سپهرغرب، گروه دُرهای دَری - فاطمه فراقیان: سیدکاظم حسینی، متخلص به داور همدانی، متولد سال 1300 شمسی در خانوادهای مذهبی و درعینحال روشنفکر و به دور از خرافهپرستی بود. نخستین معلم وی در شاعری، پدرش سیدمحمدعلی، ملقب به روحالامین که ادیبی اندیشمند بهشمار میرفت، شد؛ خانه روحالامین مجمع شاعران و ادیبان بود.
داور همدانی سپس در محضر ادیب نامی و شهیر همدان، مرحوم آزاد همدانی به کسب معارف شعری پرداخت؛ نخستین اشعار داور متعلق به سالهای 1310 تا 1312 است، یعنی در مقطع ابتدایی تحصیل که قطعههای کوچک و انتقادآمیز میسرود. روح منتقد او در دوره دبیرستان آتشینتر شد و در سال 1320 بعد از گذراندن تحصیلات متوسطه، به تدریس ادبیات در دبیرستانهای مروی و دارالفنون پرداخت و نیز مدیریت دبیرستانهای باباطاهر و علویان در همدان را داشت؛ همچنین بازرس مدارس بود و ریاست انتشارات آموزشوپرورش را نیز برعهده داشت.
او در سرودن انواع قالبهای شعری همچون قصیده، غزل، مسمط و مثنوی تبحر داشت؛ مسمط خزانیه وی در جواب منوچهری دامغانی و و شایسته مطالعه است. در قالب غزل بیشتر از قالبهای دیگر طبعآزمایی کرده و شعر طنز هم دارد؛ همچنین قصاید و مدایحی از او در مورد ائمه به یادگار مانده است و افکار و اندیشههای عارفانه در شعرش دیده میشود و به تبع جریانهای سیاسی ایران، شعر با این محتوا و انقلاب و آزادی نیز بهوفور در اشعارش دیده میشود. در شهریورماه 1320 با حمله روس، انگلیس و آمریکا به ایران، همصدا با شاعران ملی، به دفاع از استقلال وطن با سرودن اشعاری، پرداخت.
در نهضت ملی شدن نفت در کنار مصدق فعالیت چشمگیر داشت و پس از آن هم بعد از کودتای 28 مردادماه دستگیر و زندانی شد؛ اما با کمک مردم همدان و دوستانش رهایی یافت.
اثر منثور او «مشاهدات من در دبیرستان باباطاهر» است؛ سال 1325 دومین اثر خود به نام روان الوند را به چاپ رسانید و سومین اثرش در سال 1328 بهنام ملکه حُسن (پُل تجریش) چاپ شد.
داور همدانی مردی بود میهنپرست که به وطن خود سخت عشق میورزید. در انجمن ادبی همدان که به سرپرستی مرحوم آزاد تشکیل میشد، مستمراً شرکت داشت؛ در این انجمن استادان بزرگی چون غمام، آزاد، مفتون، جعفر پیدا، ناهید، جواد حمیدی نقاش بزرگ، رضا ایزدی، شرفالدین خراسانی، هلال و غیره شرکت میکردند و داور از همه آنان بهره برد.
در سالهای قبل از انقلاب، دو سال رئیس انجمن ادبی همدان بود. بعد از انقلاب با یاری وی در تابستان 1369 انجمن ادبی هنری باباطاهر تأسیس شد، در تمامی جلسات انجمن شرکت داشت و علاقهمندان را ارشاد میکرد.
در ادامه دو شعر زیبای «پروانه» و « غدیر» را از میان اشعار فوقالعاده دلنشین این شاعر آزاده جهت خواندن و نوازش روح مخاطبان خود انتخاب کردهایم:
«شبی پروانهای پر٬ وانکرده/ زجان خویشتن٬ پروا نکرده/ بدو گفتم مگر پروانه داری/ که از شمع رخش پروا نداری/ بگفتا من اگر پروا٬ ندارم/ زشمع روی او پروانه دارم/ مرا جانان به جان پروانه خواند/ حضور خویش بیپروانه٬ خواند/ شبی چون شمع از پروانه سان دید/ مرا در عشق خود پروانهسان دید/ به بلبل گفتم ار پروانه بودی/ ترا از سوختن٬ پروا٬ نبودی/ بکوی عشق او پرواز کردم/ گره زین عقده بی پر٬ واز کردم/ منش گفتم دراین پروانهبازی/ پر زرینه بی پروا٬ نبازی/ گروهی عاشق پروانهمانند/ بر معشوق بی پروانه مانند/ اگر این عاشقان پروانهگونند/ ز یک پرواز بی پروا نگونند/ نبد پروانه را پروای شعله/ بمیرم سوخت بی پر٬ وای شعله/ نه میبودش زسر پروا٬نه از دل/ که باشد شعله پروانه٬ از دل/ نه میبودش به لب شیون نه ماتم/ من از این عشق جان فرسای ماتم/ سحر چون شمع را آمد ندامت/ بیفتاد از فروغ و قد و قامت/ در آن ساعت که اشک آخرین ریخت/ به سر خاکستری از رنج و غم بیخت/ در آن لحظه که دُر آخرین سُفت/ به وی پروانه از راه وفا گفت/ اگر از شعله شمع شرر بار/ بسوزد پیکر پروانه صد بار/ محبتپیشگان جز جان نگویند/ سخن از سوزش پنهان نگویند/ مرا شد نقش از سرتا به سینه/ که حال سوته دل٬ دل سوته دونه/ چو میباید که بگذاریم این دشت/ چو دنیا را نباشد راه برگشت/ چو بر نقش زمان دیری نپاییم/ بیا سوتهدلان گرد هم آییم/ صبا از ما بگو کای جان جانان/ غبار غم بیا بنشین و بنشان/ به جامی چون جم دیگر نباشیم/ که میترسم دم دیگر نباشیم/ اگر بیش و اگر هم کم همین است/ غنیمت دان غنیمت دم همین است/ چرا ای نازنین پیشم نیایی/ که هستی را نمیبینم بقایی/ اگر خواهی برآری آرزویی/ نکویی کن، نکویی کن، نکویی/ سحر بلبل به شاخ گل بخواند/ غرض نقشی است کز ما باز ماند/ بجان آنکه با ما مهربان است/ که داور نیز از سوتهدلان است»
***
«بهار سخن، خزانِ چمن، عید غدیر»
«خزان خزان در رسید، فصل خزان ای غلام/ خزان خزان خیز خیز، بخز بخز رام رام/ چمان چمان از چمن، بچم بچم گام گام/ بریز هان ریز ریز، خون رزان را به جام/ بمز بمز خون رز، بگز لب لعل فام/ که رو به پیری نهاد، برناکیهانِ پیر/ نگر چمن را تهی ز سبزه و از علف/ زاغ بباغ اندرون کنون زند چنگ و دف/ چنگی لایش ز غم دفی سلش از اسف/ چهرهی بدر سمن شد به چمنها کلف/ کالقمر المنخسف کالشمس المنکسف/ بلبل از هجر گل ز زندگی گشت سیر/.... بانو! بانو بیا عید غدیر آمده/ بانو بانو بیا، ز حق سفیر آمده/ بانو بانو بیا، شه به سریر آمده/ بانو، بانو بیا زود که دیر آمده/ بانو، بانو بیا کنون بشیر آمده/ ز درگه کبریا، به احمد بینظیر/ چو خاتمالانبیا شهنشه حقپرست/ به گاه حجالوداع، ز بند احرام رست/ سوی مدینه ز حج به امر حق بار بست/ موضع خم غدیر، ز محنت راه خست/ نازل شد جبرئیل، رایت شادی به دست/ گفت که فرمان بود، ز سوی حی قدیر/...گذرت ار اوفتاد به دامغان ای صبا/ گو به منوچهری آن راد مسمطسرا/ مژدهای آوردهام از همدان مر ترا/ خیز و روان شو دمی به جانب شهر ما/ گاهی احسن بگو، گهی بگو مرحبا/ به نظم داور که نیست، دگر مر او را نظیر»
در اواخر عمر حسینی داور خانهاش را تبدیل به فرهنگسرای شعر و ادب کرد و کتاب فلسفی در زمینه شرح حال بوعلیسینا در زمان حیاتش تألیف شد و درحال چاپ است؛ همچنین در سال 1373 دیوانش به چاپ رسید.
داور همدانی در 24 تیرماه 1371 در سن 71 سالگی دار فانی را وداع گفت و در باغ بهشت همدان به خاک سپرده شد.
«چنین بود آری مرا سرگذشت/ که داور دگر آبش از سرگذشت/ بجویی و دیگر نیابی مرا/ بگویند با تو که او درگذشت».
در رثای سیدکاظم حسینیداور، خانواده وی و نیز ادیبان و شاعران بسیاری از همدان و شهرهای دیگر، شعر سرودهاند که از آن تعداد بیشمار میتوان به چند نامآشنای همدانی همچون ابوالحسن روحالقدس، یاور همدانی، احمد خوانساری و مشفق کاشانی اشاره کرد. روحش شاد و گرامی.
شناسه خبر 57745