سرمایه اجتماعی پس از جنگ و مسئولیتی که بر زمین مانده است
جنگ 12 روزهای که ایران با رژیم صهیونیستی پشت سر گذاشت، از منظر نظامی و امنیتی، آزمونی بود که کشور از آن سربلند بیرون آمد، اما مهمتر از موفقیتهای فنی و تاکتیکی، صحنهای بود که در پشت جبهه نظامی شکل گرفت؛ یعنی همبستگی کمنظیر مردم با کشور و نظام که نقطه عطفی بود و باید بیش از سایر مسائل مورد توجه قرار گیرد. مردم ایران بار دیگر نشان دادند که در بزنگاههای تاریخی، فارغ از تفاوتهای فکری و جناحی، در دفاع از میهن و ارزشهای ملی، وحدتی مثالزدنی دارند.
حضور داوطلبانه مردم در کمکرسانی، مشارکت در برنامههای پدافندی، همراهی با نهادهای مسئول و حتی سکوت معنادار در برابر برخی سختیها و بحرانها، همگی نشانههایی از رشد «سرمایه اجتماعی» و پیوند عاطفی مردم با حاکمیت در چنین شرایطی بودند.
اما پرسش کلیدی این است که پس از فروکش کردن آتش جنگ، چه باید کرد؟ آیا میتوان بر این سرمایه اجتماعی تکیه زد و تنها در بزنگاههای بحرانی به آن رجوع کرد؟ یا باید بهگونهای برنامهریزی و سیاستگذاری کرد که این سرمایه نهتنها حفظ شود، بلکه در فرایندهای آینده نیز توسعه یابد و تقویت شود؟ بیتردید پاسخ دوم است.
سرمایه اجتماعی، ثروتی است که بهآسانی به دست نمیآید، اما بهسرعت ممکن است فرسوده شود؛ بهویژه اگر مسئولان نسبت به افکار عمومی بیتفاوت باشند یا مهمتر از آن، اگر در فرآیند اقناع و گفتوگو با جامعه، به وظایف خود عمل نکنند.
امروز بیش از هر زمان دیگر، مدیران ما باید درک کنند که در دوران جنگ ترکیبی بهسر میبریم؛ جنگی که یکی از جبهههای اصلی آن «رسانه و افکار عمومی» است؛ همانطور که در جبهه نظامی نمیتوان بدون استراتژی و فرماندهی پیش رفت، در جنگ روانی نیز سکوت، بیعملی و ابهام، برابر با شکست است.
متأسفانه آنچه در هفتههای اخیر از برخی مدیران و مسئولان شاهد بودیم، فرو رفتن در لاک انفعال و خودراحتکنی با این توجیه بود که «جنگ است و نمیتوان اطلاعرسانی کرد»! این رویکرد نهتنها به پایداری سرمایه اجتماعی کمکی نمیکند، بلکه آن را در معرض تهدید قرار میدهد. افکار عمومی اگر اقناع نشود، دچار ابهام و بیاعتمادی میشود و در این خلأ اطلاعاتی، رسانههای دشمن بلافاصله میدان را بهدست میگیرند و تصویر جعلی خود را از واقعیت به خورد جامعه میدهند.
نمونه مشخص این ضعف، ماجرای تاریکدره بود؛ حادثهای که با سکوت عجیب مسئولان همراه و درنتیجه، میدان تفسیر، تحلیل و روایت آن به رسانههای معاند و غیر رسمی واگذار شد. حاصل چه بود؟ افکار عمومی سردرگم، خانوادههای نگران، تولید حجم انبوهی از شایعه و درنهایت، خدشه وارد شدن به اعتماد عمومی.
در روزگاری که دشمن در اتاقهای عملیات رسانهای خود برای هر اتفاق جزئی در ایران، سناریو و روایت مینویسد، ما همچنان با تأخیر در اطلاعرسانی، انکار اولیه، عدم پاسخگویی و درنهایت، روایتهای ناقص، روبهرو هستیم. باید پذیرفت که این رویه، بیش از آنکه به نفع کشور باشد، به دشمن کمک میکند. مسئولان باید بدانند که اقتدار رسانهای، بخشی از اقتدار ملی است و همانطور که در حوزه نظامی نیروهای متخصص تربیت شدهاند، در حوزه رسانه و اقناع افکار عمومی نیز نیاز به سیاستگذاری راهبردی، آموزش مدیران، اعتماد به خبرنگاران حرفهای و بهرهگیری از ظرفیت رسانههای مردمی و رسمی، وجود دارد.
فراموش نکنیم که امروز جامعه بیش از هر چیز به شفافیت، همدلی و پاسخگویی نیاز دارد. مردم اگر احساس کنند که با آنها صادقانه صحبت میشود، حتی دشواریها را با صبوری و همراهی تحمل میکنند؛ اما اگر اطلاعات پنهان شود و یا مدیران از پاسخگویی طفره بروند، نخستین قربانی این وضعیت، اعتماد عمومی خواهد بود.
مدیران ما دیگر نمیتوانند با فرمولهای دهههای گذشته جامعه را اداره کنند؛ دوران فرمان از بالا، پاسخگو نبودن و بستن درهای اطلاعاتی، گذشته است. امروز باید «اقناع» را جایگزین «اقتناع» کرد؛ یعنی بهجای آنکه صرفاً به قانع بودن مردم دلخوش باشیم، باید به قانع کردن فعالانه آنان بیندیشیم. این مهم، نیازمند بازتعریف نقش روابط عمومیها و سخنگویان دستگاههای اجرایی، تربیت مدیران رسانهای، گفتوگوی مستقیم با مردم، پرهیز از پنهانکاری و تقویت رسانهها است.
فرصت طلایی پس از جنگ 12 روزه، یک نقطه عطف در بازیابی سرمایه اجتماعی و ارتقای همبستگی ملی بود. اما حفظ این فرصت، نیازمند تغییر جدی در رویکرد مدیران است؛ باید از لاک انفعال بیرون آمد، باید میدان رسانه را بهدست گرفت، باید روایتهای درست را بهموقع بیان کرد و باید به مردم اطمینان داد که دیده و شنیده میشوند.
درنهایت باید گفت، جنگهای آینده، تنها در مرزها و با موشکها رقم نمیخورند؛ بلکه در ذهنها، روایتها و اعتمادها پیروز میشوند یا شکست میخورند. اکنون نوبت مدیران ما است که نشان دهند آیا برای این جبهه راهبرد دارند یا همچنان در لاک سکوت و تعلل باقی خواهند ماند.