شناسه خبر:19199
1399/1/12 01:16:53

سپهرغرب، گروه فرهنگی: کتاب «تو شهید نمی‌شوی» روایت‌هایی از حیات جاودانه شهید مدافع حرم، شهید محمودرضا بیضایی که کمتر از یک ماه پیش، چاپ هجدهم آن راهی بازار نشر شده بود، با استقبال مخاطبان به چاپ نوزدهم رسید.

کتاب «تو شهید نمی‌شوی» روایت‌هایی از حیات جاودانه شهید مدافع حرم، شهید محمودرضا بیضایی که کمتر از یک ماه پیش، چاپ هجدهم آن راهی بازار نشر شده بود، با استقبال مخاطبان به چاپ نوزدهم رسید.

بنابراین گزارش، این کتاب که به همت انتشارات «راه یار» تهیه و منتشر شده است، روایت‌های احمدرضا بیضایی برادر شهید از فراز و فرودهای یک زندگی با برکت، کودکی و نوجوانی، مسجد و مدرسه تا دانشگاه و پادگان، تبریز تا تهران و از تهران تا شام است.

در معرفی این کتاب آمده است: «تو شهید نمی‌شوی»، روایت‌هایی از حیات جاودانه شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی به قلم برادرش احمدرضا است. محمودرضا که به آرمان جهانی امام خمینی(ره) یعنی تشکیل حکومت جهانی اسلام می‌اندیشید، مطالعات دینی و سیاسی‌اش تعطیل نمی‌شد و با زبان عربی و لهجه‌های عراقی و سوری آشنایی داشت. با آغاز جنگ در سوریه از سال 1390 برای یاری جبهه‌ مقاومت و دفاع از حریم آل‌الله(ع) عازم سوریه شد. او در آخرین اعزامش که دی 1392 بود، به یکی از یاران نزدیکش گفته بود این سفرش بی‌بازگشت است.

سرانجام در 29 دی 1392 همزمان با سالروز میلاد پیامبر اعظم(ص) و امام جعفرصادق(ع) در منطقه «قاسمیه» دمشق در مقابله تروریست‌های تکفیری به شهادت می‌رسد.

 

برش‌هایی از کتاب

مَشتی بود

مشتی بود. سنگ تمام می‌گذاشت. بارها مهمانش شده بودم؛ معمولا هم دیروقت و نابه‌هنگام. یک بار قرار نگذاشتیم و بعد از تمام شدن کارش آمد دنبالم رفتیم خانه‌شان. در بین راه چند جا نگه داشت و میوه و آبمیوه خرید.

به محل که رسیدیم نگه‌داشت. پیاده شد برود گوشت بخرد. گفتم: «ول کن! آخر شبی گوشت برای چه می‌خری؟ یک چیزی می‌خوریم حالا!» گفت: «نمی‌شود،‌ من بخور هستم باید کباب بخورم!» می‌دانستم شوخی می‌کند. خودش بی‌تعلق بود به این جور چیزها.

می‌گفت: «اگر مجرد بودم زندگی‌ام روی ترک موتورم بود» اهل تجمل نبود و با من هم که برادرش بودم تعارف نداشت. اما وقتی مهمانش بودم. سنگ تمام می‌گذاشت و پذیرایی مفصلی می‌کرد.

از مایکل جردن تا شکیل اونیل

یکی از علایق محمودرضا در ایام نوجوانی، تعقیب مسابقات لیگ بسکتبال حرفه‌ای امریکا «ان‌بی‌ای» بود. یادم هست که جمعه صبح، مسابقات لیگ حرفه‌ای آمریکا از شبکه یک پخش می‌شد. محمودرضا همیشه قید خواب صبح جمعه را می‌زد و می‌نشست پای تماشای بسکتبال. اطلاعاتش هم درباره لیگ آمریکا خوب بود و اخبار آن را علاوه بر تلویزیون، گاهی از طریق نشریه‌های ورزشی هم دنبال می‌کرد.

عکس این مسابقه‌ها را از مجله ورزشی می‌برید و نگه می‌داشت. مدتی هم پوستری از مایکل جردن به دیوار اتاقش بود. از اسامی بازیکنان و مربیان بگیر تا جدود لیگ و... را خوب می‌دانست و مرتب درباره‌شان حرف می‌زد. یک صبح جمعه با هم نشسته بودیم و اگر اشتباه نکنم داشتیم مسابقه تیم اورلاندومجیک را که تیم محبوب محمودرضا بود، تماشا می‌کردیم. محمودرضا به شکیل اونیل، بازیکن سیاه‌پوست و مسلمان این تیم علاقه داشت و طبق معمول شروع کرد به تعریف و تمجید از او و تکنیک بازی کردنش و از این حرف‌ها من وسط حرفش همین گفتم: «به مایکل جردن نمی‌رسد!» گفت: «نه، شکیل اونیل فرق دارد.» گفتم: «چه فرقی؟» گفت: «شکیل اونیل هر هفته نماز جمعه می‌رود.» بعد گفت: «یک بار روز جمعه مسابقه داشته و هر چه مربیان تیم به او اصرار می‌کنند که آن روز نماز جمعه نرود، نمی‌پذیرد. دست آخر مجبور می‌شوند چند نفر را همراه او بفرستند که به محض تمام شدن نماز، شکیل اونیل را سوار ماشین کنند و سریع برگردانند تا به مسابقه برسد!»

پُرکارها شهید می‌شوند

اسفند سال 1388 بود. مثل هر سال در تالار وزارت کشور برای سالگرد شهیدان آقامهدی و آقاحمید باکری مراسمی برگزار شده‌ بود. تهران بودم آن روزها...

در طول مراسم با محمودرضا مشغول صحبت بودیم. ولی حاج‌قاسم که آمد محمودرضا دیگر حرف نمی‌زد. من گوشی موبایلم را درآوردم و همان جا شروع کردم به ضبط کردن سخنرانی حاج‌قاسم. محمودرضا تا آخر، همین‌طور توی سکوت بود و گوش می‌داد. وقتی حاج قاسم داشت حرف‌هایش را جمع‌بندی می‌کرد، محمودرضا یک مرتبه برگشت گفت: «حاج‌قاسم فرصت سر خاراندن هم ندارد. این کت‌وشلواری را که تنش هست می‌بینی؟ باور کن این را به زور قبول کرده که برای مراسم بپوشد والّا همین‌قدر وقت هم برای تلف کردن ندارد!»

...موقع پایین آمدن از پلّه‌ها به محمودرضا گفتم: «نمی‌شود حاج‌قاسم را از نزدیک ببینیم؟» گفت: «من خجالت می‌کشم توی صورت حاج‌قاسم نگاه کنم؛ بس که چهره‌اش خسته است.»

...محمودرضا خودش هم همین‌طور بود؛ همیشه خسته. پُرکار بود و به پُرکاری اعتقاد داشت. می‌گفت: «من یک‌بار در حضور حاج‌قاسم، برای عده‌ای حرف می‌زدم. گفتم من این‌طور فهمیده‌ام که خداوند شهادت را به کسانی می‌دهد که پُرکار هستند و شهدای ما در جنگ این‌طور بوده‌اند. حاج‌قاسم حرفم را تأیید کرد و گفت بله همین طور است.»

روی همین حساب محمودرضا بی‌خواب و بی‌تاب بود. دنبال رفتن و رسیدن بود. جالب است در سوریه و حین مأموریت، سوار بر ماشین حتماً کمربند ایمنی‌اش را می‌بست و می‌گفت: «کلی زحمت کشیدم تا با تصادف نَمیرم.»

بر اساس این گزارش، کتاب «تو شهید نمی‌شوی» در 150 صفحه و تیراژ 1500 نسخه از سوی انتشارات «راه یار» عرضه شده است و علاقمندان جهت تهیه آن علاوه بر کتاب‌فروشی‌ها می‌توانند به واحد فروش دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی واقع در میدان انقلاب اسلامی، خیابان 16 آذر، روبروی پورسینا، پلاک 60، حسینیه هنر یا سایت‌های ammaryar.ir و bookroom.ir مراجعه و یا نام کتاب را به شماره 09199038270 پیامک کنند.

شناسه خبر 19199