شناسه خبر:77440
1402/10/3 12:02:04

سپهرغرب-گروه کافه کتاب:کتاب تو حمید منی روایتگر 30 سال چشم انتظاری مادر شهید حمید زرگوشی است، که در رهگذر قصه صحنه‌های پایمردی مردم ایلام را می‌بینیم.

کتاب «تو حمید منی؟» زنگینامه داستانی دانشجوی شهید حمید زرگوشی از زبان مادر و به قلم کبری باقری است. حکایت 30 سال دلتنگی مادر شهید مفقودالاثری که از رهگذر قصه چشم انتظاری‌اش، صحنه‌هایی از پایمردی مردم ایلام را می‌بینیم.

کبری باقری در مقدمه کتاب نوشته: من که به دنیا آمدم، جنگ تمام شده بود. زمزمه‌ها و حرف‌ها را که فهمیدم، دیدم در دل هر فردی که از من بزرگتر است، خاطراتی نهفته است. بر زبان که می‌آمد مجذوبم می‌کرد. گاهی خاطره شهیدی عزیز از دیارمان بود و گاهی خاطرات هجوم دشمن به شهر. آن زمان‌ها که ما کودک بودیم، عکس هر شهیدی را روی دیوار خانه اش نقاشی کرده بودند. ما الفبای یاد گرفته در کلاس درس را از خواندن اسم شهدای روی دیوار تمرین می‌کردیم […].

مادر شهید حمید زرگوشی در کتاب «تو حمید منی؟» تعریف می‌کرد: سی‌ویکم شهریور روی دیگری از زندگی را دیدیم. صدا‌های وحشتناکی می‌شنیدیم که تن و بدنمان را به رعشه می‌انداخت. رفت‌وآمد هواپیما‌ها خیلی ترسناک بود. یک چشم به زمین داشتیم، یک چشم به آسمان. وقتی در حیاط خانه‌مان تنور را روشن می‌کردیم، سریع می‌رفتیم توی خانه. پناه می‌بردیم. می‌ترسیدیم هواپیما‌ها رد دود را بگیرند و بمبارانمان کنند. سکوت دل‌انگیز شب‌های مهران با صدای هواپیما‌های دشمن درهم شکسته بود؛ نه امنیت روز را داشتیم و نه سکوت شب را. چه می‌دانستیم وضعیت جنگ تمام عیار چطور است! ارتش منظمی هم نمی‌دیدیم که با عراق مقابله کنند. می‌شنیدیم که دارند پیش می‌آیند و می‌دیدیم مردمی که بار بسته یا نبسته از مهران دور می‌شوند […]. انگار هدف عراق خروج مردم از شهر یا تسلیم مردم بود، تا راحت‌تر پیش بروند.

بهانه اولیه‌شان دست درازی به چند منطقه مورد مناقشه بود و راهی که پیش گرفتند سستی بهانه‌هایشان را عیان کرد. اهل تسلیم نبودیم، اما جای ماندن هم نبود. نمی‌دانستیم چه باید بکنیم، تا کجا برویم و چقدر وسیله برای چه مدتی برداریم. آن روز‌ها برای ما مهرانی‌ها روز‌های فرار فرار نام گرفته‌اند؛ واژه‌ای که هیچ وقت حال آن دوران ما را توصیف نخواهد کرد؛ نه این و نه هیچ واژه دیگری.

 

 

شناسه خبر 77440