سپهرغرب، گروه متن زندگی: بخش اعظمی از وجود انسان با کار و شغل تعریف میشود و کار و اشتغال بزرگترین دغدغه بشر بوده و است. از همان زمانی که انسانهای اولیه تجربه زیستن را آغاز کردند دانستند برای ادامه بقا باید کار و فعالیت کنند. مدل کارکردنشان با شغلهای امروزی فرق میکرد ولی مهم اینجاست که آنها برای بقای خود و خانواده و تمدنی که در آن میزیستند مجبور به کار بودند. آیا برای آنان نیز مثل انسان امروز رضایت یا عدم رضایت شغلی مطرح بوده است.
سپهرغرب، گروه متن زندگی: بخش اعظمی از وجود انسان با کار و شغل تعریف میشود و کار و اشتغال بزرگترین دغدغه بشر بوده و است. از همان زمانی که انسانهای اولیه تجربه زیستن را آغاز کردند دانستند برای ادامه بقا باید کار و فعالیت کنند. مدل کارکردنشان با شغلهای امروزی فرق میکرد ولی مهم اینجاست که آنها برای بقای خود و خانواده و تمدنی که در آن میزیستند مجبور به کار بودند. آیا برای آنان نیز مثل انسان امروز رضایت یا عدم رضایت شغلی مطرح بوده است.
در ادوار کهن کار مربوط به قشر مردان بوده هرچند در دورههایی زنان نیز نقش پررنگی در این زمینه داشتهاند. در دورههای مختلف افراد کشاورزی میکردند. ماهی میگرفتند و حتی خانه میساختند. آنها برای پختن غذا آتش میافروختند و برای همان یک کار ساعتها دنبال جمع آوری هیزم بودند. یا برای تهیه یک وعده غذا باید دسته جمعی به شکار میرفتند و حاصل شکار را طبخ میکردند و شکمشان سیر میشد.
حتی مهمترین مشاغل در تمدن مایاها، افسری ارتش، بازرگانی، بایگانی و شغلهای مذهبی مانند کاهنی بود و در مقابل این شغلهای برتر، کارهایی مانند کارگری ساختمان یا صنعتگری برای قشر ضعیفتر وجود داشت. حتی کشاورزی و خدمتکاری هم در زمره شغلهای شایعشان بوده است.
این یعنی نیاز به کار کردن در هر تمدن و عصری ناگزیر بوده و برای دریافت بخشی از خدمات طبیعی باید هزینهای پرداخت میشده است.
واقعیت این است که نظام اجتماعی همیشه با اشتغال استوارتر بوده و ملاک برتری کشورها نوع و کیفیت اشتغالشان است. به عنوان مثال در ژاپن سبک کار کردن با کشور ما متفاوت است و آنها به سختکوشی، جدیت در کار و هدر ندادن زمان کار معروفند. چنین کشوری وقتی همه به قانون پایبند هستند و با جان و دل کار میکنند میتوان حدس زد که یکی از برترین کشورهای علمی جهان باشند و هر روز با یک اختراع تازه جهانی را مسحور توانایی خود کنند. سؤال اینجاست که چرا در ایران اشتغال، کارایی لازم را ندارد و بیشتر از اینکه در خدمت جامعه باشد در خدمت فرد است و ملاک فقط امرار معاش است نه پیشرفت در مسیر توسعه و دانش.
فرض کنید همه مردم شاغل هستند و هیچکس از درد بیکاری رنج نمیبرد. پس مشکل کجاست که همه چیز خوب پیش نمیرود و در مدار درستش نمیچرخد؟
چرا راضی نیستند؟ زیرا بسیاری از آنها در مرتبه شغلی خود امنیت ندارند و آینده مطمئنی برای خودشان متصور نیستند. یک کارگر وضعیت استخدامیاش قرارداد موقت است و هر سال باید با شرکت کارفرما قرارداد ببندد. هیچ ضمانتی وجود ندارد که آیا سال بعد او مانگار است یا جزو تعدیل شدهها قرار دارد؟
آیا چنین فردی با این میزان از ناآگاهی و ترس از آینده کاری خود میتواند بازدهی کافی داشته باشد یا عمیقاً دل به کاری دهد که نمیداند تا کی مال اوست؟ حتی نیروهای شرکتی ادارات سالها در حسرت قراردادی شدن و قراردادیها در حسرت پیمانی رسمی شدن میمانند. خیلی ناعادلانه است که آنها در شغل یکسانند ولی در دستمزد و نگاه اجتماعی تفاوتی زمین تا آسمان دارند. یک کارمند رسمی تمام مزایای یک کارمند را تمام و کمال دریافت میکند ولی یک کارمند شرکتی فقط به دلیل نوع قراردادش محکوم به حذف از تمام مزایاست. دردناک است که همه امکانات رفاهی متعلق به پیمانیهاست و آنها با حسرت همکارانشان را نگاه میکنند. این نگاه ناعادلانه و این ناامنی ذهنی از فردایی نامشخص فرد را در انجام وظایفش سست میکند.
کارمندهای غیر رسمی و شرکتی چیزی به نام ترفیع ندارند. چرا باید خلاق باشند و ایدههای نو به سازمان یا کارفرما بدهند وقتی قرار نیست نقطه اوجی در کار باشد و آنها باید محکوم به تکرار روزمرگی باشند؟ چرا باید دلسوز مجموعه کاری باشند وقتی کسی دلسوزشان نیست و آنها را در اعداد و ارقام به حساب نمیآورد؟
همین روزمرگی میشود دلیل دیگری برای خستگی از کار و عدم رضایت شغلی که هر روز گریبان افراد بیشتری را میگیرد.
رضایت نداشتن از شغل میتواند به دلیل ناهمخوانی رشته تحصیلی با نوع کار باشد. متأسفانه در حال حاضر عده زیادی از افراد سر پستها و شغلهایی مشغول کار هستند که هیچ سنخیتی با دانش سلیقه و علاقه شخصیشان ندارد و طبیعی است که در چنین شرایطی نمیتوان توقع معجزه و راندمان کاری بالا داشت.
کارمندهای غیررسمی اغلب مورد تشویق و قدردانی قرار نمیگیرند. یا به ندرت پیش میآید یک شرکت تولیدی کارگرهای مجموعهاش را در موفقیت سهیم بداند و از آنها قدردانی کند. در چنین جوامعی نیروی انسانی خود را ابزاری بیارزش میداند که هدف از اشتغالش پر کردن جیب کارفرماست. حس نوکر بودن در این افراد باعث میشود نسبت به کار خود دلسرد شده و نخواهند تمام انرژی خود را صرف کنند. در چنین شرایطی دزدی و خیانت نیز به اوج میرسد.
وقتی هیچکس سر جای خودش نیست و تبعیض با عناوین مختلف وجود دارد و مانع پیشرفت افراد میشود، وقتی مدرک گرایی بر تخصص و مهارت ارجحیت دارد، نمیتوان انتظار داشت تمام پستهای کلیدی در اختیار نخبهها باشد. وقتی به دست آوردن شغل تبدیل به یک رقابت نابرابر شود و عواملی غیر از دانش و مهارتهای فردی در آن دخیل باشد دیگر نمیتوان به کارایی آن شغل دل بست. آنها میآیند که شغلی داشته باشند و عمری بگذرانند. نمیآیند که وفادار باشند و طرحی نو در اندازند.
تا وقتی تعریف کارکنان و عنوان شغلیشان با نوع بیمه تعیین شود و همه آن باسوادهایی که زیرمجموعه تأمین اجتماعی هستند کارگر محسوب میشوند نمیتوان انتظار داشت اوضاع کار گل و بلبل و راضیکننده باشد. تا وقتی آدمها حق نداشته باشند خودشان بر حسب دانش و تخصص نوع شغلشان را برگزینند کشور پر از مدیرانی میشود که سر جای خودشان نیستند و هر روز با تصمیمهای اشتباه باری بر دوش دولت و مردم میگذارند.
تا وقتی فرهنگ پارتی بازی در جامعه موج میزند و در یک مصاحبه مشترک کاری آن که رابطهاش قویتر است برگزیده میشود، نمیتوان انتظار داشت سیستم فشل ادارات و سازمانها تغییر چشمگیری را تجربه کند. برای تغییر فرهنگ کار و اشتغال باید نگاهی نو به این حوزه کرد و حرفهایی تازه برای بهبود اوضاع داشت.
شناسه خبر 45606