
ملیکا قانعی:
در دل خیابان شلوغ و پُرسروصدای طالقانی، مدرسهای کهنسال با تاریخ 100 ساله، موزهای را در خود پنهان کرده است. از پشت درب آهنین غولپیکر مدرسه ابن سینا که گویی مرز میان دنیای شلوغ بیرون و بهشتی آرام در درون است، گذر میکنیم. آن سوی این مرز، حیاط زیبایی با درختان سر به فلک کشیده، نسیم بهاری و بوی خاک نمدار، ما را به دنیایی دیگر، دنیایی سرشار از آرامش و تاریخ، فرا میخواند.
بیست قدم که از درب حیاط میگذریم، به ساختمان قدیمی موزه میرسیم؛ پس از سلام و احوالپرسی با مسئول و راهنمای موزه، آقای سیدامیر قشمی که معلمی بازنشسته و فرهیخته است، قدم به داخل میگذاریم و سفر علمی خود به دل تاریخ تعلیم و همدان را آغاز میکنیم.
نخستین چیزی که توجهم را جلب میکند و مشامم را مینوازد، بوی خاک است که در هوا پیچیده و حس نوستالژی عمیقی را برمیانگیزد. مقابلم راهروی بلندی قرار دارد، پُر از قاب عکسهای قدیمی که زیر لایهای از گردوغبار، قصههای نهفته در خود را زمزمه میکنند.
به دنبال راهنما، به غرفه مفاخر آموزشوپرورش میرسیم، غرفهای که تصاویر و زندگینامه 60 تن از بزرگان عرصه تعلیم و تربیت همدان را به نمایش گذاشته است. راهنما قبل از ورود به غرفه، کوتاه بودن درگاه را هشدار میدهد تا مراقب سرم باشم. وارد غرفه میشویم و با دقت به توضیحات او در مورد هر قاب عکس گوش میدهم. برای دیدن هر عکس لحظاتی مکث میکنیم و من با نگاهی دقیق، جزئیات را بررسی میکنم؛ توضیحات راهنما و تصاویری که میبینم، در ذهنم مانند صحنههای یک فیلم، زنده و پویا میشوند.
عکسهایی با قدمتهای مختلف در غرفه به چشم میخورند؛ تصاویری از دوران قبل و بعد از انقلاب. در برخی از عکسها دختران با پیراهن و دامن پلیسهدار، موهایی شانهکرده و مرتب، کنار هم ایستادهاند. در تصاویری دیگر، پسران با لباسهای یکدست و منظم، همچون سرو در کنار هم قرار گرفتهاند و گویی در یک صف نظامی ایستادهاند.
عکسهای متعلق به بعد از انقلاب، افرادی را با لباسهای خاکی سربازی و افرادی کت و شلواری را نشان میدهند که صمیمانه روی صندلیها نشستهاند؛ گویی با آن تبسم زیبا، نظارهگر مدعوین حاضر در موزه هستند. بر پهنه دیوار، تصویری از ساختمان اولیه ابن سینا خودنمایی میکند؛ یک ساختمان خشتی، اما مغرور. اما قابِ بالا روایتی دیگر داشت؛ تصویری از اکنون که دیگر از هیبت دیروز در آن خبری نبود.
مدرسه در میان انبوهی از درختان و شاخ و برگهای آهنینِ سازههای نوظهور، به فراموشی سپرده شده بود، گویی در تار و پود زمان گم شده بود.
راهنما به تابلویی اشاره میکند و توضیح میدهد: در زمان گذشته به محل فعلی مدرسه، باغچه آقا یوسف میگفتند، سند ملک این خاستگاه دانش در قلب بیابان، با خطی کهن، گواهی بر حکایت دیرینه و پهنه وسیع مدرسه میکند؛ از برج قربان تا جایی که اکنون مدرسه میخوانیمش. در آن روزگار پنج چشمه حیاتبخش، رگهای زندگی را در این خاک تشنه جاری میکردند.
این غرفه تنها گوشهای از شکوه و عظمت دانشسرای ابن سینا بود.
به غرفه بعدی میرویم؛ غرفهای که مجموعهای کمنظیر از کتب درسی دوره پهلوی اول تاکنون را در خود جای داده؛ غرفه سراسر از کتاب و دفتر پُر شده است. با نگاه به برخی کتابها، خاطرات دوران مدرسهام زنده میشود.
به قفسهای که پُر از گچهای رنگارنگ، دفاتر انضباطی، وسایل بهداشتی و جوایزی برای دانشآموزان ممتاز آن زمان (مانند چراغ مطالعه) بوده است، نگاهی دقیقتر میاندازم.
راهنما دفترچه کوچکی را از قفسه برمیدارد و نشانم میدهد و میگوید: این دفترچه را ببینید، از کف دست هم کوچکتر است، اما ملاحظه کنید که با چه ظرافت و ترتیبی اسامی و نمرات بهداشتی بچهها را در آن نوشتهاند. جلوتر میروم و با دقت به دفتر نگاه میکنم؛ با خطی خوش و ریز، مرتب و بدون خطخوردگی، نمرات و اسامی دانشآموزان در آن نوشته شده است.
راهنما بستهای را برمیدارد و نشانم میدهد و میگوید: این بستهها برای تشویق دانشآموزان آن زمان بود تا بهتر به بهداشت شخصی خود برسند؛ بسته شامل مسواک، شانه کوچک و ناخنگیر بود.
راهنما دفترچه کوچک آبیرنگی را نیز نشان میدهد؛ روی دفترچه تصویری از یک دختر و پسر دیده میشود که پشت سرشان مدرسهای قرار دارد و عبارت «حساب پسانداز محصل» روی آن نوشته شده است. راهنما میگوید: این دفترچه حساب پسانداز دانشآموزان دهه 40 و 50 بود؛ در آن زمان مبلغ 10 هزار تومان از طرف دولت در قالب این دفترچه پسانداز به دانشآموزان داده میشد تا آنها به پسانداز کردن ترغیب شوند.
راهنما به کتابهایی که در قفسه خودنمایی میکردند اشاره میکند و میگوید: اینها کتابهایی همچون اخلاق ناصری، گلستان و اشعار فرخی سیستانی هستند که قبل از انقلاب دانشآموزان موظف بودند آنها را مطالعه کنند.
به غرفه بعدی میرویم که نمایشگاهی از ابزارهای آموزشی قدیمی است؛ این قسمت وسایل نوستالژیک زیادی دارد، ابزاری که بسیاری از آنها را احتمالاً در فیلمهای قدیمی سیاه و سفید دیدهاید. از دستگاه ضبط صوت و شبیهساز تصاویر کهکشانی گرفته تا رادیوگرامافون، تلگراف، دستگاه تایپ دستی و آپارات که در کنار هم مجموعه منحصربهفردی را تشکیل دادهاند.
بیشتر این وسایل را تا به حال از نزدیک ندیده بودم و دیدنشان برایم بسیار جالب بود. با نگاه کردن به این ابزارهای قدیمی، بیشتر ارزش فناوریهای جدید را متوجه میشوم و به تلفن همراه کوچکم نگاه میکنم که میتواند در کسری از ثانیه، کار تمام آن دستگاههای غولپیکر را انجام دهد. نسل جوان با دیدن این غرفه میتواند سختیهای نبود و حتی کمبود فناوری را درک کند و این بسیار مهم است.
به غرفه بعدی میرویم، مکتبخانه سنتی است؛ بازسازی فضای آموزشی سنتی ایران. تکتک اجزای این غرفه را فقط در فیلمها دیده بودم و حالا میتوانستم از نزدیک آنها را لمس کنم. یکی از وسایلی که بسیار نظرم را جلب کرد، چوب فلک بود که آن را از دیوار آویزان کرده بودند! بالای آن هم عکسی بود که تصویری از یک مکتبخانه را نشان میداد؛ ملا یا میرزا در عکس درحال تنبیه یکی از شاگردان با چوب فلک و مبصر کلاس هم درحال چوب زدن بود.
به نظام آموزشی امروز فکر میکنم، به این که چقدر آسایش و رفاه حال دانشآموزان برایشان مهم است. دانشآموزان مدرسه را مانند خانه خود و معلم را مانند والدینشان میدانند و با آنها راحت هستند؛ آنها بدون اذیت شدن و آزار دیدن، به درس و تحصیل مشغولاند.
صدایی در سرم میپیچد: دانشآموزان با دیدن فضای این غرفه قطعاً قدر معلمهای مهربان خود را بیشتر خواهند دانست. به دیگر اجزای غرفه نگاه و سعی میکنم نیمه پُر لیوان را ببینم؛ روی یک گلیم، صندوقچهای است که چند کتاب در آن قرار دارد و لباس میرزای مکتبخانه هم از دیوار آویزان است.
توجهم را موتور گازی آبیرنگ قدیمیای که آنجا است، جلب میکند. راهنما متوجه نگاهم میشود و به عکسی اشاره میکند؛ در آن عکس پیرمردی روی موتورگازی سوار شده که شبیه به همین موتور گازی در غرفه است. زیر عکس نوشته شده: «شیخ شمسالدین محمدی پیام (هوشنگی) مکتبدار و معلم دبستان روشن اسلامی». حالا متوجه علت وجود این موتور در غرفه میشوم.
به غرفه بعدی میرویم که بهنام غرفه پیشاهنگی و پُر است از سازهای موسیقی، از پیانو گرفته تا سنتور و انواع سازهای بادی که در کنار هم، آثار و مستندات پیشاهنگی پیش از انقلاب را به تصویر میکشند. راهنما میگوید: قبل از انقلاب این سازها در مدارس تدریس میشد.
در خزانه خاطراتم، سمفونی سازها به رقص درآمده بودند؛ به سوی پیرِ پیانو، آن گنجینه چوبیِ گوشه اتاق پر گشودم؛ دستانم بر بالهای نتهایش نشستند و نوایی از جنس کهنگی و غربت، از حنجرهاش بیرون زد. صدایی که گویی سالها در انتظار نوازشی دوباره، در سکوت پوسیده بود. راهنما زمزمهوار گفت: «این وسایل سالها است که به خواب رفتهاند و در انتظار بیداریاند».
غرفه بعدی، متعلق به شهدای آموزشوپرورش بود که یادمانی از شهیدان دانشآموز و فرهنگی را در خود جای داده بود؛ راستش غمی چون آتشفشان خاموش، درونم شعلهور شد. نگاهم بر قابهای عکسها میچرخید؛ هر تصویر، زخمی تازه بر دل مینهاد. معلمان، همچون ستارگان خاموشی که تاریخ و فرهنگ این سرزمین را با جان خود پاسداری کردند و خشابهای خمپاره، کولهها و کلاههای جنگی، همچون مزارع خونینِ تاریخ، در برابرم صف کشیده بودند.
با فضاسازی خوبی که صورت گرفته بود، نوری سبز، همچون درخشندگی رحمت، بر عکسهای شهدا میتابید و فضایی سرشار از یاد خوبان را تداعی میکرد. گویی هر شهید، قصیدهای نیمهخوانده در سینه داشت. راهنما برای شادی ارواح طیبه شهدا صلواتی را بلند ادا کرد و از غرفه خارج شدیم.
به دنبال راهنما، به سوی غرفه بعدی رهسپار شدیم؛ غرفه خیران مدرسهساز. اینجا تندیسهایی از نیکوکاران عرصه آموزش، قد برافراشته بودند. عکس هر خیر همچون ماه در آسمان قابها میدرخشید و تصاویر مدارسی که با دستان سخاوتمندشان بنا شده بود، بر فراز سرشان، همچون مدالهای افتخار، نورافشانی میکرد.
گام در غرفه بعدی گذاشتیم، کلاس درس با نیمکتهای چوبی و تخته گچی؛ همچون دریچهای به گذشته. بر یکی از نیمکتها نشستم و گویی سالها به عقب برگشتم. تخته سیاه با حروف الفبا که همچون نگینهایی بر تاریکیاش میدرخشیدند، روبهرویم بودند. قفسه چوبی کوچکی، همچون صندوقچهای از گنجینههای طبیعت، سنگهای کانی را در خود جای داده بود. برگهای تصویری کنار تخته سیاه، قصههای تصمیم کبری را با زبانی بیواسطه و زنده، به تصویر کشیده بودند و نقاشیها، نجواهای بیصدایی بودند که از روزگاران گذشته حکایت میکردند.
دیوارهای کلاس همچون قاب عکسهای قدیمی، پُر از تصاویر معلمان آن دوران بودند؛ هر تصویر، خاطرهای زنده، داستانی ناگفته.
در غرفه بعدی که بخش ورزش و تربیت بدنی نام داشت، نمایی از یک زورخانه اصیل به نمایش گذاشته شده بود و تمام ابزار و وسایل آن، از زنگوله تا کباده و میلها، به دقت چیده شده بودند. راهنما با نواختن زنگ زورخانه، حضور ما را در این فضای معنوی پُررنگتر کرد و ضمن اشاره به کباده و میلها، از هدف غرفه سخن گفت: تصاویری که در اینجا مشاهده میکنید، متعلق به همکاران فرهنگی هستند که در ورزش رتبههای کشوری و جهانی کسب کردهاند؛ هدف از این کار، تثبیت راه و رسم پهلوانی است.
دیوارها، آلبومی از عکسهای ورزشکاران فرهنگی نامدار همدان بودند؛ تصاویری ماندگار از مردان بااخلاق و قدرتمند که آوازه استان را به گوش جهان رساندهاند.
درحالی که به درب خروجی موزه نزدیک میشدیم و با آقای قشمی گفتوگو میکردیم، ناگهان برق قطع شد. ناچار به حیاطِ دلنشین و سرسبز مدرسه پناه بردیم و در فضای آرامشبخش آن، صحبتهایمان را ادامه دادیم. آقای قشمی شرح مفصلی از روند جمعآوری اسناد، اشیاء و ثبت و ضبط موزه ارائه دادند که در ادامه میخوانید.
سیدامیر قشمی پس از 34 سال خدمت در سنگر آموزشوپرورش، در سال 1394 با کولهباری از تجربه، بازنشسته شد، اما همچنان عطش خدمت به فرهنگ این مرزوبوم را داشت؛ جرقه ایجاد موزه از سال 1390 زده شده بود که بعد از پیگیریهای فراوان و طی روند اداری، جهت جانمایی برای موزه، آقای سیدامیر قشمی بدون تعلل، مدرسه ماندگار ابن سینا را نشان میکند و از آنجا که این مدرسه قدیمیترین دبیرستان همدان با قدمتی بیش از یک قرن است، نشانگر قدمت و اهمیت موزه شد. دبیرستانی که در سال 1294 توسط آمریکاییها بنا نهاده شده بود و همچون نگینی درخشان، خاطرات جمع بیشماری را در خود جای داده بود.
مدرسههای ابن سینا، شریعتی و بسیاری دیگر، نهفقط بناهایی سترگ، بلکه هویتبخش شهر همدان بوده و هستند. تصویری در ذهنم شکل گرفت؛ مدرسهای که تاریخ را فریاد میزند و دیوارهایی که قصههای معلمان فداکار و دانشآموزان نخبه را روایت میکنند.
پس از اینکه مسئولین با جانمایی موافقت کردند، در بهمنماه سال 1395، همزمان با جشن پیروزی انقلاب، درهای این موزه به روی همگان گشوده شد؛ اما این پایان راه نبود، بلکه آغازی دوباره بود. در سال 1399 موزه رسماً زیر نظر اداره کل موزههای وزارت میراث فرهنگی قرار گرفت.
آقای قشمی محجوبانه میگوید: ما با کمبود اعتبار و نیروی انسانی دستوپنجه نرم میکنیم؛ گاهی اوقات خودم بهتنهایی مسئولیت همه کارهای موزه را برعهده دارم و تمام توانم را برای حفظ هرچه بهتر این میراث گرانبها قرار دادهام تا به نسلهای آینده تاریخ پُرافتخار فرهنگ و تربیت استان را نشان دهم.
درنهایت با قدردانی و سپاس فراوان از زحمات بیدریغ این معلم فرهیخته، آماده رفتن شدم و با خروج از درب آهنین و غولپیکر مدرسه، به این سفر تاریخی و پُر از خاطره، پایان دادم.
حالا شما را دعوت میکنم تا برای بازدید از این گنجینه دیدنی، به موزه مدرسه تاریخی ابن سینا مراجعه کنید و لذت ببرید. فرقی هم نمیکند که چند سال دارید، مطمئن باشید که تجربهای فراموشنشدنی در انتظار شما است.
شناسه خبر 94432