سپهرغرب، گروه اندیشه - حامد محمدی متین: «من نمیخواستم باشم، نمیخواهم باشم، نمیخواهم به خدا برسم و به بهشت بروم. اساساً نمیخواهم به کمال برسم، بلکه میخواهم از دست مصائب زندگی به عدمستان سفر کنم و به زندگیام خاتمه دهم، اشکالش چیست؟»
این سخنان گستاخانه و خطرناک خاطر شنونده را مکدر میکند، اما روشن است که چنین شبهاتی ایمان ما را نشانه رفتهاند و پاسخ به آنها دژی مستحکم حول اعتقاداتمان میسازند. برای پاسخ به این سؤالات «ویژگیهای فطری-سرشتی» انسان را واکاوی میکنیم.
در اینجا درحقیقت با چند سؤال مواجه هستیم؛ اول اینکه من نمیخواستم باشم، چرا خداوند بدون رضایت و اجازه مرا آفرید؟ دوم اینکه من نمیخواهم به کمال برسم و به بهشت بروم، به بیان سادهتر من حورالعین و گلابی بهشتی نمیخواهم، اپل آمریکایی برایم بس است. اگر اینها را نخواهم چه مشکلی پیش میآید؟ و سوم اینکه من از دست مشکلات میخواهم به نیستی پناه ببرم، خودم را بکشم و راحت کنم. سابقاً به این سؤال پرداخته بودیم که ممکن است کسی بگوید بهاجبار آفریده شده و به صحنه هستی آورده شدهام، بهاجبار هم مشکلات بسیاری فرا رویم قرار میگیرد و بهاجبار باید آنها را تحمل کرده و به زندگی مشقتبار ادامه دهم. این دیگر چه زندگیای است که همه آن اجبار بوده و زور و این چه دینی است که ما را به تحمل آنها فرا میخواند؟
روشن است که برای پاسخ به این سؤالات متعدد باید سعه صدر و حوصله کافی به خرج داد؛ ازاینرو مباحث را در چند شماره بهترتیب پی میگیریم.
سؤال اول که شخص ادعا میکند من نمیخواستم باشم، ناشی از اوج نادانی و فقر اطلاعات فلسفی است. اساساً امکان ندارد خداوند پیش از آفرینش یک موجود از وی اجازه بگیرد؛ برای مثال بگوید: دوشیره محترمه مکرمه نیلوفر خانم آیا وکیلم شما را بیافرینم؟ چراکه «بهلحاظ فلسفی و عقلی وقتی نیلوفر موجود نیست، اختیارش نمیتواند موجود باشد». بنابراین عقلاً ممکن نیست آفرینش وی به اختیار خودش وابسته باشد؛ ازاینرو یا نباید خداوند موجود مختاری مانند انسان را بیافریند و یا با اختیار خود چنین کاری کند و نه به اختیار انسان. پس آفرینش انسان از جانب خدا اختیاری و از جانب انسان اجباری است و عقلاً امکان ندارد خلقت وی از جانب انسان اختیاری و از جانب خدا اجباری باشد.
ضمن آنکه موجودات غیر مختار حتی قادر به طرح چنین پرسشی هم نیستند؛ بنابراین، اختیار و امکانِ طرحِ چنین اعتراضی را هم خداوند به انسان مرحمت کرده است. ازاینرو اختیار از «فیوضات و نِعَمِ الهی» بوده که پس از آفرینش در اختیار انسان قرار داده است، اما پیش از آفرینش اختیاری در کار نیست تا آفرینشش با اختیار و اجازهاش باشد؛ بنابراین «ایجاد اختیاری تخیلی بیش نیست» و نامعقول است. این همانند آن بوده که کسی بگوید چرا پدر و مادر برای تولد فرزندشان از او اجازه نگرفتند؟ بدیهی است که چنین امری ممکن نیست.
اما سؤال دوم مهمتر بوده و آن این است که حال که انسان بهاجبار آفریده شده، ممکن است کسی بگوید: من نمیخواهم باشم یا به کمال برسم و یا به بهشت بروم؛ یعنی وجودم را و رشد و تکامل خودم را نمیخواهم. طرح این سخن حتی پس از بیان هدف آفرینش نیز جا دارد؛ یعنی حتی اگر به کسی گفته شود که خداوند از روی لطف و رحمت بیپایانش انسان را آفریده است تا به سعادت ابدی دست یابد، ممکن است بگوید من نمیخواهم به کمال برسم؛ بنابراین به نظر میرسد بدون پاسخ به این پرسش پاسخ ما ناتمام است.
سیریناپذیری، اساسیترین ویژگی فطری انسان
برای روشن شدن این امر لازم است توضیحی راجع به فطرت و سرشت انسان بدهیم. شاید بتوان گفت اصلیترین تفاوت انسان با حیوانات دیگر در این است که همه حیوانات به آنچه دارند و هستند، قانعاند. همین که غذایی باشد که از آن بخورند، پناهگاهی باشد که در آن بیاسایند، همسری که با آن آرامش یابند و قلمرویی که آن را تحت نفوذ داشته باشند، آنان را قانع میکند و به دنبال چیزی فراتر از نیازهای مادی خویش نیستند؛ اما انسان در نیازهای مادی و معنوی به حد خاصی قانع نیست. وجدان هرکس بر این امر گواه است؛ برای نمونه تا وقتی که خانهای ندارد، در آرزوی داشتن خانه کوچکی لحظهشماری میکند و ممکن است خود را به آب و آتش بزند تا چنین خانهای تهیه کند. اما همین که مدت کمی در آن سکونت کرد، احساس میکند این خانه برای او مناسب نیست و باید خانهای با مساحت بالاتری برای خود دستوپا کند. او برای رسیدن به چنین خانهای سالها تلاش میکند و خون دل میخورد؛ زیرا گمان میکند معشوق و مطلوب او چنین خانهای است و اگر به آن دست یابد، دیگر غمی نخواهد داشت، اما پس از آنکه به آن دست یافت، بلافاصله دلزده شده و احساس میکند روح ناآرام او هنوز گمشدهاش را نیافته است.
امام خمینی (ره) در کتاب «شرح چهل حدیث» میفرمایند: اگر دختران یک شهر را هم به یک نفر بدهند، احساس بینیازی نمیکند و در دل فریاد میزند که ای کاش دختران شهر دیگر هم متعلق به من بود یا صاحبان قدرت و حکومت درصورتی که تمام کره زمین را هم به تصرف خود درآورند، باز هم احساس آرامش نخواهند کرد؛ چراکه در این صورت از عمق جان آرزو میکنند ایکاش در کرات دیگر هم حکومتهایی میبود که ما آنها را به تصرف خود درمیآوردیم. در علم و دانش نیز همینگونه است؛ این حقیقت انسان بوده که به هیچ حدی از کمال قانع نیست، یعنی هرچه داراییهایش بیشتر میشود، احساس بینیازی نمیکند.
اما به کدامین دلیل انسان وقتی به گمشده خود دست مییابد، احساس دلزدگی میکند؟ این بهدلیل آن است که گمشده واقعی انسان موجودی بوده که همه کمالات را در بالاترین سطح دارا است، درحالی که حقایق مادی همگی محدود هستند. سابقاً اشاره کردیم که براساس براهین فلسفی تنها خدا است که همه کمالات را یکجا دارد؛ بنابراین انسان عاشق خدا بوده و از این حقیقت بیخبر است. ازاینرو اگر همه دنیا را هم از آنِ خود کند، احساس آرامش نمیکند؛ زیرا انسان موجودی بینهایتطلب و سیریناپذیر است و تنها موجود بینهایت خدا است. پس انسان موجودی است خداخواه و تنها با ارتباط با خدا بوده که به آرامش میرسد؛ «ألا بِذِکرِاللهِ تَطمَئِنُّ القُلُوب» بدانید تنها با یاد خدا دلها آرام میگیرند (رعد، 28).
سابقاً گفتیم دلیل بسیاری از کسانی که دست به خودکشی میزنند نه فقر و نداری، بلکه رفاهزدگی است؛ یعنی با وجود آنکه همه امکانات مادی برایشان فراهم است، اما میفهمند که اینها راضیشان نمیکند و چیزی نیستند که دلشان دنبال آن است. ممکن بوده فقرا خیال کنند درصورتی که به رفاه مادی دست یابند، دیگر غم و غصهها و گرفتاریها پایان خواهد یافت، اما «گزارشات نشان میدهند مرفهین رنج و زحمت بیشتری دارند و آمار افسردگی در میانشان بیش از فقرا است»؛ بنابراین آرامش با تحصیل دنیا بهدست نمیآید. البته کسب دنیا از باب وسیلهای برای رفع حوایج مادی و معنوی امری است اجتنابناپذیر، اما آرامشی که انسان به دنبال آن است، تنها با ارتباط با خدای متعال حاصل میشود.
در شماره بعد پاسخ مسئله را با توجه به مقدمه مذکور، بیان خواهیم کرد.
شناسه خبر 52417