شناسه خبر:78006
1402/10/16 13:16:03

سپهرغرب- گروه متن زندگی: عاشق شدن ممکن است شورانگیز باشد، اما به خودی خود، کلید رسیدن به خوشبختی نیست. شاید دقیق‌تر آن باشد که بگوییم عاشق شدن هزینه اولیه‌ای است که برای به دست‌آوردن خوشبختی می‌پردازیم: مرحله‌ای شورانگیز، اما پرتنش که برای رسیدن به روابطی واقعاً رضایت‌بخش باید آن را تحمل کنیم.

عشق بهتر است یا دوستی؟ شاید هیچ‌وقت نتوانیم جواب قاطعی به این سؤال بدهیم، با این حال، تحقیقات فراوانی درباره احساس خوشبختی و رضایتمندی از زندگی نشان می‌دهند که روابط دوستانه پایدار و امن نقش بی‌بدیلی در سلامت ما انسان‌ها دارند. در واقع، بیراه نیست اگر بگوییم که ماجراجویی‌های عاشقانه دوران جوانی، بیشتر به درد فیلم‌ها و رمان‌های رمانتیک می‌خورد، تا زندگی واقع‌بینانه. معنایش این نیست که نباید عاشق شد، اما عشق بدون ایجاد نوعی دوستی عمیق و آرامش‌بخش، معمولاً به جایی نمی‌رسد.

تلفنی به پدرم گفتم: «فکر کنم همسر آینده‌ام را دیده باشم، اما مشکلاتی در میان است.» دقیقش این بود بانوی موردنظر را در سفری یک‌هفته‌ای به اروپا ملاقات کردم، در اسپانیا زندگی می‌کرد، چند باری همدیگر را دیدیم، اما یک کلمه حرف مشترک نداشتیم. مشخص است که به پدر متعجبم گفتم: «فکرش را هم نمی‌کند که بخواهم با او ازدواج کنم»، اما 24 ساله بودم و عاشق و هیچ یک از این موانع نمی‌توانست جلوی ورود من را به یک ماجراجویی افسانه‌ای خیال‌انگیز بگیرد. بعد از گذشت یک سال با تنها دو دیدار کوتاه دلسردکننده، کارم را در نیویورک کنار گذاشتم و به بارسلونا رفتم تا زبان اسپانیایی یاد بگیرم و امید داشتم وقتی حرفم را بفهمد، دوستم داشته باشد.

عاشق شدن «طوفان و طغیان» بود: گاه سراسر سرمستی و گاه پرخطر و دلهره‌آور و فرساینده. رابطه دورادوری که پیش از نقل‌مکانم به اسپانیا داشتیم، حالا پر شده بود از تماس‌های تلفنی پرهول‌و‌ولا، نامه‌های ناخوانا و سوءتفاهم‌های همیشگی. بی‌شک نیاز نبود یک متخصص علوم اجتماعی با مدرک دکتری- من آینده‌ام- پیدا شود و برای من آن روزم سخنرانی کند و شواهد علمی بیاورد که در اولین مراحل عشق و عاشقی‌های افسانه‌ای ناکامی بسیار است.

عاشق شدن ممکن است شورانگیز باشد، اما به خودی خود، کلید رسیدن به خوشبختی نیست. شاید دقیق‌تر آن باشد که بگوییم عاشق شدن هزینه اولیه‌ای است که برای به دست‌آوردن خوشبختی می‌پردازیم: مرحله‌ای شورانگیز، اما پرتنش که برای رسیدن به روابطی واقعاً رضایت‌بخش باید آن را تحمل کنیم.

عشق شورمندانه -دوره‌ای که در عشق غرق می‌شویم- اغلب عنان مغز را در دست می‌گیرد، به‌گونه‌ای که هم قادر است فرد را تا قله غرور بالا بکشد و هم او را در دره نومیدی بیفکند. بله، هیجان‌آور است، اما به ندرت با رضایتمندی همراه است؛ در واقع، طی برخی دوره‌های تاریخی، عشق با خودکشی هم ارتباط نزدیکی داشته است؛ و البته، علم نشان داده که عشق افسانه‌ای از بهترین نوید‌ها برای رسیدن به خوشبختی است. تحقیقات در زمینه رشد انسان در دانشگاه هاروارد از اواخر دهه 1930، ارتباط میان عادات افراد و سلامت آینده آن‌ها را تأیید کرده است. بسیاری از الگو‌هایی که در این مطالعه کشف شده‌اند، مهم، اما پیش‌بینی‌پذیر بودند: شاد‌ترین و سالم‌ترین آدم‌ها در کهنسالی هرگز لب به سیگار نزده بودند (یا در جوانی آن را ترک کرده بودند) ورزش می‌کردند، از نظر ذهنی خود را فعال نگه می‌داشتند و بسیاری الگو‌های دیگر، اما این عادت‌ها در مقایسه با یک عادت بزرگ رنگ می‌بازند: مهم‌ترین نویدبخش شادی در کهنسالی داشتن روابط باثبات است و به‌ویژه، برخورداری از یک همراهی افسانه‌ای بلندمدت. سالم‌ترین 80 ساله‌ها کسانی هستند که در 50 سالگی بیشترین رضایت را از روابط خود داشته‌اند.

به بیان دیگر، رمز خوشبختی عاشق شدن نیست؛ عاشق ماندن است. نه به آن معنا که از نظر حقوقی به یکدیگر وصل باشیم: تحقیقات نشان می‌دهند که متأهل بودن تنها 2 درصد سعادت ذهنی آینده زندگی را تأمین می‌کند. عنصر مهم احساس خوشبختی رضایت از رابطه است و رضایت به چیزی وابسته است که روانشناسان «عشق همراهانه» می‌نامند؛ عشقی که بیش از آنکه بر پستی و بلندی‌های شورمندی متکی باشد، بر مهرورزی باثبات، درک متقابل و تعهد متکی است.

شاید فکر کنید «عشق همراهانه» کمی توی ذوق می‌زند. من هم اولین‌باری که آن را شنیدم همین حس را داشتم، همان زمان که در پی کمد افسانه‌ای بچگانه‌ای بودم که پیشتر توصیفش کردم. خیالتان را راحت کنم، مانند شوالیه‌ای سرگردان به بارسلونا نرفتم تا به «عشق همراهانه» دست یابم، اما داستانم را برایتان کامل تعریف می‌کنم: بله را گرفتم؛ در واقع، گفت: حالا 30 سال است که در کمال خوشبختی کنار هم زندگی می‌کنیم. میزان ارتباط ما افزایش یافته است – دست‌کم 20 بار در روز برای هم پیام می‌فرستیم- و انگار همه‌اش این نیست که یکدیگر را دوست داشته باشیم؛ از هم خوشمان نیز می‌آید. او که عشق افسانه‌ای اول و همیشه من بوده، بهترین دوستم نیز است.

اینکه عشق همراهانه در دوستی ریشه دارد، سبب می‌شود شادی حقیقی به بار آورد. عشق شورمندانه که مبتنی بر جذابیت است، اغلب بعد از دوران‌تر و تازگی رابطه دوامی ندارد. عشق همراهانه روی آشنایی تکیه دارد. پژوهشگری خلاصه این شواهد را در ژورنال «مطالعات خوشبختی» به‌شکلی بی‌پرده بیان می‌کند: «مزایای ازدواج برای احساس خوشبختی در افرادی بسیار بالاتر است که همسرشان را بهترین دوست خود نیز می‌دانند.»

بهترین دوست‌ها از همراهی یکدیگر لذت می‌برند، راضی هستند و معنا می‌یابند. آن‌ها سبب می‌شوند دیگری بهترین خود باشد؛ مهربانانه سربه‌سر یکدیگر می‌گذارند؛ از با هم بودن کیف می‌کنند.

البته دوستی عمیق همراهانه می‌تواند انحصاری نباشد. در سال 2007، محققان دانشگاه میشیگان دریافتند افراد متأهل 22 تا 79 ساله‌ای که می‌گفتند، دست‌کم دو دوست صمیمی دارند - یعنی دست‌کم یک دوست به جز همسر خود- در مقایسه با زوج‌هایی که خارج از رابطه با همسرشان، دوست صمیمی‌ای نداشتند، رضایت از زندگی و عزت‌نفس بیشتر و افسردگی کمتر است. به‌عبارت دیگر، عشق همراهانه بلندمدت شاید برای احساس خوشبختی ضروری باشد، اما کافی نیست.

تعجبی ندارد که من دوست دارم آثار شکسپیر، پابلو نرودا و الیزابت برت براونینگ درباره عشق شورمندانه را بخوانم، ولی افسانه اسپانیایی خودم را میگل دو سروانتس بهتر از همه وصف می‌کند. سروانتس در دن کیشوت این ترانه را از زبان قهرمان داستانش برای معشوقش، دولسینی، می‌خواند: «تصویر تو همینجاست، حک شده در روح من/ با هم یکی گشته‌ایم، یک روح در دو بدن.»

این ترانه شدت عشق شورمندانه را به‌خوبی نشان می‌دهد، اما وقتی پای خوشبختی به میان آید، باید جلوی فردریش نیچه‌ای سر تعظیم فرود آورد که شاعر نیست و می‌نویسد: «نبود عشق نیست که ازدواج‌هایی سرشار از ناخشنودی به بار می‌آورد، نبود دوستی است که چنین می‌کند.» درست است، نیچه هرگز ازدواج نکرد و گفته‌اند در سه بار خواستگاری از یک زن دست رد به سینه‌اش خورد (انگار، نیهیلیسم چندان هم جذاب نیست). با این همه، حرف او درست است.

تمام این داده‌ها و مطالعات را هم که کنار بگذارم، بهترین شاهدی که درباره شادی و عشق شورمندانه دارم زندگی خودم است. سه دهه از شمشیربازی در آن آسیاب بادی افسانه‌ای باورنکردنی می‌گذرد و در این مدت در روز‌های خوب و بد بسیاری کنارم بوده است. با هم لذت می‌بریم و با هم می‌ترسیم؛ مثلاً می‌ترسیم یکی از سه فرزندمان کار احمقانه‌ای انجام دهد، برای نمونه به دنبال عشقی شورمندانه راه خود را بگیرد و به اروپا برود. امیدواریم دهه‌های بعدی زندگی را نیز با عشق و دوستی در کنار هم سپری کنیم و دعا می‌کنم، چهره زیبای او آخرین چیزی باشد که قبل از چشم بستن از این جهان می‌بینم: تصویر تو همینجاست، حک‌شده در روح من.

 

 

شناسه خبر 78006