حاج نصرت شهیدی از چند دهه مبارزه روایت میکند؛
از انصـار انقلاب تا انصـار القیامت
سپهرغرب، گروه فرهنگی- سمیرا گمار؛ حاج نصرت شهیدی از چند دهه مبارزه روایت میکند؛ از انصار انقلاب تا انصار القیامت؛ افرادی که عمر خود را صرف دفاع از انقلاب کردند و اکنون هم سودای مبارزه با فقر و ظلم را دارند.
چندی پیش سپهرغرب میزبان یکی از مبارزان پیش از انقلاب بود؛ حاج نصرت شهیدی. او که از سالهای ابتدای نوجوانی و جوانی با حضور در جلسات ایدئولوژیک در مسجد پیغمبر (ص) شالودههای فکری خود را تقویت کرد و در کنار مبارزانی قرار گرفت که هر یک نقش بسزایی در پیشبرد انقلاب و اهداف آن داشتند.
در شماره قبل حاج نصرت شهیدی به بیان بخشی از فعالیتهای خود و همرزمانش در آن دوره پرداخت؛ از راهپیماییها و اجتماعات و تظاهرات، برای مقابله با رژیم شاه تا کار فرهنگی و حتی نظامی برای مقابله با دم و دستگاه ظلم و استبداد.
بخش دوم روایت خواندنی حاج نصرت از آن روزها را در ادامه خواهید خواند؛
شکلگیری کیمته انقلاب در همدان
در سال 57 بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با توجه به اینکه نیروهای کلانتریِ ساواک، مردم را اذیت کرده و آنها را به ستوه آورده بودند، کمیته انقلاب به مسئولیت علی آقا محمدی شکل گرفت و موضوع همه شکایات از کشف قاچاق و دستگیری قاچاقچیان تا دعاوی حقوقی و خانوادگی در کمیته مورد بررسی قرار میگرفت؛ یعنی مردم دیگر به کلانتری نمیرفتند و طرح دعوا در کمیته شکل میگرفت اگر مسئله قابل اصلاح بود در همان جا انجام میشد و اگر جرم سنگین بود پرونده را به دادگاه انقلاب ارجاع میدادیم و آیتالله شهید مدنی و مرحوم عالمی دعاوی را در آنجا رسیدگی میکردند.
من از سال 57 تا 61 در کمیته و بخش مبارزه با قاچاق مواد مخدر بودم و در طی این مدت گروههای بسیاری که از توزیعکنندگان و باندهای قاچاق بودند دستگیر شدند.
عملیاتهای ما معمولاً با نفوذ در بین سرکردههای اصلی مواد مخدر انجام میشد و گاهی تا چند روز بین آنها بودیم. گاهی هم برای رسیدن به مهرههای اصلی و محمولههای بزرگتر به برخی پول میدادیم تا اعتمادشان را جلب کنیم و کار راحتتر انجام شود.
خاطرم هست یکبار که باند بزرگی را دستگیر کرده و مواد ضبط شده و گزارش آماده ارسال شده بود، مردی به در خانه ما آمد (ساعت از نیمه شب گذشته بود) من مسلح شدم و در را باز کردم، او میگفت در ازای دریافت مبلغی پول، یکی از قاچاقچیان را معرفی نکنیم؛ من به او گفتم حتی اگر نخستوزیر بازرگان هم این درخواست را داشته باشد من یک نقطه از نامه ارسالی را کم نمیکنم.
همیشه هم به دوستان میگفتم کسی که زبانش بلند باشد، دستش کوتاه است و کسی که دستش جلوی دیگران دراز باشد زبانش کوتاه است؛ بنابراین ما هیچ ابایی نداشتیم که با تمام توان در مقابل زیادهخواهیها بایستیم.
حقیقتاً هم نیروها مجاهدانه در این عرصه فعالیت میکردند؛ گاهی تا چند روز نان خشک در جیبمان میگذاشتیم و میخوردیم، همه دهانمان زخم شده بود تا مبادا افرادی که در گوشه و اطراف شناسایی کرده بودیم فراری شوند. گاهی هم برخی از نیروها چند روز بین قاچاقچیان زندگی میکردند که آن هم مشکلات خاص خود را داشت، اینها تنها گوشهای از مجاهدت نیروها برای مقابله با قاچاقچیان در اوایل انقلاب بود.
تصرف قلعه شیخ هادی
علاوه بر این مقابله با ضد انقلاب هم از وظایف ما بود، یکبار به کمیته زنگ زدند و گفتند در قلعه شیخ هادینامی، در قروه کردستان درگیری شده. ما 6 نفر سوار یک پیکان شدیم تا به آنجا برویم، در میان راه اسلحههایمان را هم چک کردیم، غروب بود که به قلعه رسیدیم. آقای پوربرقی ژاندارم آنجا و از حزباللهیهایی بود که همه خط و خطوط دشمن را میدانست و به 6 تن از علمایی که در سقز تبعید بودند، میرساند.
خلاصه ما وارد قلعه شیخ هادی شدیم، یکی از افراد شیخ هادی کشته شده بود، اکثر نیروهایش فرار کرده بودند و شیخ هادی هم از در دستشویی انتهای قلعه با نفربر ژاندارمری فرار کرده بود. ما آن شب حدود 100 نفر را در آنجا به کمک نیروهای قروه دستگیر کردیم.
همانطور که به جاهای مختلف قلعه سر میزدیم من در یکی از حجرهها به یک مرد نابینا برخوردم که ظاهراً همسرش هم زایمان کرده بود. گفتم به نفع خودت است که راستش را بگویی اینجا چه میکنی و چه اطلاعاتی داری؟ بعد از کمی تهدید به سمت کاهدان قلعه راه افتاد و چند قبضه سلاح از زیر کاهها بیرون آورد که نیروهای ما آنها را برداشتند. مدارکی هم از شیخ هادی پیدا کردیم و تعداد زیادی عکس که او با اعضای مهم رژیم شاه از فرح تا هویدا داشت. بعد یک انبار بزرگ در زیر قلعه پیدا کردیم که ذخایر غذایی چند ماه آینده از برنج و روغن تا نان و مواد غذایی آنجا نگهداری میشد.
هرچه کشف کرده بودیم را به نماینده امام در کردستان دادیم
تا اذان صبح آنجا بودیم که آقای صادق اشتاد و شهید اکبر یارمحمدی با یک گروه به ما ملحق شدند. گزارش و کشفیات را نوشتیم و خدمت آیتالله مدنی به همدان آمدیم. حکمی که ایشان صادر کرد خیلی جالب بود و منشأ اثر؛ فرمود هرچه از انبار کشف کردهاید به نماینده امام در کردستان تحویل دهید. همین کار را انجام دادیم و انس خوبی بین ما و برادران اهل سنت مدافع انقلاب، با این حرکت شکل گرفت.
نیروهای واکنش سریع مریانج غائله ضد انقلاب را ختم کرد
همانطور که پیش از این هم عرض کردم در همان سالهای اوایل انقلاب یکی از مسائل ما تجمعات بود؛ سرکرده ضدانقلاب همدان آلبرت دانیال و دانیال دانیالپور بودند، از صهیونیستهای خالص که جلوی دادگاه انقلاب مرگ بر بهشتی و مرگ بر روحانیت سر میدادند که در نهایت هم با قاطعیت حکم آقای اعلمی اعدام شدند. اما تجمعات به سرکردگی منافقان بیشتر در خیابان بوعلی بود؛ شعار میدادند و شهر را به هم میریختند و آسایش و آرامش مردم را میگرفتند. در این مواقع نیروهای واکنش سریع کمیته که در شهر مریانج بودند میآمدند و غائله را ختم میکردند.
پشتیبانی جنگ
بعد از چهار سال حضور در کمیته در سال 61 من به دعوت و پیشنهاد شهید همدانی به سپاه رفتم؛ با حاج محمد علیون قسمت لجستیک و پشتیبانی را بر عهده گرفتیم و عملیاتها را پیشتیبانی میکردیم. هر لشکر 6 گردان 350 نفره داشت، که باید خوراک و پوشاک و مهماتشان تجهیز میشد. یک سال در این بخش بودیم که بعد از آن شهید همدانی گفت به داخل شهر برگردید. به همدان آمدیم و مقر پشتیبانی ما هم بین خیابان تختی و شهدا در سینما تاج بود. کل استان همدان یعنی شهرهای ملایر، کبودراهنگ، نهاوند، تویسرکان و اسدآباد هم از این مقر پشتیبانی میشد جلسه گذاشتیم، نیروها را جمع کردیم و تقسیم کار صورت گرفت، بر این اساس هر شهری که نیاز داشت پشتیبانی به ما اعلام میکرد و ما هم ظرف چند ساعت نیاز را تأمین میکردیم.
حاج محمد سماوات و یک استکان چایی که نخورد
مرحوم حاجمحمد سماوات نقش مهمی در این امر داشت؛ او بدون اینکه یک استکان چای در سپاه بخورد خودش و زندگیاش را وقف سپاه و بچههای جنگ کرده بود گاهی هم که کم میآوردیم با تهران ارتباط داشت و از این طریق نیازهای همدان را جمعآوری میکرد. سال آخر عمرش در بستر بیماری بود که برای عیادت به منزلش رفتیم. با اشاره حرف میزد و چیزی نمیتوانست بخورد، با اشاره گفت من که یک استکان چای بیتالمال نخوردم الان نمیتوانم چیزی بخورم خدا به داد کسانی برسد که از بیتالمال میخورند.
شما هم عضو انصارالقیامه شوید
بخش آخر هم این را عرض کنم که من بعد از بازنشستگی از سپاه در اوایل دهه 90 وارد کار اقتصادی و معدن شدم؛ آنجا برایم آورده معنوی نداشت، حاج رضا جباری پایه احداث مجتمع امام علی (ع) را در شهرک مدرس گذاشت؛ همان جا بود با چند نفر از دوستان قرار گذاشتیم یک کاری کنیم برای آن دنیا. انصارالقیامه را راهاندازی کردیم که برای اعضا بعد ازمرگ نماز لیلهالدفن بخوانیم، صلوات بفرستیم و قرآن بخوانیم. هر کس هم وصیت کرده باشد که نماز و روزه قضا داشته باشد اعضا به نیابت او میخوانند. در ابتدا 313 نفر بودیم که کوثر یک را شکل داد، 313 نفر اضافه شد که کوثر دو نام گرفت و 313 نفر بعدی هم کوثر سه. یک سوم جمعیت را براداران و دو سوم را خواهران تشکیل میدهند. صندوق قرضالحسنه و خیریهای هم داریم که به افراد وام پرداخت میکنیم؛ آقای موسوی اصفهانی وقتی در جریان کار ما قرار گرفت گفت رختخواب افراد را در بهشت آماده کردهاید. در مجموع تلاش کردهایم تا هم برای قیامتمان ذخیرهای داشته باشیم هم کار مردم را تا جایی که توان داریم راه بیندازیم.
برای این انقلاب که الان زیر سایهاش نفس میکشیم خیلی هزینه شده، امیدوارم خدای متعال به همه ما توفیق قدردانی و خدمت عنایت کند.
شناسه خبر 44284