شعری ماندگار است که زیبا و پیامدار باشد
سپهرغرب، گروه - سمیرا گمار : شعر، همزاد دیرین فرهنگ ایرانی است؛ زبانی برای بیانِ لطافتها، دردها، آرزوها، و اعتراضها. در سرزمین ما، شعر تنها مجموعهای از واژگان موزون نیست؛ حافظه جمعیمان با آن شکل گرفته، زبان عشق و عرفان با آن بالیده، و حتی سیاست و اجتماع نیز بارها از مجرای آن بیان شده است. شاعران، تنها هنرمندان واژهها نیستند؛ گاه پیامآوران یک نسلاند، گاه زبان وجدان جمعی، و گاه شاهدان خاموشِ آنچه باید گفته شود اما مجال بیان نمییابد.در این منظومه گسترده از کلمه و احساس، مراد طاهرنیا، یکی از صداهای روشن و متعهد شعر معاصر در استان همدان است؛ شاعری با زبانی ریشهدار در سنت، اما نگاهی باز به امروز. او متولد 8 اردیبهشت 1342 در ملایر است و سالهاست که با دغدغههای انسانی، اجتماعی و فرهنگی، در کنار روزنامهنگاری فرهنگی و مدیریت انجمنهای ادبی، مشغول سرایش و فعالیت ادبیست.
طاهرنیا را باید در چند نقش دید: شاعر، منتقد اجتماعی، روزنامهنگار فرهنگی، و معلمی که در فضای انجمنهای ادبی ملایر، چراغ راه نسل تازهای از شاعران بوده است. او هماکنون مسئول انجمن ادبی معراج و کانون شعر و ادب رضوی ملایر است و با نگاهی متعادل میان سنت و نوگرایی، کوشیده است پیوند شعر کلاسیک را با ذهن و زبان نسل امروز حفظ کند.
در این گفتوگو، از نخستین مواجهههای او با شعر گرفته تا تأملاتش درباره نقش الهام، مضمون، وزن، و ساختار در شعر معاصر، سخن به میان آمده است. گفتوگویی که هم مرور زندگی شاعرانه یک فرد است و هم بازتابی از وضع امروز شعر فارسی در جغرافیای فرهنگی ایران.
آقای طاهرنیا! چه زمانی به شعر علاقهمند شدید و چه چیزی جرقه نخستین سرایش شما بود؟
شعر برای من از دوران کودکی آغاز شد. در دوره ابتدایی، علاقهمندیام با حفظ اشعار کلاسیک شکل گرفت و در 15 سالگی نخستین تجربه سرایش را داشتم؛ البته آن شعر ابتدایی و ساده بود، اما نقطه شروعی شد برای پیوندی عمیقتر با جهان شعر. از شانزدهسالگی، سرودن شعر به شکلی جدی در زندگی من حضور پیدا کرد.
از نظر شما شعر چه جایگاهی در فرهنگ ایرانی دارد؟
در فرهنگ ایرانی، شعر نه صرفاً ابزار بیان، بلکه بخشی از زیست فرهنگی و تاریخی ماست. مردم ایران با شعر زندگی میکنند؛ شعر در حافظه جمعی ما حضور مداوم دارد و گاه یک بیت شعر، عصاره یک کتاب یا حتی یک تجربه زیسته را در خود جای میدهد. این قدرت چکیدهگویی و تأثیرگذاری، جایگاه شعر را در فرهنگ ما ممتاز کرده است.
شعر چه کارکردی در زندگی شخصی و فرهنگی شما دارد؟
شعر برای من چیزی فراتر از یک قالب ادبی است؛ شعر زبان دل است، و ابزاری برای بیان عمیقترین احساسات انسانی. شعر در ذات انسان نهفته است، و مردم ما همواره با شعر زیستهاند. از دید من، شعر یک بیان قلبی است که گاه میتواند سخنی را بگوید که در قالبهای دیگر بیانناپذیر است.
شما در آغاز راه، تحت تأثیر چه چهرههایی قرار گرفتید؟
نخستین تأثیر جدی بر شعرم از سوی استاد دکتر مصطفی اولیایی، شاعر و دانشگاهی اهل ملایر، بود. اشعار ایشان نقش مهمی در جهتگیری اولیه من داشت. اما بعدها با سعدی و حافظ آشنا شدم و دلبستگیام به شعر عمق بیشتری پیدا کرد. همچنین مطالعه آثار شاعران معاصر، بهویژه استاد شهریار، در شکلگیری سبک و نگاه من به شعر بسیار تأثیرگذار بوده است.
نقش الهام و تجربه شخصی در فرایند شعر گفتن شما چقدر است؟
شعر در ذات خود الهامی است، گرچه نمیخواهم آن را با وحی یکی بدانم. اما بیشک نوعی عنایت خاص و جوشش درونی است. البته شاعر موظف است این جوشش را با کوشش، مطالعه، تمرین و شناخت زبان ارتقا دهد. شعر، ترکیبیست از ذوق و دانش.
موضوعات شعر من اغلب حول محورهایی چون خدا، عشق، انسان، محبت، اندیشه و اجتماع میچرخند. قالب غالب شعرهایم غزل است، اما در قالبهای دیگر نیز تجربههایی داشتهام، بهویژه در دوبیتیهای روایی. الهام، معمولاً دفعتاً رخ میدهد؛ یک اتفاق، یک تصویر یا یک حس ناگهانی میتواند جرقه سرایش را بزند.
در شعرهایتان بیشتر از تخیل بهره میبرید یا تجربه زیسته؟
اغلب شعرهای من حاصل تجربههای زیسته و احساسات شخصی هستند. گاهی یک اتفاق، یک حس، یا یک لحظه عاطفی، محرک خلق یک اثر میشود. معتقدم شعر «آمدنی» است نه «آوردنی». لحظهای که بیت یا مصراعی در ذهن جرقه میزند، باید هماندم آن را ثبت کرد، حتی اگر نیمهشب باشد. ادامه شعر ممکن است در چند دقیقه شکل بگیرد، یا گاهی نیاز به ماهها پختگی داشته باشد.
به نظر شما یک شعر موفق باید دارای چه ویژگیهایی باشد؟
شعر زمانی ماندگار میشود که هم از نظر ساختار زبانی زیبا باشد و هم درونمایهای غنی و پیاممحور داشته باشد. زیبایی بیرونی شعر در موسیقی کلمات، انتخاب واژگان و آرایههای ادبیست و زیبایی درونی در عمق معنا و حسبرانگیزی آن. اگر هر دو وجه در شعر وجود نداشته باشد، شعر پیش از آنکه مخاطب را پیدا کند، فراموش میشود.
در انتخاب قالبهای شعری چه رویکردی دارید؟
من به قالبهای سنتی علاقهمندم و به آنها وفادارم. با این حال، تلاش میکنم زبان شعرم با زمانه هماهنگ باشد. نمیتوان از تحولهای ادبی معاصر غافل بود. جوانان امروز بیشتر به قالبهای نو مانند سپید و نیمایی گرایش دارند، و این امری طبیعیست. شاعر خوب باید هم آثار قدما را بشناسد و هم نبض تحولات ادبی روز را درک کند.
راستی! مراحل نگارش شعر برای شما چگونه طی میشود؟
فرایند سرایش، ابتدا با یادداشت واژهها و ترکیباتی آغاز میشود که ناخودآگاه به ذهن میرسند. سپس با بازنگری، جابجایی واژگان، استفاده دقیق از مترادفها و پرداختن به آرایههای ادبی، شعر به شکل نهایی نزدیک میشود. آرایهها، اگر درست و بجا بهکار روند، نقش مهمی در ماندگاری و تأثیرگذاری شعر دارند.
در نهایت، شعرتان را برای چه کسی مینویسید؟
پیش از هر چیز، شعر را برای خودم مینویسم. برای دل خودم. اما معتقدم اگر شعری از دل برآید، میتواند با دلهای دیگر نیز پیوند برقرار کند. البته تفاوت سلیقهها را باید در نظر گرفت؛ هر مخاطبی با توجه به ذوق و روحیه خود شعر میخواند و انتخاب میکند.
در ادامه گفتوگوی ما با مراد طاهرنیا، شاعر، پژوهشگر و فعال فرهنگی استان همدان، سخن به تأثیر شعر بر زندگی، ارتباط نسل جوان با ادبیات، دغدغههای شاعرانه و جزئیات انتشار آثار جدید او کشیده شد.
آیا نسل جوان امروز با شعر ارتباط برقرار میکند؟
بله، نسل جوان همچنان با شعر ارتباط خوبی دارد. البته نباید فراموش کرد که ذائقههای ادبی نسلها دستخوش تغییر شده است؛ همانطور که در موسیقی این تفاوت سلیقه کاملاً محسوس است. قطعهای که برای جوان امروز جذاب است، شاید برای نسل ما چندان دلچسب نباشد. با این حال، شعر همچنان برای جوانان یک زبان زنده و اثرگذار است. بسیاری از آنها اشعاری را که دوست دارند در دفترچهها و یادداشتهای شخصی خود ثبت میکنند و این یعنی شعر هنوز با زندگی آنها گره خورده است.
سختترین بخش سرایش شعر برای شما چیست؟
بیشک آغاز هر شعر سختترین مرحله آن است. انتخاب مضمون، تصویر ابتدایی، یا همان جرقه آغاز، کاری دشوار و حساس است. اما وقتی این جرقه زده شد، خود شعر شاعر را با خود همراه میکند و تا پایان میبرد. البته داشتن دانش ادبی و آشنایی با ظرایف زبان نیز نقش مهمی در کیفیت نهایی اثر دارد.
آیا میتوان گفت شعر بازتاب زندگی شاعر است؟
قطعاً همینطور است. شعر، بازتابی از درون شاعر است؛ دغدغهها، علاقهمندیها، آرزوها، و حتی حسرتهایی که شاید هرگز محقق نشدهاند، اما در ذهن شاعر جان گرفتهاند. شعر، زبان رؤیاها و تجربههای زیسته است؛ یک صورت خیالین از واقعیت درونی شاعر.
چه نگاهی به مخاطب شعر دارید؟ آیا شعر باید عمومی باشد یا تخصصی؟
من معتقدم شعر باید مانند سفرهای گسترده باشد؛ هر کسی، بسته به توان درک، ذوق، و سلیقهاش باید بتواند از آن بهرهمند شود. مانند غزلهای حافظ که هر خوانندهای به فراخور فهم و دریافت خود معنایی از آن میگیرد. البته برخی اشعار مناسبتی یا تفننی هستند و ممکن است برای همه زمانها و سلایق کاربرد نداشته باشند، اما شعر ماندگار، شعری است که چندلایه باشد و همزمان مخاطب عام و خاص را جذب کند.
جملهای از پیکاسو هست که میگوید: «من با تمام تلاش، شاید بتوانم یک فصل را در نقاشیام نشان دهم، اما یک شاعر میتواند هر چهار فصل را در یک شعر بگنجاند» و این دقیقاً بیانگر ظرفیت شگفتانگیز شعر است.
در پایان، از آثار تازهتان برایمان بگویید.
در حال حاضر دو مجموعه شعر با عنوانهای راز سر به مهر و پروانههای پیله دلتنگی آماده چاپ دارم. البته باید بگویم که همیشه درباره انتشار آثارم با وسواس برخورد کردهام. جملهای هست که میگوید: «آثارم تا وقتی چاپ نشدهاند عزیزند، اما وقتی چاپ میشوند دشمنم میشوند» من هم گاهی چنین حسی داشتهام و به همین دلیل، تاکنون انتشار آثارم را به تأخیر انداختهام. اما حالا این دو مجموعه در مرحله ویرایش نهایی هستند و امیدوارم امسال بتوانم آنها را روانه بازار نشر کنم.
سپاس از وقتی که در اختیار ما گذاشتید، اگر نکتهای به عنوان سخن پایانی دارید، بفرمایید.
از شما، خبرنگار خوشذوق و نشریه وزین سپهرغرب برای توجه به ادبیات، شعر و فرهنگ بومی صمیمانه سپاسگزارم. امیدوارم شعر همچنان در زندگی ما جاری بماند و نسلهای آینده نیز با آن زندگی کنند، نه فقط به عنوان هنر، بلکه به عنوان راهی برای دیدن، درک کردن و بهتر زیستن.
یک شعر هم به عنوان حسن ختام برای شما و مخاطبانتان میخوانم به نام "دفتر خاطرات"
یک شب به یاد خاطرههای تو بودم و
اوراق سبز دفتر دل را گشودم و
بر سطر سطر خاطره عاشقانهاش
چشمی ز مهردوخته شوقی فزودم و
با یاد لحظهلحظهی شادی که داشتیم
غمها و غصهها همه از دل زدودم و
تا چشم من فتاد به رخسار ماه تو
از نوک پا تا به سرت را ستودم و
شعری برای آنکه بماند به یادگار
از عمق جان برای دو چشمت سرودم و
آغوش، چون گشودی و من در خیال خود
بر شانههای خسته مهرت غنودم و
یک بوسه دادی از لب لعل شکرفشان
لبریز اشتیاق نمودی وجودم و
با دوریات به جان و تنم آتشی زدی
یکباره سوختی همه تار و پودم و
حالا که رفتهای و مرا بردهای زیاد
حس میکنی عزیز تو بود و نبودم و...؟
شاعر بودن، در میانه تنگنای معیشت و مسئولیت فرهنگی
در پایان این گفتوگو، وقتی نگاه مراد طاهرنیا را به شعر، زندگی، جامعه و نسل جوان مرور میکنم، بیش از هر چیز با این واقعیت روبهرو میشوم که شاعران، بهویژه در شهرهای خارج از مرکز، در یک دوگانگی دائمی بهسر میبرند: از یکسو باید با فشارهای معیشتی، نبود امکانات، کمتوجهی نهادهای فرهنگی و گاه فراموشی رسانهای دستوپنجه نرم کنند؛ و از سوی دیگر، مسئولیت بزرگی بر دوش دارند: حفظ شعله زبان فارسی، الهامبخشی به نسل تازه، و به دوش کشیدن بارِ گفتوگویی فرهنگی که گاه در سکوت فرو رفته است.
طاهرنیا، بیآنکه در شعار یا اغراق بیفتد، با صداقتی شاعرانه نشان داد که چگونه میتوان در دل تنگناها، همچنان به کلمه وفادار ماند؛ چگونه میتوان بیآنکه از ادبیاتِ روز جدا شد، ریشه در سنت داشت؛ و چگونه میتوان شعر را نه برای پر کردن صفحات، بلکه برای بیان تجربه زیسته و اندیشه انسانی نوشت.
امروز بیش از هر زمان، نیازمند توجه دوباره به شاعران محلی، انجمنهای ادبی مستقل، و حمایتهای واقعی (نه صرفاً تشریفاتی) از هنرمندان هستیم. چراکه همانطور که خود طاهرنیا گفت، گاه یک بیت، کاری میکند که یک کتاب نمیتواند. شعر، همچنان میتواند جهت قطبنمای جامعه باشد؛ به شرط آنکه صدای شاعران شنیده شود.