نظری بر تلفیق عشق و سیاست در ادبیات داستانی معاصر ایران
در دورههایی که ایران دچار تحولات سیاسی و اجتماعی بوده، همچون دوره مشروطه، مسائل سیاسی و اجتماعی به آثار ادبی فارسی راه یافته است؛ همچنین در دوره پهلوی اول و دوم که ایران صحنه تنشهای سیاسی و اجتماعی بوده، این موضوع قابل مشاهده است و به این ترتیب در رمانها و داستانهای مقطع زمانی مذکور، وارد شدن ایندست درونمایهها را میبینیم. از طرفی دو شاه پهلوی نویسندگان زیادی را که جزء روشنفکران مملکت به حساب میآمدهاند، بنا به دلایلی ازجمله گرویدن به احزابی مانند حزب توده و چاپ داستان و مقاله با مضامین سیاسی، به زندان انداختهاند و این موضوع نیز بر ذهن ادیبان اثر خود را گذاشته و سبب پدید آمدن ادبیات اجتماعی و سیاسی شده است.
بهواقع رمان که در سالهای 1304 -1320 با حمایت رضاشاه درونمایه تاریخی داشته و نوعی جستجوی امنیت و هویت ملی بوده است، در حدود سال 1320 با خروج رضاشاه از کشور و ایجاد فضای باز سیاسی، دارای درونمایه اجتماعی و سیاسی و معضلات جامعه در آن طرح شده است.
اما در این میان کسانی در تاریخ ادبیات ما ماندگار شدهاند که توانستهاند در خلق اثر خود، عشق، عاطفه و هنر را نیز پا به پای طرح مسائل سیاسی و ایدئولوژی، پیش ببرند و در کنار تعهد اجتماعی، رسالت هنری خود را هم به انجام برسانند. از طرفی طرح مسائل ملالآور و خشنی همچون مباحث سیاسی، جز با درآمیختن عنصر زیبا، خیالانگیز و مرهمگونه عشق، برای خواننده قابل تحمل نیست. در تلفیق موفق عشق و سیاست در رمانهای معاصر فارسی، نویسندگان بزرگ زیادی داریم که در ادامه اشاره کوتاهی به برخی از آنها میشود و سپس رمان چشمهایش بزرگ علوی به تفصیل تشریح میشود.
شخصیت رمان «بعد از عروسی چه گذشت» رضا براهنی که رحمت نام دارد، معلمی است که از روی عصبانیت در برابر دانشآموزها به شاه فحش داده و به زندان افتاده و بهخاطر محکوم بودن به حبس طولانی، مجبور به طلاق دادن همسرش میشود.
عشق را بین محمود و همسرش در رمان آواز کشتگان رضا براهنی نیز میبینیم. در این داستان همچنین عشق برادر محمود به نامزد خود و عشق به کفترها، در مسائل سیاسی میآمیزد و حتی نام داستان نیز عشق و سیاست را در هم تنیده است. محمود که مبارزی در راه آزادی بوده، در فضایی عاشقانه به همسرش میگوید: «ما کشتگان معشوقیم/ برنیاید ز کشتگان آواز» و همسرش نیز میگوید تو باید آواز کشتگان باشی و وجه تسمیه رمان که تلفیقی از عشق و سیاست هست را بیان میکند.
قهرمان مبارز رمان همسایهها از احمد محمود هم عاشق میشود، اما معتقد است که در مبارزه نباید درگیر احساس شد، وگرنه روزی سر دوراهی انتخاب قرارخواهی گرفت!
جدا بودن راه زندگی خالد وسیهچشم در این رمان با عبور از دو سوی یک نخل، نمایانده و دوراهی منظور نویسنده، آشکار میشود.
عشق در رمان کلیدر محمود دولتآبادی نیز حضور پُررنگ دارد و در لابهلای مسائل اجتماعی و سیاسی، موج میزند؛ عشق مادر و فرزند، عشق دختر و پسر، عشق زن و شوهر، عشق خواهرانه و غیره.
در داستان «مرا ببوس» از مجموعه داستان «نوبت عاشقی» محسن مخملباف هم که روایت مبارزه چریکی است، گفته میشود که مبارزها بهخاطر فعالیتهای سیاسی و امکان وجود خطر زندان و اعدام، نباید عاشق شوند؛ اما مبارز این داستان دلدادهای پیدا میکند، دختری که بهخاطر عشق، پایش به معرکه کشانده شده، زندانی و شکنجه میشود، اما عاشقی از یادش نمیرود.
یکی از خصوصیات بارز داستانهای بزرگ علوی نیز همین تلفیق زیبا است؛ عشق که با تسامح عنصر اصلی ادبیات غنایی است، در رمان چشمهایش او بروز بارز دارد و از آنجا که این رمان دارای جایگاه ویژهای در تاریخ معاصر ادبیات فارسی است، بر آن تمرکز بیشتری کرده و شرح بیشتری ارائه خواهم داد؛ عشق استاد ماکان و فرنگیس در این رمان ناکام میماند، زیرا از دید نویسنده راه عشق و سیاست، جداست و این شخصیت نیز مانند خودِ علوی در زندگی واقعی، مجبور است سیاست را انتخاب کند. جالب و البته غمانگیز است که بدانید خودِ علوی نیز مجبور به طلاق همسرش که او را عاشقانه دوست داشته، میشود. دهباشی در این ارتباط گفته است بهعلت گرفتاریهایی که شهربانی برای همسر علوی درست میکند، آن دو توافق میکنند که از هم جدا شوند.
شخصیت زندانی داستان دیگری از او (از مجموعه داستانهای ورقپارههای زندان) نیز مجبور میشود زنش را طلاق دهد و دیالوگ او در آن حین این جمله عاشقانه است: «آخ، کاشکی محکوم به مرگ ناگهانی بودم، عوض اینکه محکوم به مرگ تدریجی باشم» و جدایی از محبوب را ذره ذره آب شدن جسم و روح میداند.
در این داستان جزئیات تک تک روزهای خوب یک زن و شوهر آورده و ذره ذره دل کندن یک مرد از زنش و درواقع ذره ذره جان کندن، حس میشود.
داستان چشمهایش روایت یک پرده نقاشی از چهره زنی است که چشمها در آن مرموز و خاص به نظر میرسند؛ خالق آنها استاد ماکان، نقاش معروفی در زمان رضاشاه است که یک رهبر سیاسی در راه مبارزه هم هست. استاد زیر این تابلو نوشته است «چشمهایش» و اینگونه پس از مرگش معمایی ایجاد شده که چشمها متعلق به کیست؟
راوی که ناظمی در مدرسه استاد است، در پی یافتن جواب این معما است و با پیدا کردن فرنگیس، معشوق و صاحب چشمهای پرده نقاشی، داستان عشق نافرجام آنان که در بستر مبارزات سیاسی ایجاد شده، روایت میشود.
فرنگیس که از خانوادهای متمول است، هرسال بهصورت ناشناس در سالروز مرگ استاد به ایران میآید تا برای بار دیگر پرده چشمهایش را ببیند؛ در سال پانزدهم ناظم مدرسه با ترفندی، او را به حرف میاورد و جویای داستان پشت این پرده نقاشی میشود و زن، داستان زندگیاش را روایت میکند. فرنگیس مردان زیادی را به دام خود آورده، اما از استاد ماکان بیاعتنایی دیده است. استاد با وجود علاقهمندی نسبت به فرنگیس، او را پس زده و بهواقع خود و احساسش را فدای سیاست و ایدئولوژیاش کرده است. رابطه احساسی آنها کجدار و مریز و با چالشهایی پیش میرود، تا آنجا که استاد ماکان دستگیر و زندانی میشود و فرنگیس برای نجات او، با سرهنگ آرام ازدواج میکند. استاد از ماجرای فداکاری فرنگیس خبر ندارد و گویا تا پایان زندگی و مرگش، در شک بین عاشق بودن یا هوسباز بودن فرنگیس، باقی میماند که این دودلیاش در نقاشی چشمهایش هویدا بوده و همان رازی است که کشف نمیشود.
بهواقع فعالیتهای سیاسی خطرناک، عشق آن دو به یکدیگر را تحت شعاع قرار میدهد و با زندانی شدن استاد ماکان، راهشان از یکدیگر جدا میشود؛ فرنگیس در راه عشق خود به استاد ماکان فداکاری و برای نجات او از شکنجه و قتل، با مردی که دوست ندارد، ازدواج میکند.
در زمان اعتراف به این کار پس از مرگ استاد ماکان، گفته است: «هیچ چیزی شنیعتر از این نیست که زنی خود را تسلیم مردی کند که او را دوست ندارد. شما مردها این تنفر را هرگز نچشیدهاید. آنهم نه برای یک شب یا یکبار و دوبار، بلکه برای سالها، برای یک عمر!»
گویا فرنگیس، معشوق استاد ماکان، معشوق تمام انسانها است؛ حتی راوی مغرور و متنفر از فرنگیس نیز در نخستین ملاقات با او اینگونه درکش میکند: «خندهاش مانند آفتاب بهاری که برفهای سر کوه را آب میکند، دل آدم را شاد میکرد».
و یا «احساس کردم وزنهی سنگینی دارد دل مرا از محفظهاش میکند. ترسیدم، پریشان شدم، آن حالتی به من دست داد که گفتنی نیست».
این نوع عاشقی آدمی را به یاد باد صبا میاندازد که پیامآور از عاشق به معشوق است، اما خود هم گرفتار و مبتلا به عشق میشود؛ گویی «آن» در وجود معشوق، چیزی است که بر قلب هرآنکه با او روبهرو میشود، اثر میگذارد.
در اثبات این ادعا میتوان به گفتههای خودِ فرنگیس در این داستان استناد کرد که گفته است: با هرکس دو کلام صحبت میکردم، شیفته من میشد؛ این عاشق شدنها تا آنجا پیش میرود که یکی از سینهچاکان او، خودکشی میکند.
در تعریف دوگانه درد و لذت عشق نیز در این رمان آمده است «وقتی بازوی مرا با انگشتان بزرگ و نیرومندش گرفت، گوئی ناگهان هزاران سوزن به زخمهای دل من زدند. در عین حال گوئی پس از خستگی طولانی، آب ولرمِ زلالی تمام تن مرا مالش و نوازش میداد.»
شخصیتپردازی انسانی تودار و درعینحال مبارز سیاسی بودن برای استاد ماکان (لازمه مبارز خوب بودن، رازداری و سکوت است و همچنین به عشق اجازه جولان ندادن! زیرا آدمی را در راه مبارزه سست میکند)، باعث آن است که بروز عشق در این رمان توسط قهرمان داستان، تجلی کمسویی داشته باشد؛ بهویژه آنکه او خود راوی نیست تا مکنونات قلبیاش را برای خواننده رو کند.
البته نشانهها نشان میدهند که عشق استاد ماکان به فرنگیس، کمتر از عشق فرنگیس به او، نبوده است؛ زیرا بهترین تابلوی نقاشیاش، همان تصویر چشمهای اوست که در سالهای تبعید و فراق از یار میکشد.
در این رمان به یکی از مقولههایی که در راه عاشقی ممکن است عارض شود و آن پنهان کردن عشق و عشق ورزیدن پنهانی بوده نیز اشاره شده است و آن را تشبیه به آتش زیر خاکستر کرده که دوام و سوزانندگی عشق را بیشتر و درنهایت قلب را به نقره صیقلداده تبدیل میکند.
درنهایت میتوان گفت روایت استاد ماکان در رمان چشمهایش تنها به مبارزه برای یک ایدئولوژی ختم نمیشود؛ مبارزه او با عشق، یأس و امیدش درآمیخته که در پایان به یک تراژدی انسانی تبدیل میشود. عشقی که شرایط سیاسی دوره، آن را بیفرجام و یا دارای فرجامی تلخ کرده است.