دکتر قنادباشی در گفتوگوی اختصاصی با سپهرغرب:
مرگ نخبهگزینی و شایستهسالاری، نتیجه دوقطبی شدن جامعه است
دکتر جعفر قنادباشی گفت: دوقطبیسازی جامعه توانمندیها را به حاشیه برده و مرگ نخبهگرایی و شایستهسالاری را رقم خواهد زد؛ اگر این اتفاق رخ دهد، ناامیدی در جامعه حاکم میشود و مردم امیدی به اصلاح نخواهند داشت.
شرط وفاق و همگرایی در چشمانداز جامعه ایرانی و مشارکت پویای مردم در فعالیتهای سیاسی، پرهیز سیاستورزان از ایجاد دودستگیهای کاذب در بدنه نظام حکمرانی و فرسایشی کردن انرژی جامعه در دایره نزاعهای پوپولیستی است؛ برخی تحلیلگران این نزاعهای سیاسی را ناشی از قدرتطلبی میدانند، اما برخی دیگر بیم آن دارند که چنین نزاعهایی از اختلافات درونگفتمانی فراتر رفته، در فضای مجازی و سپس در لایههای زندگی مردم جامعه، سبب شکلگیری دوقطبیهای واقعی شود.
جامعه متکثر بدون به رسمیت شناختن تکثرها، نمیتواند به راهش ادامه دهد، اما چند اصل بنیادین مانند حفظ تمامیت ارضی، فرهنگ عمومی، استقلال، منافع ملی و نظایر آن در تمام جوامع وجود دارد که مردم و سیاستورزان تلاش میکنند به این اصول آسیبی وارد نشود؛ باید دید کدامیک از جریانهای سیاسی به این مؤلفههای بنیادین و همگانی نزدیکتر هستند.
اگر در شبکههای اجتماعی جستجو کنیم، میبینیم که چگونه برخی افراد یکدیگر را سرکوب میکنند و اخلاق را زیر پا میگذارند و گفتوگوها را به سمت مواجهه نفی و سلبی و خشونت کلامی میبرند؛ این پدیده نشان میدهد که آن اصول همگانی در جامعه ما خوب شکل نگرفته و موجب شده جامعه به سمت دوقطبی و چندقطبی شدن کشانده شود. مردمسالاری اقتضائاتی دارد و یک چارچوب کلی که در دنیا نیز پذیرفته شده، اما متأسفانه گاهی این چارچوب به قواعد بسیار باریک و تنگنظرانه تبدیل شده و اصطلاحاً خالصسازی صورت میگیرد.
با ذکر این مقدمه، در راستای تحلیل پیامدهای سیاسی و اجتماعی ایجاد دوقطبیهای کاذب و راههای فراگیر نشدن این مسئله در جامعه، گفتوگویی با دکتر جعفر قنادباشی، کارشناس مسائل سیاسی خاورمیانه و بینالملل ترتیب دادهایم که در ادامه مشروح آن را میخوانید:
لطفاً بهعنوان نخستین سؤال بفرمایید چه عواملی باعث میشوند بسامد اختلاف نظرهای سیاسی در جامعه ما از چارچوب منافع ملی خارج شود؟
ابتدا باید عرض کنم چند مسئله میتواند زمینهساز این پدیده باشد که در شرایط انتخاباتی و کوشش کاندیداها برای مطرح کردن خود، بروز و ظهور آن بیشتر است؛ یعنی آنها بهجای فکر کردن به منافع ملی، به فکر یک اقلیت قومی، سیاسی، طبقاتی، صنفی و مذهبی خاص بوده و با طرح اهداف خود، مردم را دستهبندی یا اصطلاحاً جداجدا میکنند.
عامل دیگر میتواند این باشد که مردم دچار روزمرگی شده و منافع ملی را فراموش کنند که در بخش فرهنگی مُد تلقی میشود و عموماً گردانندگان این بخش، از خارج کشور این کار را کرده و بین مردم کشورهای جهان سوم با ایجاد شکاف، دوقطبی میسازند؛ بنابراین گرایشهای غیر منطبق با منافع ملی را در قالب فرهنگی و اجتماعی دنبال کرده، مردم را در مقابل هم قرار میدهند و شکافهای نسلی که گریزی از آن نیست را پُررنگ میکنند.
ذکر این نکته نیز خالی از لطف نیست که عمدتاً قطببندیها در عرصه انتخابات بهویژه برای مجلس و شورای اسلامی شهرها و روستاها، بیشتر خود را نشان میدهد؛ بنا بر آنچه گفته شد، زمانی که منفعت فرد و گروهی خاص بر منفعت ملی و کشور ترجیح داده شد، جامعه دچار دوقطبی منفی شده و افزایش شکاف بین مردم را شاهد خواهیم بود.
نقش دوقطبی شدن فضای سیاسی کشور را در ایجاد یأس و ناامیدی مردم و انفعال آنها در برابر امر سیاسی چگونه ارزیابی میکنید؟
دوقطبی شدن تمام توان افراد را روی گرایشهایی که به آن وابسته هستند، متمرکز میکند و این به معنای ناامید کردن مردم جامعه نیست، بلکه متوقف کردن چرخهای اصلی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی است که کشور را به سمت پیشرفت سوق میدهند؛ بنابراین انرژی افراد به سمت خودمحوری سوق پیدا میکند و چون انسانها به تعلقات خود علاقهمندند، تلاش میکنند آنچه که مورد تعلقشان است را مطرح کنند. ما با خودمحوری، جامعهمحوری و خدامحوری مواجهیم؛ آنچه جامعه را دوقطبی میکند، خدامحوری نیست، جامعهمحوری نیز اگر به معنای ترجیح منافع ملی باشد، محترم است (که کمتر شاهد آن هستیم) اما قطببندیها در چارچوب صیانت از جایگاه خود، تقویت آن و یا تخطئه دیگر گرایشها و آنها را با نگاه حقارت دیدن، است. بنابراین وقتی کشور دچار دوقطبی شود و همه به خود، خانواده خود و گرایش خود بیندیشند و در بزنگاهها به فکر انتخاب آن دیدگاهی باشند که منافع تعلقات خود را تأمین میکند، این یعنی مرگ جامعه یا به عبارت درستتر حرکت به سمت تضعیف جامعه که منافع شخصی، حزبی و گروهی، تعیینکننده اهداف جامعه شود!
دوقطبیسازی چگونه منجر به مبتذل شدن امر سیاسی و به حاشیه کشاندن نخبگان جامعه میشود؟
وقتی از نگاه قبیلهای صحبت میکنیم، منظورمان همین است؛ در این نگاه که عموماً متعلق به جوامع عقبمانده بوده، اصالت با قبیله خود بوده و دیگران فارغ از تمام شایستگیها و آرای درستشان، در مرتبه پست قرار دارند! متأسفانه بعضی از جناحها، احزاب یا گروهها نگاه قبیلهای داشته و کسانی نیز دنبالهرو آنها هستند که منافع خودشان تأمین شود و نه منافع کشور.
بعد از انتخابات نیز تأثیرات این انتخاب بیشتر خود را نشان داده و وقتی مسئول در رأس قرار میگیرد، شایستهسالاری به حداقل رسیده و نگاه به شایستهها، بهکارگیری نخبگان و افراد توانمند، تنزل پیدا کرده و اشخاص وابسته و نزدیک به مسئول، بیشتر اهمیت پیدا میکنند؛ بنابراین میتوان گفت دوقطبی شدن یعنی مرگ شایستهسالاری و توقف حرکتهایی که به نفع کشور است، یعنی در تدوین و تصویب قانون و حتی اجرای آن در قوای مقننه و مجریه، همه برنامههای صحیح و پیشنهادهای درست که متعلق به قطب مخالف است، کنار گذاشته میشود که این کار از میان بردن بخشی از ثروت کشور ناشی از دوقطبی است.
آقای دکتر حد فاصل و مرز تضارب آرا و تفاوت دیدگاه در جریانهای سیاسی با دو قطبیسازی در چیست و مردم چگونه میتوانند این مرز را تشخیص دهند؟
من ابتدا این نکته را عرض کنم که مهمترین کار آن است که انسان از نگاه قبیلهای نجات پیدا کند؛ خودمحوری و خدامحوری مرز خوددوستی و مردمدوستی است. وقتی شخصی خدامحوری و مردمدوستی را فارغ از قوم و قبیله و جناح خود، مورد توجه قرار میدهد، هر چند رأی و نظر او مخالف ما باشد، قابل احترام است؛ یعنی وقتی منافع گروهی مورد تأکید فرد باشد، یک راه تشخیص درست به ما میدهد. نکته دیگر اینکه مردمدوستی نیز زمانی معنای درستی پیدا میکند که خدامحور باشد، وگرنه با خوددوستی هم میتوان مدعی منافع ملی شد! اما در اصل اینطور رفتار نکرد، یعنی مبنا چیزی باشد که اکثریت میپسندند و نه چیزی که صحیح است.
بنابراین شاید بتوان گفت برخی اختلافهای بزرگ در همین قالب است؛ یعنی فردی با نگاه قبیلهای از تمام همکیشان خود قدرت گرفته، اما وقتی پای منافع در میان باشد، منافع خود را ترجیح میدهد. ما اگر از عیوب و پیامدهای خودمحوری مطلع شویم، راحتتر میتوانیم آن را تشخیص داده و بپذیریم.
اما پاسخ سؤال شما، اگر فردی اهل اندیشه باشد و خدامحوری را مد نظرش قرار دهد، برنامههای درست مخالفان خود را میشنود و ایبسا به آنها عمل میکند. قول قرآن هم همین است؛ حرفها را بشنو و به بهترین آن عمل کن.
استدلال داشتن، بحث و گفتوگو کردن و جدال احسن، مؤلفههای خوبی برای فهم نظر افراد هستند تا بدانیم خودمحور است یا خدامحور. فردی که بههیچوجه حرف و برنامه قطب مخالف خود را نمیشنود و آنها را ندیده رد میکند، تضارب آرا ندارد، او یک فرد متعصب است که تاب شنیدن سخن مخالف خود را فارغ از درستی و غلطی، ندارد؛ مردم اینها را میبینند و قاعدتاً متوجه تفاوت افراد و دیدگاههای آنان میشوند.
نقش رسانههای جمعی و بهطور خاص رسانه ملی را در ایجاد یا پیشگیری از دوقطبیسازی کاذب چگونه ارزیابی میکنید؟
رسانهها نقش پُررنگی دارند و در درازمدت و کوتاهمدت میتوانند ایفای نقش کنند؛ برای مثال در درازمدت رسانهها میتوانند در قالب سریالها، مستندها و سناریوهای مناسب، جامعه را به سمت وحدت سوق دهند. شناساندن و معرفی قهرمانهایی که با فداکاری پای منافع ملی ایستادهاند و هیچگاه قربانی منفعت حزبی و شخصی نشدهاند، نمونه بسیار خوبی در جهت الگوسازی برای مردم است؛ بنابراین نهادینه کردن رفتارهای مؤید منافع ملی از قهرمانان وطن در جبهههای جنگ گرفته تا دانشمندان و فرماندهان برجستهای که امروز منفعت کشور را به هر چیزی ترجیح میدهند، یکی از کارهایی است که میتواند از طریق رسانه بهویژه صداوسیما، انجام شود.
در کوتاهمدت نیز میتوان با استناد به نمونهها از دیگر کشورها، از فروپاشی جامعه بهوسیله دوقطبی شدن، مردم را آگاه کرد.
تأکید بر نخبهگرایی و شایستهسالاری نیز بهطور پیوسته کارساز است؛ چراکه انسان نیاز به تذکر دائمی دارد و لازمه آن کار رسانهای ممتد و مستمر با جریانسازی است.
امروز جهان سرمایهداری کاری میکند که همه به خود، فرزندان خود و منافع گروهی خود بیندیشند؛ برای مثال ما هنرپیشهای داشتیم که علناً اظهار میکرد حاضرم همه مردم فدای فرزند من شوند! این نهایت دوقطبی است.
باید نمونههای مثبت را معرفی و نهادینه کرد تا جامعه به سمت وحدت حرکت کند؛ البته اگر خودِ رسانه هم بر طبل اختلاف زده و بر آتش منافع حزبی بدمد، قاعدتاً اوضاع بد شده و جامعه به سمت دوقطبی بیشتر پیش میرود. هر فرد و جناحی میتواند به یک اندازه حرف خود را بزند، اما در جهت منافع ملی و دو طرف از ظرفیت رسانههای مختلف به یک اندازه بهرهمند شوند.
بهعنوان سؤال پایانی بفرمایید دوقطبی شدن فضای سیاسی کشور بر کاهش مقبولیت و مشروعیت نظام سیاسی تا چه حد مؤثر است و نظام سیاسی برای برونرفت از این معضل چه تدابیری میتواند بیندیشد؟
همانطور که عرض کردم، دوقطبیسازی مرگ نخبهگرایی و شایستهسالاری است و اگر این اتفاق رخ دهد، ناامیدی در جامعه عادی میشود و مردم امیدی به اصلاح نخواهند داشت. روشنگری نقش مهمی در کنترل این اوضاع دارد؛ حتی وقتی قانونی با جناحگرایی تصویب میشود، هشدارهای رسانهای کارساز و مؤثر است. مسئله دیگر اینکه مردم نیز باید توجه کنند زمانی که فردی را بهعنوان مسئول (نماینده، رئیسجمهور و غیره) انتخاب میکنند، شایستهسالاری را بر نگاه قومی و قبیلهای ترجیح دهند.
در کشور ما عوامل بسیار زیادی برای وحدت رویه و عمل وجود دارد که دوقطبیها را کاهش داده یا محو میکند؛ بهعنوان مثال نظام میتواند به سرمایههای عظیمی همچون شهدا توجه کند؛ آنها برای وطن و اسلام جنگیدند، بدون اینکه بگویند چه حزب و گروه و قومیتی مورد تعرض است.
شخصیتهای بزرگی مثل سپهبد شهیدسلیمانی، سیدحسن نصرالله، هنیه، السنوار و غیره، کسانی بودند که نگاه فردی، حزبی و مذهبی نداشتند، آنها در مقابل یک دشمن واحد با تمام قوا از مردم خود و کشورهای مسلمان، دفاع کردند و دست آخر جان خود را هم در این راه فدا کردند. امام راحل و مقام معظم رهبری نیز سرمایههای بزرگ نظام هستند که هیچگاه تحت تأثیر یک گروه و قوم خاص قرار نگرفته و همواره به منفعت ایران اسلامی فکر کردهاند. در بسیاری از کشورها نگاه قومی وجود دارد و در نظامهای سیاسی پست بودن گروهها و جناحهایی، مقبول است! حال آنکه ایران عزیز هیچگاه این رویه را اصل قرار نداده و بر وحدت و منافع ملی استوار است؛ بنابراین معرفی سرمایههای کشور و شناسایی آنها، یک درس بزرگ عملی است.
در بالاترین نقطه نیز ائمه ما هستند که هیچگاه نگاه قومی و قبیلهای نداشتند؛ در دستگاه رسول خدا (ص) هم سلمان فارسی حضور داشت و هم بلال حبشی. اگر نگاه ما همان نگاه اسلام به بشریت باشد، دوستی و صلح حاکم میشود و دشمنیها رخت برمیبندد. حتی در ارتباط با کشورها نیز بدون نژادپرستی، موفقتر خواهیم بود. شما ببینید امروز در فلسطین چه خبر است! همعصر با پستترین انسانهای عالم که یهودیان صهیون هستند، انسانهای وارستهای وجود دارند که نه عرباند و نه حتی مسلمان، صرفاً با نگاه انسانی به یاری انسانهای مظلوم و بیپناه میشتابند و دوشادوش مسلمانها میجنگند، این نوع حرکتها همه خدامحورانه بوده و قطببندیها را محو میکند. آگاهی از این ثروتها، جامعه را از باتلاق خودپرستی نجات داده و آنها را رشد میدهد؛ در مقابل دوقطبی شدن توانمندیها را به حاشیه برده و اختلافافکنی را پُررنگ میکند.
در خاتمه باید گفت؛ اختلاف سلیقه در گرایش سیاسی، برای یک نظام سیاسی امری مثبت است که منجر به پویایی آن میشود و تضارب آرا را به همراه دارد، اما زمانی که این اختلافات به سمت قطبی کردن جامعه حرکت کرده و تصویری صفر و صدی از گرایشهای سیاسی ارائه کند، میتوان آن را اتفاق نهچندان مطلوب برای یک نظام سیاسی دانست که به سمت افزایش اختلافات سوق پیدا میکند. البته باید میان دوقطبیسازی و سلایق سیاسی نیز تفاوت قائل شد، جناحبندی سیاسی و تفاوت نظر و ایده امری است که کاملاً طبیعی بوده و به رسمیت شناخته شده و آرایش نیروهای سیاسی هم ادامه همین موضوع است، اما چیزی که تحت عنوان دوقطبی مطرح میشود و اجتناب از آن در زمانهای مختلف بهویژه یکسال اخیر مورد تأکید مقام معظم رهبری قرار گرفته، این است که از دل تفاوت رویکرد و سلیقه، یک جدال حق و باطل در درون نیروهای داخلی شکل نگیرد و یکطرف با حق دانستن خود، طرف دیگر را تکفیر نکند. اینکه طرفی خود را حق دانسته و طرف مقابل را باطل نامیده و امکان هیچگونه گفتوگویی با او وجود نداشته باشد، میشود دوقطبی. وقتی جامعه در شرایطی قرار میگیرد که یکطرف جبهه مقابل را کاملاً رد کرده و هیچ تردیدی هم در حرف خودش نمیکند، یعنی بهوجود آمدن دوقطبی در داخل.
کنار گذاشتن اختلاف دیدگاهها امکانپذیر نیست. یک جامعه هم اگر به دنبال رشد باشد، باید اختلاف نظر را به رسمیت بشناسد، اما اختلاف نظری که تبدیل به عداوت و کینه نشده و کار را جلو ببرد. دوقطبی این کار را میکند؛ یعنی عداوت درست کرده و یکطرف به خصم طرف مقابل تبدیل میشود. اگر کارکرد جریانهای سیاسی این باشد، خطرناک است؛ اگر ما به بهانه دوقطبی جلوی حرف زدن را بگیریم که این حرفها پایان نمییابد، بلکه از جای دیگری سر باز میکند. باید بتوانیم مرز بین دوقطبی درست نکردن و انتقاد کردن را پیدا کنیم. این مرز کجاست که ما بتوانیم انتقاداتمان را بگوییم، اما طرف مقابل را تکفیر نکنیم؟ اصل مطلب فهم این نکته است.
شناسه خبر 88826