شناسه خبر:52417
1400/11/25 09:56:35

سپهرغرب، گروه اندیشه - حامد محمدی متین: «من نمی­‌خواستم باشم، نمی‌­خواهم باشم، نمی‌­خواهم به خدا برسم و به بهشت بروم. اساساً نمی­‌خواهم به کمال برسم، بلکه می‌­خواهم از دست مصائب زندگی به عدمستان سفر کنم و به زندگی‌­ام خاتمه دهم، اشکالش چیست؟»

این­ سخنان گستاخانه و خطرناک خاطر شنونده را مکدر می­‌کند، اما روشن است که چنین شبهاتی ایمان ما را نشانه رفته‌­اند و پاسخ به آن‌­ها دژی مستحکم حول اعتقاداتمان می‌­سازند. برای پاسخ به این سؤالات «ویژگی‌­های فطری-سرشتی» انسان را واکاوی می‌کنیم.

در این­جا درحقیقت با چند سؤال مواجه هستیم؛ اول اینکه من نمی­‌خواستم باشم، چرا خداوند بدون رضایت و اجازه مرا آفرید؟ دوم اینکه من نمی‌­خواهم به کمال برسم و به بهشت بروم، به ­بیان ساده­‌تر من حورالعین و گلابی بهشتی نمی­‌خواهم، اپل آمریکایی برایم بس است. اگر این‌­ها را نخواهم چه مشکلی پیش می­‌آید؟ و سوم اینکه من از دست مشکلات می­‌خواهم به نیستی پناه ببرم، خودم را بکشم و راحت کنم. سابقاً به این سؤال پرداخته بودیم که ممکن است کسی بگوید به­‌اجبار آفریده شده و به صحنه هستی آورده شده‌­ام، به‌­اجبار هم مشکلات بسیاری فرا رویم قرار می‌­گیرد و به‌­اجبار باید آن­‌ها را تحمل کرده و به زندگی مشقت­‌بار ادامه دهم. این دیگر چه زندگی‌­ای است که همه ­آن اجبار بوده و زور و این چه دینی است که ما را به تحمل آن­‌ها فرا می‌­خواند؟

روشن است که برای پاسخ به­ این سؤالات متعدد باید سعه­ صدر و حوصله کافی به ­خرج داد؛ ازاین‌­رو مباحث را در چند شماره به‌­ترتیب پی­ می‌­گیریم.

سؤال اول که شخص ادعا می­‌کند من نمی‌­خواستم باشم، ناشی از اوج نادانی و فقر اطلاعات فلسفی است. اساساً امکان ندارد خداوند پیش از آفرینش یک موجود از وی اجازه بگیرد؛ برای مثال بگوید: دوشیره محترمه مکرمه نیلوفر خانم آیا وکیلم شما را بیافرینم؟ چراکه «به­‌لحاظ فلسفی و عقلی وقتی نیلوفر موجود نیست، اختیارش نمی‌­تواند موجود باشد». بنابراین عقلاً ممکن نیست آفرینش وی به اختیار خودش وابسته باشد؛ ازاین‌­رو یا نباید خداوند موجود مختاری مانند انسان را بیافریند و یا با اختیار خود چنین کاری کند و نه به ­اختیار انسان. پس آفرینش انسان از ­جانب خدا اختیاری و از جانب انسان اجباری است و عقلاً امکان ندارد خلقت وی از جانب انسان اختیاری و از جانب خدا اجباری باشد.

ضمن آنکه موجودات غیر مختار حتی قادر به طرح چنین پرسشی هم نیستند؛ بنابراین، اختیار و امکانِ طرحِ چنین اعتراضی را هم خداوند به انسان مرحمت کرده است. ازاین‌­رو اختیار از «فیوضات و نِعَمِ الهی» بوده که پس از آفرینش در اختیار انسان قرار داده است، اما پیش از آفرینش اختیاری در کار نیست تا آفرینشش با اختیار و اجازه‌­اش باشد؛ بنابراین «ایجاد اختیاری تخیلی بیش نیست» و نامعقول است. این همانند آن بوده که کسی بگوید چرا پدر و مادر برای تولد فرزندشان از او اجازه نگرفتند؟ بدیهی است که چنین امری ممکن نیست.

اما سؤال دوم مهم‌­تر بوده و آن این است که حال که انسان به‌­اجبار آفریده­ شده­، ممکن است کسی بگوید: من نمی‌­خواهم باشم یا به کمال برسم و یا به بهشت بروم؛ یعنی وجودم را و رشد و تکامل خودم را نمی‌­خواهم. طرح این سخن حتی پس از بیان هدف آفرینش نیز جا دارد؛ یعنی حتی اگر به کسی گفته شود که خداوند از روی لطف و رحمت بی‌پایانش انسان را آفریده است تا به سعادت ابدی دست یابد، ممکن است بگوید من نمی­‌خواهم به کمال برسم؛ بنابراین به ­نظر می‌­رسد بدون پاسخ به این پرسش پاسخ ما ناتمام است.

   سیری‌­ناپذیری، اساسی‌­ترین ویژگی فطری انسان

برای روشن شدن این امر لازم است توضیحی راجع به فطرت و سرشت انسان بدهیم. شاید بتوان گفت اصلی‌ترین تفاوت انسان با حیوانات دیگر در این است که همه حیوانات به آنچه دارند و هستند، قانع‌­اند. همین ­که غذایی باشد که از آن بخورند، پناهگاهی باشد که در آن بیاسایند، همسری که با آن آرامش یابند و قلمرویی که آن­ ­را تحت نفوذ داشته باشند، آنان را قانع می­‌کند و به ­دنبال چیزی فراتر از نیازهای مادی خویش نیستند؛ اما انسان در نیازهای مادی و معنوی به حد خاصی قانع نیست. وجدان هرکس بر این امر گواه است؛ برای نمونه تا وقتی که خانه‌­ای ندارد، در آرزوی داشتن خانه­ کوچکی لحظه­‌شماری می‌­کند و ممکن است خود را به آب و آتش بزند تا چنین خانه‌­ای تهیه کند. اما همین ­که مدت کمی در آن سکونت کرد، احساس می­‌کند این خانه برای او مناسب نیست و باید خانه­‌ای با ­مساحت بالاتری برای خود دست­‌وپا کند. او برای رسیدن به چنین خانه­‌ای سال‌­ها تلاش می‌­کند و خون ­دل می­‌خورد؛ زیرا گمان می‌­کند معشوق و مطلوب او چنین خانه­‌ای است و اگر به آن دست یابد، دیگر غمی نخواهد داشت، اما پس از آن­که به­ آن دست یافت، بلافاصله دلزده شده و احساس می­‌کند روح ناآرام او هنوز گمشده­‌اش را نیافته است.

امام خمینی (ره) در کتاب «شرح چهل حدیث» می‌­فرمایند: اگر دختران یک شهر را هم به یک ­نفر بدهند، احساس بی­‌نیازی نمی­‌کند و در دل فریاد می‌­زند که ای ­کاش دختران شهر دیگر هم متعلق به من ­بود یا صاحبان قدرت و حکومت درصورتی که تمام کره زمین را هم به تصرف خود درآورند، باز هم احساس آرامش نخواهند کرد؛ چراکه در این صورت از عمق جان آرزو می­‌کنند ای‌کاش در کرات دیگر هم حکومت­‌هایی می‌­بود که ما آن‌­ها را به تصرف خود درمی‌­آوردیم. در علم و دانش نیز همین‌­گونه است؛ این حقیقت انسان بوده که به هیچ حدی از کمال قانع نیست، یعنی هرچه دارایی‌­هایش بیشتر می‌­شود، احساس بی‌­نیازی نمی­‌کند.

اما به کدامین دلیل انسان وقتی به گمشده خود دست می­‌یابد، احساس دل‌زدگی می­‌کند؟ این به­‌دلیل آن است که گمشده واقعی انسان موجودی بوده که همه کمالات را در بالاترین سطح دارا است، درحالی ­که حقایق مادی همگی محدود هستند. سابقاً اشاره کردیم که براساس براهین فلسفی تنها خدا است که همه کمالات را یک­جا دارد؛ بنابراین انسان عاشق خدا بوده و از این حقیقت بی­‌خبر است. ازاین‌­رو اگر همه دنیا را هم از آنِ خود کند، احساس آرامش نمی‌­کند؛ زیرا انسان موجودی بی‌­نهایت‌­طلب و سیری‌­ناپذیر است و تنها موجود بی­‌نهایت خدا است. پس انسان موجودی است خداخواه و تنها با ارتباط با خدا بوده که به­ آرامش می­‌رسد؛ «ألا بِذِکرِاللهِ تَطمَئِنُّ القُلُوب» بدانید تنها با یاد خدا دل‌­ها آرام می‌­گیرند (رعد، 28).

سابقاً گفتیم دلیل بسیاری از کسانی که دست به خودکشی می‌­زنند نه­ فقر و نداری، بلکه رفاه­‌زدگی است؛ یعنی با وجود آن­که همه امکانات مادی برایشان فراهم است، اما می‌‌فهمند که این‌­ها راضیشان نمی­‌کند و چیزی نیستند که دلشان دنبال آن است. ممکن بوده فقرا خیال کنند درصورتی که به رفاه مادی دست یابند، دیگر غم و غصه­‌ها و گرفتاری‌­ها پایان خواهد یافت، اما «گزارشات نشان می‌­دهند مرفهین رنج و زحمت بیشتری دارند و آمار افسردگی در میانشان بیش از فقرا است»؛ بنابراین آرامش با تحصیل دنیا به­‌دست نمی‌­آید. البته کسب دنیا از باب وسیله‌­ای برای رفع حوایج مادی و معنوی امری است اجتناب­‌ناپذیر، اما آرامشی که انسان به­ دنبال آن است، تنها با ارتباط با خدای متعال حاصل می­‌شود.

در شماره بعد پاسخ مسئله را با توجه به مقدمه مذکور، بیان خواهیم کرد.

شناسه خبر 52417