی در ادامه افزود: بارها اتفاق افتاد که متهمان یا اعضای خانواده آنان علیرغم حتی پذیرائی از آنان با بی‌احترامی و بعضا اهانت با ما مواجه می‌شدند آقای اعلمی حداکثر خویشتنداری را از ما مطالبه داشته و می‌فرمود اینها زندانی و یا عصبانی هستند به‌خاطر رضای خدا صبر و حوصله به خرج دهید.

وی در ادامه درخصوص دقت‌نظر ویژه ایشان برای پرونده‌های دادگاه همدان در آن مقطع به‌دلیل دقتی که همکاران با نظارت ایشان به خرج می‌دادند در سطح کشور رتبه ممتاز گرفت علاوه بر کتابت دقیق اظهارات برای بازخوانی و ارائه احتمالی به مراجع بالاتر ضبط می‌شد، بگذریم از اینکه برخی به دشمنی یا جهل دیروز و امروز تهمت بی‌نظمی به کارهای آن دوره می‌زنند که قطعا و تحقیقا غلط و ظلم است چون آیت الله اعلمی و ما بیش از هر چیز خدا را ناظر و خود را پاسخگو می‌دانستیم.

وی در ادامه افزود: بارها شاهد بودیم مرحوم اعلمی اشتهاردی حتی کوچکترین تعصب بی‌جائی به هم‌لباسی‌های خود نداشت و عدالت را در مورد آنان با آگاهی و قاطعیت تمام به کار می‌بست و در برخورد با برخی کوتاهی‌ها می‌فرمود شما بیش از دیگران باید مراقب اعمال و رفتار خود باشید،

این همکار آیت الله اعلمی افزود: شب‌ها که همه در خواب بوده و استراحت می‌کردند آقای اعلمی با لباس شخصی و غالبا به‌طور ناشناس همراه نفرات معدودی به مراکز نظامی و انتظامی شهر مراجعه و اوضاع امنیتی را مورد بررسی قرار می‌دادد.

وی در ادامه افزود: بسیار کم انتظار و قانع بودد، در برخورد با گرانفروشان و محتکرین که مردم با آن‌ها برای معیشت سر و کار دارند مماشات نمی‌کرد، صدور و اجرای حکم در ملاء عام از جمله اقدام‌هایی بود که قابل معاوضه با جریمه نقدی و امثاله نبود و اثر اجرای احکام را برای سلامت جامعه موثر می‌دانستند. روحشان شادتر و با شهیدانشان محشور باد.

در ادامه متن مصاحبه خبرگزاری فارس با آیت الله اعلمی در زمان حیاتشان را می‌خوانید

اکنون هفت روز است آیت‌الله «ابوالحسن اعلمی اشتهاردی» به فرزندانش، شهیدان «محمدباقر و مهدی اعلمی» و دامادش، شهید «علیرضا قدمی» ملحق شده، این روزها فرصت مغتنمی است برای بازخوانی صحبت‌های شیرین این پدر مهربان که حالا مهمان فرزندان شهیدش است. با ما در این تجدید دیدار، همراه باشید.

می‌خواستم از ناگفته‌ها بگوید و آیت‌الله اعلمی هم برای روایت داستان زندگی‌اش به دو سه نسل عقب‌تر برگشت، شاید به 200 سال قبل، به آن سال‌هایی که خاندان اعلمی اشتهاردی، شهره عام و خاص بودند به تقوا و جایگاه علمی و فقهی‌شان: «تحصیل علوم دینی در خانواده ما، ریشه و سابقه طولانی داشت. پدربزرگ پدرم، آیت‌الله «ابوالحسن اعلمی اشتهاردی»، مجتهدِ صاحب رساله بود. پسر او، یعنی پدربزرگم، «شیخ موسی» هم عالم برجسته‌ای بود و محکمه داشت و در آن روزگار، مثل قاضی حکم می‌داد. من هم از مشی پدرانم تبعیت کردم. اینطور بود که گواهی ششم ابتدایی را که در سال 1329 گرفتم، با اینکه می‌توانستم با همان مدرک، معلم هم بشوم، تصمیم گرفتم وارد حوزه علمیه شوم.

بعد از سه سال که در حوزه علمیه اشتهارد تحصیل کردم، به حوزه علمیه قم رفتم. شاگردی در محضر علمای طراز اول، اتفاق بزرگ این دوره از زندگی من بود. در حوزه علمیه قم، توفیق پیدا کردم در جلسات درس بزرگانی مانند امام خمینی(ره)، آیت‌الله العظمی بروجردی و آیت‌الله العظمی گلپایگانی شرکت کنم. همین آموزه‌ها هم کمک کرد مدتی بعد بتوانم در مدرسه آیت‌الله گلپایگانی شروع به تدریس کنم.»

     از محراب نماز جمعه تا دیوان‌عالی کشور

پیروزی انقلاب اسلامی، فصل جدیدی در زندگی این عالم بزرگوار رقم زد. حالا باید آموخته‌هایش در حوزه علمیه را در میدان عمل، در امور اجتماعی و بعد در جایگاه قضاوت به کار می‌گرفت، درست مثل اجدادش: «بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، مسئولیت امامت جمعه شهر اشتهارد برعهده من گذاشته‌شد و تا 10 سال در جایگاه امام جمعه در خدمت مردم این شهر بودم. در همان ایام بنابر مسئولیت‌هایی که به من واگذار شد، وارد امور قضایی شدم. در سال 1358 بود که شهید آیت‌الله بهشتی مسئولیت مهمی برای من درنظر گرفتند. در آن مقطع، حکم ریاست دادگاه انقلاب استان همدان توسط ایشان و شهید قدوسی به من ابلاغ شد. اما این پایان کار نبود. بعد از اینکه سه سال در این جایگاه خدمت کردم، به ریاست شعبه دوم دیوان‌عالی کشور منصوب شدم. سال‌های بعد هم در دستگاه قضا به خدمت ادامه دادم و تا بازنشستگی در همین مسیر بودم.» صحبت‌های حاج آقا که به اینجا رسید، تازه توجهم به دور و اطرافم جلب شد؛ به خانه ساده حاج آقا اعلمی که در محله‌ای حوالی بزرگراه نواب قرار گرفته‌بود و به چشم ظاهربین، شاید هیچ تناسبی با کارنامه بلندبالای او در دستگاه قضا نداشت. اما اهلش می‌دانند در و دیوار همین خانه ساده شهادت می‌دهند بر سلامت زندگی و شغلی این مرد شریف.

مرحوم آیت‌الله اعلمی خیلی زود از روایت داستان خودش کانال زد به ماجرای داستان پسر ارشدش؛ نوجوان جوانمردی که آینده پرتب‌وتابی در انتظارش بود: «یک سال بعد از ازدواجمان، خداوند «محمدباقر» را به ما داد. همان‌قدر که رابطه پدر و پسری‌مان صمیمانه بود، محمدباقر به همان اندازه حواسش به حفط احترام من هم بود. آن پسر کم‌سن‌وسال، اخلاق و رفتار خاصی داشت. از من بپرسید، می‌گویم در همان نوجوانی، جوانمرد بود. همیشه فکر و ذکرش کمک به دیگران بود. هر روز می‌آمد و می‌گفت: فرشمان، خانه‌مان و... را بفروشیم، بدهیم به فقرا. خودش هم در این راه، پیشقدم بود. یک مدت جایی برای کارگری می‌رفت اما می‌دیدیم هرچه کار می‌کند، باز هم پولی ندارد. عاقبت معلوم شد همه پول‌هایش را به نیازمندان و همکارانش که فقیر بودند، هدیه می‌دهد. یادم نمی‌رود یک بار برایش کت‌وشلوار خریده‌بودم اما هرچه اصرار کردیم، حاضر نشد آن را بپوشد. دلیلش را که پرسیدیم، گفت: بابا من از دوستانم خجالت می‌کشم. آخه بعضی از آن‌ها وسعشان نمی‌رسد کت‌وشلوار بخرند.»

     دوچرخه‌ای که زیر زنجیرهای تانک، له شد...

«محمدباقر هم مثل پدرانش لباس طلبگی به تن کرد. در قم مشغول درس و بحث بود که مبارزات انقلاب بالا گرفت. حالا دیگر محمدباقر در صف اول حرکت‌های ضدحکومتی بود. شده‌بود سردسته تظاهرات‌های محله «شیخون». ساواک هم شناسایی‌اش کرده‌بود و یک‌بار که سوار دوچرخه بود، گرفتار آن‌ها شد. دوچرخه‌اش را زیر زنجیرهای تانک، له کردند و پایش را با ضربه سرنیزه! مجروح کردند. با وجود آن جراحت شدید، او را به بازداشتگاه بردند. آزاد که شد، مستقیماً به بیمارستان رفتیم تا به وضعیت پایش رسیدگی کنند. وقتی پزشک گفت: مورد خاصی نیست، زود خوب می‌شوی، محمدباقر به‌جای اینکه خیالش راحت شود، با ناراحتی گفت: کاش شهید می‌شدم...»

از دیگر ماجراهای جذاب محمدباقر در دوران مبارزه این بود که یک‌بار در اثنای درگیری‌ها، با چند نفر از دوستان انقلابی‌اش به خانه‌ای پناه برده‌بودند. مامورانی که آن‌ها را تعقیب می‌کردند، محل اختفایشان را تشخیص دادند و با حمله به آن خانه، شیشه‌هایش را شکستند. آن ماجرا تمام شد اما محمدباقر چند روز بعد به آن محله و آن خانه برگشت. او می‌خواست خسارت شیشه‌های خانه‌ای را که در درگیری آن‌ها با ماموران شکسته‌بود، به صاحبخانه بپردازد.

حسرت بزرگ سال‌های دور برای پدر زنده شده، حسرت فراق پسری که همان موقع هم یقین داشت شایسته شهادت است: «لحظه خداحافظی محمدباقر، یاد روضه وداع حضرت علی‌اکبر(ع) افتادم، یاد آن لحظه‌ای که امام حسین(ع) پشت سر او حرکت کرد، نگاهش می‌کرد و اشک حسرت می‌ریخت... حس غریبی داشتم که به من می‌گفت محمدباقر دیگر برنمی‌گردد و همان هم شد. خبر شهادتش را که آوردند، بازار قم 2 روز تعطیل شد. آیت‌الله العظمی گلپایگانی هم بر پیکرش نماز خواندند. آخر، محمدباقر اولین شهید قم بعد از پیروزی انقلاب بود.

در آن روزها، یک اتفاق به ما آرامش داد. آن ایام امام خمینی(ره) هنوز در قم بودند. بعد از شهادت محمدباقر، ما را به محل استقرار امام(ره) دعوت کردند و ایشان در آن دیدار ما را مورد محبت قرار دادند. وقتی وصیت‌نامه محمدباقر را در حضور امام خواندند، ایشان خیلی متأثر شدند. محمدباقر نوشته‌بود: «از پدر و مادرم می‌خواهم همه حقوقی که از سپاه گرفته و به آن‌ها داده‌ام را به حساب 100 امام واریز کنند.» امام(ره) فرمودند: «من هم به این وصیت عمل می‌کنم.»

     شاگرد زرنگ دبیرستان البرز، کارشناس پل‌های متحرک اروندرود شد

«مهدی را همه به تیزهوشی‌اش می‌شناختند. با قبولی‌اش در رشته ریاضی در دبیرستان البرز، این موضوع بیش از پیش اثبات شد. او یک مشخصه دیگر هم داشت؛ صوت زیبای قرآن. عادت داشت بچه‌های محله و مسجد را دور خودش جمع کند و به آن‌ها قرآن یاد بدهد. فکر می‌کردم سرش با همین چیزها گرم است اما وقتی در مراسم شهادت محمدباقر یک متن خواند و با صدای بلند به برادرش قول داد انتقامش را از دشمن خواهد گرفت، فهمیدم پسر 10 ساله‌ام خیلی بزرگ‌تر از سن و سالش فکر می‌کند. جنگ که شروع شد، ماجراهای ما و مهدی هم شروع شد. از او اصرار بود و از ما مخالفت. با جبهه‌رفتنش مخالفت نداشتیم فقط می‌گفتیم: بعد از شهادت برادرت، دل ما به تو خوش است. حرف او هم فقط یکی بود. می‌گفت: هرکس به جای خودش. برای گرفتن مجوز اعزام حتی شناسنامه‌اش را هم دستکاری کرد اما وقتی ناراحتی مرا دید، بدون رضایتم کاری نکرد. آن‌قدر منتظر ماند تا خودم راضی شوم.»

برای حاج آقا، روایت داستان پسران قهرمانش، احلی من العسل بود حتی وقتی از سال‌ها چشم‌انتظاری می‌گفت: «هیچ‌کس نمی‌دانست چه کارهای بزرگی از آن رزمنده نوجوان برمی‌آید. مهدی با وجود کم‌سن‌وسالی، توانست در کارهای مهندسی در منطقه فاو برای آماده‌سازی پل‌های متحرک روی اروندرود مشارکت و همه را متعجب کند. دیگر بعد از آن، دست از جبهه نکشید تا بالاخره رفت پیش برادرش. خبر شهادت مهدی را بدون پیکرش آوردند. می‌گفتند پاتک سنگین دشمن همه‌چیز را به هم ریخته‌بود. اینطور بود که دیدار ما و مهدی 15 سال به تأخیر افتاد. سال 1379 بود که بقایای پیکرش را آوردند و چشم‌انتظاری ما تمام شد.»

     با نان «خالی» اما «حلال»، تا قلّه رفتند

مشتاق بودم از راز عاقبت‌بخیری پسران خانواده بپرسم که انگار حاج آقا اعلمی سئوالم را از چشمانم خواند و گفت: «حقیقتی که من به آن رسیده‌ام، این است که مال فراوان پدر، نمی‌تواند عامل سعادت و عاقبت‌بخیری بچه‌هایش شود. خود ما تا سال‌ها در شرایط بسیار نامناسب مالی زندگی می‌کردیم. شاید باور نکنید اما شرایطمان طوری بود که حتی فرشی زیر پایمان نداشتیم. صبحانه فقط نان و چای می‌خوردیم و پنیر سر سفره‌مان پیدا نمی‌شد. زندگی‌مان با شهریه طلبگی من و پول نمازهای استیجاری که می‌خواندم، می‌گذشت. ما فرزندانمان را در این شرایط بزرگ کردیم. از نگاه من و حاج خانم، در تربیت بچه‌ها اصل بر تقوا، لقمه حلال و نماز اول وقت بود. همیشه به بچه‌ها می‌گفتم: «هرکس تقوا داشته‌باشد، روسفید می‌شود. خدا او را از گرفتاری‌ها نجات و به او روزی بی‌حساب می‌دهد.» و چه روزی خوبی است شهادت...»

     به داماد زندانی‌ام افتخار می‌کردم!

«برای تأیید علیرضا برای دامادی خانواده، سوابق مبارزاتی‌اش کفایت می‌کرد. آن موقع علیرضا در دانشگاه علامه طباطبایی تحصیل می‌کرد و از همان زمان دانشجویی، فعالیت‌های انقلابی داشت. یک‌بار وقتی توسط ماموارن ساواک دستگیر شد، کارش به زندان کشید. بعد از آزادی از زندان، از دانشگاه اخراج شد اما دست از مبارزه برنداشت. آخرین بار هم که گرفتار ساواک شد، تا روز 22 بهمن 1357 در زندان بود. جالب است بدانید علیرضا یکی از کسانی بود که با هوشیاری‌شان مانع فرار افرادی مثل «امیرعباس هویدا»، نخست‌وزیر معروف محمدرضا پهلوی و «نعمت‌الله نصیری»، رییس ساواک شدند. آن‌ها که توسط انقلابیون دستگیر شده و همان ایام در زندان بودند، می‌خواستند در شلوغی و بی‌نظمی حاصل از شور و هیجان مردم برای آزادی زندانیان سیاسی، از زندان فرار کنند اما توسط زندانیانی مثل علیرضا شناسایی و دستگیر شدند.»

     دلم می‌خواست عبای آقا را داشته‌باشم اما خجالت کشیدم بگویم...

«از یک هفته قبل خانه را برای پذیرایی از مهمانان عزیز آماده کرده‌بودیم. اعلام شده‌بود قرار است رییس محترم بنیاد شهید تشریف بیاورند. آن روز اما اتفاقات عجیبی افتاد. وقتی چند نفر قبل از مهمانان آمدند و یک صندلی طبی در پذیرایی گذاشتند و گوشه و کنار خانه را وارسی کردند، فهمیدم قرار است چه توفیقی نصیبمان شود.»

همه بچه‌ها و نوه‌ها را جمع کرد. حتی آنها که عروسی دعوت بودند هم مهمانی‌شان را کنسل کردند. ششم دی‌ماه سال 1394 بود؛ هم نزدیک ولادت حضرت مسیح(ع) و ایام سال نوی مسیحی و هم میلاد پیامبر اکرم(ص). مقام معظم رهبری طبق رسم هرساله به دیدار 2 خانواده شهید مسیحی رفته بودند. اما انگار بخت با خانواده شهید اعلمی هم یار بود که سومین میزبان رهبری در آن شب سرد زمستانی بودند.

آن روز برای اهالی خانه حاج آقا اعلمی، خورشید 2 بار طلوع کرد. وقتی آقا قدم به خانه آن‌ها گذاشتند، یک بار دیگر آن خانه و بلکه تمام محله، روشن شد. آیت‌الله اعلمی درباره آن دیدار فراموش‌نشدنی اینطور برایمان گفت: «از دیدار آقا خیلی خوشحال شدیم. آن روز آقا ما را مورد لطف قرار دادند و گفتند: «شما در این سال‌ها سختی‌های فراوانی متحمل شدید. اما اگر فرزندانتان رفتند، شما هم دنباله‌رو آن‌ها خواهید بود. آن‌ها جلوی در بهشت می‌ایستند و تا شما وارد بهشت نشوید، داخل نمی‌شوند. آقا در آن دیدار گفتند: «من بدون تعارف، نشستن پهلوی والدین شهدا و روی فرش آن‌ها و زیر سقف آن‌ها را برای خودم سعادت می‌دانم. برای خودم مفید می‌دانم. ما از شماها کسب روحیه و معنویت می‌کنیم.»

در این لحظه، حاج آقا مکثی کرد و انگار خاطره جالبی یادش آمده‌باشد، با خنده ادامه داد: «در آن دیدار، نوه دختری‌ام (فرزند شهید)، از آقا درخواست کرد انگشترشان را به‌عنوان یادگاری به او بدهند. پسرم هم چفیه آقا را برای تبرک خواست. در این میان، من که دوست داشتم عبای آقا را داشته‌باشم، دیگر رویم نشد خواسته‌ام را مطرح کنم.»

     آقای رییس! یاد خاطرات همدان بخیر...

اما خانه حاج آقا اعلمی، درست یک ماه قبل از رحلت ایشان، مهمان گرانقدر دیگری را به خود دید که بی‌تکلف و بی‌تشریفات آمد و دل پدر شهیدان را شاد کرد. آیت‌الله «سید ابراهیم رییسی»، آمده‌بود تا با همکار قدیمی‌اش دیدار تازه کند و یاد خاطره‌های قدیمی را زنده کند. رییس قوه قضاییه و حاج آقا اعلمی از خاطرات شهر همدان گفتند، همان‌جا که روزگاری با هم همکار بودند. آیت‌الله رییسی گفت: «من آن موقع، خیلی جوان بودم و کنار حاج آقا اعلمی درس‌ها آموختم...» مرحوم آیت‌الله اعلمی هم خطاب به رییس قوه قضاییه گفت: «ما به‌نیابت از خانواده شهدا خدمتتان دست‌مریزاد عرض می‌کنیم و از شما می‌خواهیم با قدرت، راه مبارزه با فساد را ادامه دهید و دل رهبری و ملت را شاد کنید. از حرف‌هایی هم که جدیداً زده می‌شود، نهراسید که خدای متعال با شماست و دعای خیر ما بدرقه راهتان.»

شناسه خبر 15224