این، آخرین صداهای غزه است: «من برادر توام؛ من انسانم!»
من انسانم. من برادرت هستم. من برادر مسلمان تو هستم. انا اخوک. من برادر عرب تو هستم. من برادرت هستم. راضی هستی که برادرت دشنام بشنود؟ تحقیر شود؟ و از گرسنگی بمیرد؟
دو سال از جنگ گذشته و غزهایها از آستانه تحمل رنج گذشتهاند. اما همچنان زندهاند، با غمی که آنها را به آغوش کشیده و تهمانده شیره تنهای فرسودهشان را در خودش میبلعد. «کاروان صمود» در راه است؛ با تمام کمکهایی که از خانه حقجویان جهان با خودش به این نقطه از جهنم آورده؛ یک کشتی پر از قایق، دهها قایق پر از کمک، و هزاران چشم، مثل چشمان در مرگ گره خورده «سلیم عصفور»، در انتظار.
*مؤذن مسجد صحابه
سلیم پیرمرد هفتاد و پنج ساله و مؤذن مسجد صحابه غزه است که دیگر توان ایستادن ندارد اما حاضر به نشستن هم نیست. شلوار مشکی زهوار دررفتهای را با تنها کمربندی که از دوران خوشپوشیاش باقی مانده دور کمرش محکم کرده و عرض خیمه را افتان و خیزان میرود و میآید؛ فروریخته. از هم پاشیده. متلاشی.
*عزت و احترامی که لگدمال شده
از عزت و احترامش جز کلمههایی که هنوز به یاد دارد، دستهایش خالی است. گذشته را که بالا و پایین میکند بغض خرخرهاش را میجود. او چه وقت بدون پیرهن در میان مردم و کوچه و خیابان گشته؟ چه وقت زنی دو بند انگشت از لقمه کودک گرسنهاش را بریده و به شیخ سلیم عصفور تعارف داده؟ و چه وقت آنقدر بیچاره شده که بگوید: «انا اخوک»؟
*با هم حلش میکنیم برادر
بین عربها رسم است که اگر افتادهای را ببینند، اگر ناداریِ برادرشان را ببینند، اگر تنهایی و غمش را ببینند، دست روی شانهاش بگذارند و با قدرت تمام، طوری که به جمله کوتاهشان ایمان بیاورد و ترسهایش بریزد، بگویند: «انا اخوک!» یعنی من برادر توام. نترس. به من تکیه کن. مشکلت را با هم از دوشت برمیداریم و روی زمین میگذاریم. حلش میکنیم.
و شیخ سلیم عصفور، که همیشه دستش روی شانه همهی در راه ماندهها و بیپناهها و گرسنهها و تشنهها بود با جمله «انا اخوک»؛ حالا، دنیایش چرخیده و چرخیده و زار و زندگی و جان و احترامش افتاده دست یهود. موذن مسلمانان زمین افتاده. بیپناه شده. گرسنه و تشنه. و در انتظار اینکه کسی، برادری، دستی روی شانههای نحیفش بگذارد و بگوید: «انا اخوک»
*با چشمهایت به ما خیره شو
چشمهای نیمه زندهاش توی گودی زیر ابروهایش میچرخد و به دوربین خیره میشود: « آیا ما حیوان هستیم؟ آدمیزاد وقتی یک سگ پیدا میکند کنارش مینشیند، غذا میدهد، آب میدهد، درست نمیگویم؟ حالا خودت ببین که ما انسانیم. با چشمهایت به ما خیره شو. با خودتان چه فکری میکنید؟
فکر میکنید احساس نداریم؟ ما انسانیم. من انسانم. من برادرت هستم. من برادر مسلمان تو هستم. انا اخوک. من برادر عرب تو هستم. من برادرت هستم. راضی هستی که برادرت دشنام بشنود؟ تحقیر شود؟ از گرسنگی بمیرد؟ و تو مشغول تفریح و خوشگذرانی باشی؟»
*شیخی که مثل سابق نمیشود
سلیم شکسته. کمرش زیر بار دردها آنچنان خم شده که دیگر اگر تمام جانهای غزه را هم از توی گورهایشان دربیاورد نمیتوانند مثل روزهایی که زیر نور آفتاب قدس، در دهان بچهها زیتون میکاشت، و در ماذنهها اذان میگفت صافش کنند.
*صدای لرزان غزه
شاید فردا، پس فردا و یا حتی هیچوقت بگذارند و نگذارند کشتی کاروان صمود به غزه برسد؛ اما تاریخ هیچوقت آخرین صدای لرزان غزه را فراموش نخواهد کرد. صدایی از انحنای تو در توی حنجره شیخ سلیم عصفور را که در انتهای ساعتهای بیچارگیاش، اینطور اذان میگفت:
«بمیرم؟ چرا به ما رحم نمیکنید؟ چرا؟ چرا؟ بچهها، بچههایمان را دیدهاید؟ قرآن نخواندهاید؟ این آیه به چشم و گوشتان نخورده که خداوند فرموده «هرکس انسانی را زنده کند گویا همه مردم را زنده کرده»؟ انا اخوک، ای کاش خوب نگاهم میکردید، من برادر توام، من هنوز انسانم...»
دو سال از جنگ گذشته و غزهایها از آستانه تحمل رنج گذشتهاند. اما همچنان زندهاند، با غمی که آنها را به آغوش کشیده و تهمانده شیره تنهای فرسودهشان را در خودش میبلعد. «کاروان صمود» در راه است؛ با تمام کمکهایی که از خانه حقجویان جهان با خودش به این نقطه از جهنم آورده؛ یک کشتی پر از قایق، دهها قایق پر از کمک، و هزاران چشم، مثل چشمان در مرگ گره خورده «سلیم عصفور»، در انتظار.
*مؤذن مسجد صحابه
سلیم پیرمرد هفتاد و پنج ساله و مؤذن مسجد صحابه غزه است که دیگر توان ایستادن ندارد اما حاضر به نشستن هم نیست. شلوار مشکی زهوار دررفتهای را با تنها کمربندی که از دوران خوشپوشیاش باقی مانده دور کمرش محکم کرده و عرض خیمه را افتان و خیزان میرود و میآید؛ فروریخته. از هم پاشیده. متلاشی.
*عزت و احترامی که لگدمال شده
از عزت و احترامش جز کلمههایی که هنوز به یاد دارد، دستهایش خالی است. گذشته را که بالا و پایین میکند بغض خرخرهاش را میجود. او چه وقت بدون پیرهن در میان مردم و کوچه و خیابان گشته؟ چه وقت زنی دو بند انگشت از لقمه کودک گرسنهاش را بریده و به شیخ سلیم عصفور تعارف داده؟ و چه وقت آنقدر بیچاره شده که بگوید: «انا اخوک»؟
*با هم حلش میکنیم برادر
بین عربها رسم است که اگر افتادهای را ببینند، اگر ناداریِ برادرشان را ببینند، اگر تنهایی و غمش را ببینند، دست روی شانهاش بگذارند و با قدرت تمام، طوری که به جمله کوتاهشان ایمان بیاورد و ترسهایش بریزد، بگویند: «انا اخوک!» یعنی من برادر توام. نترس. به من تکیه کن. مشکلت را با هم از دوشت برمیداریم و روی زمین میگذاریم. حلش میکنیم.
و شیخ سلیم عصفور، که همیشه دستش روی شانه همهی در راه ماندهها و بیپناهها و گرسنهها و تشنهها بود با جمله «انا اخوک»؛ حالا، دنیایش چرخیده و چرخیده و زار و زندگی و جان و احترامش افتاده دست یهود. موذن مسلمانان زمین افتاده. بیپناه شده. گرسنه و تشنه. و در انتظار اینکه کسی، برادری، دستی روی شانههای نحیفش بگذارد و بگوید: «انا اخوک»
*با چشمهایت به ما خیره شو
چشمهای نیمه زندهاش توی گودی زیر ابروهایش میچرخد و به دوربین خیره میشود: « آیا ما حیوان هستیم؟ آدمیزاد وقتی یک سگ پیدا میکند کنارش مینشیند، غذا میدهد، آب میدهد، درست نمیگویم؟ حالا خودت ببین که ما انسانیم. با چشمهایت به ما خیره شو. با خودتان چه فکری میکنید؟
فکر میکنید احساس نداریم؟ ما انسانیم. من انسانم. من برادرت هستم. من برادر مسلمان تو هستم. انا اخوک. من برادر عرب تو هستم. من برادرت هستم. راضی هستی که برادرت دشنام بشنود؟ تحقیر شود؟ از گرسنگی بمیرد؟ و تو مشغول تفریح و خوشگذرانی باشی؟»
*شیخی که مثل سابق نمیشود
سلیم شکسته. کمرش زیر بار دردها آنچنان خم شده که دیگر اگر تمام جانهای غزه را هم از توی گورهایشان دربیاورد نمیتوانند مثل روزهایی که زیر نور آفتاب قدس، در دهان بچهها زیتون میکاشت، و در ماذنهها اذان میگفت صافش کنند.
*صدای لرزان غزه
شاید فردا، پس فردا و یا حتی هیچوقت بگذارند و نگذارند کشتی کاروان صمود به غزه برسد؛ اما تاریخ هیچوقت آخرین صدای لرزان غزه را فراموش نخواهد کرد. صدایی از انحنای تو در توی حنجره شیخ سلیم عصفور را که در انتهای ساعتهای بیچارگیاش، اینطور اذان میگفت:
«بمیرم؟ چرا به ما رحم نمیکنید؟ چرا؟ چرا؟ بچهها، بچههایمان را دیدهاید؟ قرآن نخواندهاید؟ این آیه به چشم و گوشتان نخورده که خداوند فرموده «هرکس انسانی را زنده کند گویا همه مردم را زنده کرده»؟ انا اخوک، ای کاش خوب نگاهم میکردید، من برادر توام، من هنوز انسانم...»
ارسال
نظر
*شرایط و مقررات*
کلمه امنیتی را بصورت حروف فارسی وارد
نمایید
بعنوان مثال : پایتخت ارمنستان ؟ ایروان
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین
(فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر
شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای
نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.