شناسه خبر:77886
1402/10/13 10:55:48

سپهرغرب-گروه کافه کتاب:بررسی شخصیت‌هایی که تاکنون ساخته شده‌اند می‌تواند در خلق شخصیت‌های جدید داستانی به نویسندگان کمک کند. در این یادداشت با توجه به فضای کلی داستان، شخصیت‌پردازی انیمیشن «افسون» بررسی شده است.

معجزه در قصه‌ها همواره در لحظات درست اتفاق می‌افتد. درست در جایی که بار مشکلات جهان از توان انسان خارج می‌شود. معجزه مثل شمعی از دل تاریک‌ترین لحظات می‌درخشد و بشریت را بار دیگر از ظلم و سیاهی نجات می‌دهد.

اینجا کلمبیاست؛ خانه‌ها به آتش کشیده می‌شوند. هر کس جان خودش و عزیزانش را در دست می‌گیرد و پا به فرار می‌گذارد. این یک نسل‌کشی بزرگ بود و آغاز داستان خانواده مادریگال. داستان دختری که عاشق همسرش بود و در این جنگ نابرابر او را از دست می‌دهد و حالا به تنهایی باید از سه فرزندش محافظت کند. در اوج ناامیدی و اندوه در حالی که هیچ پناهی برایش باقی نمانده بود شمع در دستانش می‌درخشد و معجزه‌ای به همراه می‌آورد. کوه‌های بلند دور تا دورشان را می‌گیرد و شهری جدید پدید می‌آید و در انتهایی‌ترین نقطه شهر یک خانه زنده، خانه‌ای فوق‌العاده و ویژه برای خانواده مادریگال پدیدار می‌شود.

سال‌ها از این اتفاق می‌گذرد و این خانواده بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود. قدرت‌های جادویی و ویژه نسل به نسل انتقال پیدا می‌کنند و تمام اعضای این خانواده به قدرت‌های منحصربه‌فردی می‌رسند. همه به جز یکی؛ میرابل تنها کسی است که هیچ قدرت ویژه‌ای ندارد.

با این وجود میرابل دختر شاد و پرانرژی است که تمام تلاشش را برای کمک به دیگران می‌کند و می‌خواهد هر طور که شده خانواده‌اش را سربلند کند. جشن اهدای موهبت به یک عضو جدید در حال برگزاری است و میرابل با وجود مخالفت‌های اعضای خانواده سعی می‌کند به آن‌ها برای برگزاری جشن کمک کند و در این بین، خرابی‌هایی به وجود می‌آورد و هر بار بقیه او را کنار می‌زنند. در نهایت میرابل از جمع همه فن‌حریف خانواده طرد می‌شود. و این طردشدگی و فراموشی همیشگی در خانواده او را آزار می‌دهد.

میرابل منتظر یک معجزه و شانس دوباره است تا بتواند با قدرتی ویژه خودش را به خانواده‌اش ثابت کند. در حالی که همه در جشن به سر می‌برند میرابل تنها در خانه قدم می‌زند که به یک‌باره دیوارها شروع به ترک‌خوردن می‌کنند و خانه و شمع در معرض نابودی قرار می‌گیرد. میرابل بقیه اعضای خانواده را خبر می‌کند؛ اما وقتی این موضوع را با بقیه اعضا مطرح می‌کند دیگر هیچ اثری از ترک‌های خانه نیست و انگار تمام چیزهایی که دیده و لمس کرده بود یک توهم بودند. میرابل برای بار دوم پس زده می‌شود؛ اما نمی‌تواند از آن توهم درست بردارد و هر طور که شده می‌خواهد خانواده را نجات دهد. کم‌کم متوجه می‌شود پشت این توهم حقیقتی مخفی است.

قدرت شمع معجزه در حال کمترشدن است و برای جلوگیری از این فاجعه، میرابل به دنبال کشف ناشناخته‌های خانه می‌رود. به اتاق دایی گم‌شده‌اش «برونو»، کسی که هیچ‌کس حق حرف‌زدن درباره او را ندارد و سال‌هاست که از این خانه رفته است. میرابل در آن اتاق یک لوح شکسته پیدا می‌کند که تصویر خودش روی آن است. این تصویر دو سویه دارد که در هر دو میرابل نقش اصلی را ایفا می‌کند. خانه‌ای که با میرابل خراب می‌شود و خانه‌ای که با میرابل حفظ می‌شود. برای فهمیدن راز تصویر، میرابل به دنبال دایی برونو می‌گردد؛ کسی که با قدرت پیش‌گویی‌اش می‌داند چه بلایی قرار است بر سر خانه بیاید.

اما حالا که داستان و قصه اصلی را خواندید، بیایید برایتان کمی درباره شخصیت‌پردازی این اثر بگویم؛ عنصری بسیار مهم که در باورپذیرکردن و پرکشش‌شدن یک داستان بسیار مؤثر است. شخصیت‌پردازی باید جزئیات داشته باشد و این ویژگی‌های ریز و درشت متعدد است که شخصیت یک فرد را به مخاطب بهتر نشان می‌دهد؛ در غیر این‌صورت، داستان‌مان معمولی و شخصیتی که در آن قرار داده‌ایم پویایی و جذابیت نخواهد داشت. بنابراین بررسی شخصیت‌هایی که تاکنون ساخته شده‌اند می‌تواند در خلق شخصیت‌های جدید داستانی به نویسندگان کمک کند.

در داستان انیمیشن افسون (Encanto) با الگوهای شخصیتی متداول و الگوشکنی‌هایی مواجه می‌شویم که جالب توجه است.

میرابل، دختری سرزنده و هنرمند است که جهانش پر از رنگ است. از لباسی که می‌پوشد تا اتاقش و چیزهایی که درست می‌کند. با وجود اینکه قدرتی ندارد از بودن در خانواده مادریگال خوش‌حال است و به آن افتخار می‌کند. او به تک‌تک اعضای خانواده عشق می‌ورزد. شنونده خوبی است و بزرگ‌ترین قدرتش همدلی‌کردن و روحیه‌دادن به دیگران است. دختر کنجکاوی که با محبتش می‌تواند خانواده را نجات دهد و معجزه را حفظ کند.

مادربزرگ میرابل، زنی جدی و کمال‌گرا است که همه‌چیز را در عالی‌ترین حالتش می‌خواهد و برای محقق‌شدن این خواسته، فشار زیادی بر اعضای خانواده می‌آورد تا بی‌نقص باشند و همه‌چیز را عالی پیش ببرند. او که در جوانی همسرش را از دست می‌دهد تلاش می‌کند تا زنی محکم و قوی باشد و فکر می‌کند بهترین راه برای نجات خانواده، بهترین‌بودن است؛ اما در انتهای داستان متوجه می‌شود که بهترین چیزی که می‌تواند یک خانواده را قوی کند، محبتی است که بین اعضای آن است. محبتی از جنس درک نیازها، ضعف‌ها و نقص‌های دیگران و پذیرش آن‌ها به همان شکل که هستند نه چیزی که باید باشند.

مادر و پدر میرابل، زوجی هستند که مکمل یکدیگرند. مادر میرابل غذاهایی جادویی دارد که می‌توانند هر بیماری‌ای را درمان کنند و نمونه اغراق‌شده‌ای از قدرت حقیقی مادرها است و پدرش همواره در حال تلاش برای درست‌کردن چیزی است؛ اما در نهایت به خودش آسیب می‌زند. یک مریض همیشگی با دکتری دلسوز. آن دو همیشه سعی در درک میرابل دارند و به او یادآوری می‌کنند که «لازم نیست چیزی را ثابت کنی»؛ هر چند بخشی از مشکل همین است. همین که از روی محبت و همدردی میرابل را ضعیف‌تر از دیگر اعضای خانواده می‌دانند و گاهی به او ترحم می‌کنند.

(میرابل در حالی که وسایلی را روی میز می‌گذارد)

مادر: «لازم نیست به خودت فشار بیاوری.»

میرابل: «می‌دونم مامان، فقط می‌خوام مثل بقیه اعضای خانواده نقشم رو ایفا کنم.»

میرابل مخالف کنار گذاشته‌شدن و مورد ترحم قرار گرفتن است و از آن طرف نیز نمی‌خواهد دست‌وپاچلفتی و کم‌توان‌تر از بقیه اعضا دانسته شود و مورد بی‌توجهی قرار بگیرد.

لوئیزا، خواهر بزرگ‌تر میرابل، دختری است که شخصیتش یک تابوشکنی در جهان پرنسسی دیزنی است. دختری بسیار قوی و شبیه به شخصیت افسانه‌ای هرکول. او تمام مسئولیت‌هایش را بدون چون و چرا انجام می‌دهد تا همواره بی‌نقص باشد. به عبارتی خودش را فدای دیگران می‌کند و حتی زمانی برای استراحت ندارد و با این حال همچنان از ناکافی‌بودن می‌ترسد. و هیچ‌وقت احساسات و ترس‌های درونی‌اش را با کسی مطرح نمی‌کند تا اینکه میرابل بالاخره حرف‌هایش را می‌شنود و متوجه باری که روی دوش اوست، می‌شود.

ایزابلا، دومین خواهر میرابل است. دختر زیبایی که خالق گل‌های بی‌نظیری است. یک پرنسس واقعی با لباس‌های صورتی و قدرتی فوق‌العاده؛ یک نمونه کامل، بی‌نقص و رویایی. دختری که هیچ‌چیزی از حقیقت سیال و متفاوت جهان درک نکرده و همیشه به یک شکل زندگی کرده و همواره مورد ستایش دیگران قرار گرفته است. او برای بی‌نقص‌بودن، خلاقیت را در خودش می‌کشد؛ حتی برای بی‌نقص‌بودن ازدواج می‌کند تا روزی که با میرابل که نقطه مقابل او و نقص تمام و کمال به نظر می‌رسد، آشتی می‌کند و در کنار او ابعاد جدیدی از وجودش را کشف می‌کند، به نقاط تاریک وجودش رسمیت می‌بخشد و از آن‌ها هم استقبال می‌کند: از خشمگین بودن، از خلق کاکتوس‌های رنگی.

پروانه، نماد عشق و محبت است که علت پدیدارشدن شمع بوده. در اولین مواجهه مادربزرگ با همسرش به پرواز در می‌آید و هم در زمانی که مادربزرگ و میرابل همدیگر را در آغوش می‌گیرند و البته از اول داستان روی لباس میرابل قرار دارد.

میرابل با جادوی محبتش و با قدرت پذیرش نقص‌های خودش و دیگران، خانواده مادریگال را نجات می‌دهد و تَرَک‌هایی را که بر روابط گسسته خانواده‌اش خورده بود ترمیم می‌کند. دایی برونو را که سال‌ها خودش را در پشت دیوارهای خانه مخفی کرده بود به خانه بر می‌گرداند و این‌بار خانه را با دست‌های خودشان و با کمک مردم شهر، مردمانی که سال‌های سال خانواده مادریگال از آن‌ها محافظت کرده بودند، می‌سازند. خانه‌ای که در آن بالاخره دری هم برای میرابل هست. دری جادویی که به تمام خانه زندگی می‌بخشد؛ دری برای تمام خانواده که در قلب میرابل همیشگی بودند.

در ادامه می‌خواهم به یک نکته دیگر هم اشاره کنم که اشاره‌ای فرهنگی است و نویسنده و داستان‌نویس ایرانی باید به آن توجه کند تا فضای اثرش دور از تجربه زیسته مردم و کودکان و نوجوانان نشود. موج فردگرایی که سال‌های اخیر در انیمیشن‌های زیادی دیده می‌شود در این انیمیشن نیز به چشم می‌خورد. افرادی که هر کدام ویژگی‌های منحصربه‌فردی دارند و به تنهایی درخشان‌اند؛ اما در جایی از داستان این فرایند تغییر می‌کند و زخم‌هایی را نشان می‌دهد که انسان‌ها در این تنهایی تجربه می‌کنند؛ از کمال‌گرایی که در وجودشان به آن‌ها آسیب می‌زند و نشان می‌دهد که انسان‌ها چقدر به پذیرش خود با تمام نقص‌هایشان نیازمند هستند؛ اما علاوه‌بر این، تأکید این انیمیشن بر خانواده است. خانواده به عنوان کسانی که آن‌ها را بشنوند و بفهمند، کسانی که بتوان بار مشکلات زندگی را با آن‌ها شریک شد.

بررسی شخصیت‌پردازی این انیمیشن در فضای داستانی که به تصویر کشیده است این مطلب را به ما یادآوری می‌کند که در دنیای کودکان و نوجوانان باید به شکلی ملموس به یک شخصیت پرداخت و ویژگی‌هایی را برای او درنظر گرفت که در دنیای انسانی وجود داشته باشد؛ حتی اگر او یک ابرقهرمان بود یا قدرت‌هایی جادویی داشت باز هم یک انسان است با حالت‌های انسانی؛ از خشم و ناراحتی گرفته تا خنده و عشق و از همه مهم‌تر این عنصر خانواده است که نباید در داستان‌های کودک و نوجوان فراموش شود؛ همان‌طور که در جهان داستانی انیمیشن «افسون» حضور داشت.

***میرابل‌های دنیای کتاب‌ها

با توجه به داستان این انیمیشن و شخصیت‌پردازی‌هایی که در آن صورت گرفته و مطالعه کردید، «افسون» ما را به یاد کتاب‌های متعددی می‌اندازد که در میان آن‌ها می‌توان به یک اثر ماجراجویانه اشاره کرد که در آن دختری نوجوان به دنبال نجات خانواده‌اش از مشکلات جدید است. رمان «راهِ نرفته» داستانی درباره ارتباطات خانوادگی، حل مسئله و دوست‌داشتن است.

کلر بارتونِ دوازده‌ساله، علاقه‌مندی‌های زیادی در زندگی‌اش دارد: پدر و مادرش، بهترین دوستش مایا، اسب‌های خانوادگی‌شان، سم و سانی، و برادر بزرگ‌ترش اندی! اما مشکل اینجاست که گویی همه‌چیز درگیر بحران شده است. چند ماه است که مادر شغلش را از دست داده و درآمد معلمی پدر کفاف زندگی را نمی‌دهد. نگهداری از اسب‌ها هزینه زیادی دارد و به همین دلیل شاید مجبور شوند آن‌ها را بفروشند. از سوی دیگر، اندی، برادر کلر، برای ترک اعتیاد در مرکز بازپروری است و پذیرش این موضوع برای دخترک دشوار است. تمام این اتفاقات باعث شده کلر احساس کند چیزی مدام در سینه‌اش بال‌بال می‌زند.

اما در این میان چه‌کسی مقصر است؟ آیا کلر می‌تواند راهی برای حل مشکلات پیدا کند و برای نگهداری اسب‌ها پولی به دست آورد؟ اسب‌هایی که در جنگل می‌بیند، از کجا آمده‌اند؟ دیدن این اسب‌ها به دلیل اضطراب زیاد و خیالات کلر است یا واقعاً گله‌ای اسب وحشی در جنگل هستند؟ شاید در این میان پروژه اسب‌درمانی به کمک کلر بیاید. این اثر را سارا آر. بامن نوشته و نیلوفر عزیزپور ترجمه کرده و به کوشش انتشارات پرتقال نیز منتشر شده است.

 

 

شناسه خبر 77886